می گفت: خدا نیست، دلیلش هم نظریه ی داروین بود! گفتم: داروین می گوید، پیشینه و تاریخ جهان اینطور است. نمی گوید که خدا نیست.
![اثبات خدا نظریه ی داروین](https://btid.org/sites/default/files/media/image/darwin01.jpg)
از همان ترم اول دانشکده با هم رفیق شده بودیم. گاهی سینما، گاهی پارک و گاهی جاهای تفریحی دیگه می رفتیم و با هم میگفتیم و میخندیدیم؛ اما چند وقت بود که رفتارش عوض شده بود. نه اون شور و نشاط همیشگی را داشت، نه آن بگو و بخند و نه حجب و حیا را. حرفهای عجیب و غریبی هم میزد. میدانستم که مدتی است توی گروههای آتئیستی می گردد. نمی دانم برای اسمش! بود یا کنجکاویش گل کرده بود. یک روز از همان روزها آمد توی خوابگاه تا به من سر بزند. آن روزهم شروع کرد به زدن حرفهای عجیب و غریب.
میگفت: ما آدمها از روز اول، از همان بچگی، پیاپی در گوشمان خواندن، خدا، خدا، و بازهم خدا. همین شده که باور کردیم خدایی هست؛ وگرنه کو خدا؟! کی گفته خدایی هست؟
به او گفتم: عقل کل! لازم نیست کسی به آدم بگوید خدا هست. عقل خود آدم به آدم میگه خدا هست. به هر جا نگاه کنی، بویش هست، رد پایش هست، صدیاش هست.
گفت: آه چقدر رمانتیک! چقدر شاعرانه! باشد باور کردم، خدا هست و قاه قاه زد زیر خنده.
گفتم: یعنی چی؟ چرا مسخره میکنی؟
گفت: آخر این چه حرفی است که می زنی؟ یعنی چه، همه جا میبینیمش؟! ما که توی این دنیا هر چیز را میبینیم جز خدا.
گفتم: مثلا.
گفت: مثلا همین موبایل، ساختمان خوابگاه و این میز و صندلی.
گفتم: به او گفتم این موبایل خودش درست شده؟
گفت: پاسخش معلوم بود، نه.
گفتم: سازندش را دیدی؟
گفت: نه.
گفتم: از کجا معلوم که انسانی آنرا ساخته باشد؟ تو که ندیدی.
گفت: خوب معلومه، هر عاقلی می داند که اینها خودشان با این ظرافت و نظم درست نشدند.
گفتم: پس ندیدن، نشد دلیل نبودن.
گفت: منظورت چیه؟
گفتم: خوب این جهان هم خیلی ظریف و دقیق ساخته شده.
گفت: بابا! این را که جواب دادن. پنبه ی این دلیلتون را خیلی وقته زدند. آقای داروین. نظریه ی داروین را نخواندی؟ ما از نسل نوعی میمونیم و بقیه ی موجودات هم، از موجودات دیگر و همینجوری تا برسد به ذره ی نخستین. تازه شباهت ما را به میمونها نمی بینی؟
گفتم: ببینم، داروین خودش اول جهان بوده و دیده؟! عکس و فیلم گرفته؟! راستی گفتی، ما به میمونها شبیه هستیم. این ساختمانها هم، به هم شبیه هستند پس این ساختمان پنج طبقه، باید از آن یکی که چهار طبقه هست، درست شده باشد، قبوله؟!
از همهی اینها بگذریم، اگر هر چیزی داروین گفته، درست باشد، چه دخلی به نبودن خدا دارد؟! داروین می گوید، پیشینه و تاریخ جهان اینجور است. نمی گوید که خدا نیست. او دارد جهان را توصیف می کند. گزارش می دهد؛ درست مانند توصیف صحنه ی یک تئاتر. اگر کسی بیاید و برای شما از تئاتری که دیده سخن بگوید؛ به طور مثال از بازیها و دیالوگها، چیزی بگوید، از حرفهایش در می آید که بیرون صحنه و سن نمایش خبری نیست؟! چیزی نبوده؟! کارگردان، نویسنده، عوامل صحنه، نورپردازی و ... آیا هستند یا خیر؟ دیده میشوند یا نه؟ تاثیر دارند یا نه؟
کمی سرش را خاراند و گفت: شام چه داریم؟ دیگر چیزی نگفتم و پاشدم تا شام را آماده کنم. آن شام، بهترین شاممان بود.
نظرات
با سلام و احترام
مطلب شما در کانال اعتقادات ایتا منتشر شد.
https://eitaa.com/kalamema
سلام خدای عالم بر شما!
خیلی ممنونم! یا حق!