مؤمنانی که ایشان را به عنوان جانشین رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) قبول داشتند، همیشه حضرت را امام خود دانسته و تا پای جان از ایشان دفاع کردند.
منش و رفتار امیرالمؤمنین امام علی(علیهالسلام) مانند خورشید تابانی است که سرتاسر تاریخ بشریت را روشن کرده است، از اینرو حتی افراد غیر مسلمان نیز در بیانات خویش به تمجید از آن حضرت پرداختهاند، اما در این میان برخی از روی ناآگاهی و یا غرض ورزی تلاش میکنند این واقعیت تاریخی را انکار کنند و مدعی شدهاند که مولای متقیان امام علی(علیهالسلام) حتی در میان یاران خویش نیز مقبولیت نداشته است.
این ادعا از آن رو مطرح میشود که چنین افرادی نسبت به تاریخ صدر اسلام و جامعه آن روز اطلاعات کافی ندارند و گمان کردهاند که تمام افرادی که در جامعه آن روز حضور داشته و با حضرت بیعت کردهاند از یاران حقیقی آن حضرت بودهاند در حالی که اینگونه نیست. اصولا تاریخ گواه است که هیچ انقلاب و حرکت اجتماعیای را نمیتوان یافت که تمام افراد حاضر در آن حرکت، صد درصد رهبر آن جریان را قبول داشته و با افکار و اندیشههای وی همراه باشند، به عنوان مثال در انقلاب اسلامی ایران که در سال 57 اتفاق افتاد، برخی از افرادی که اطراف امام خمینی(ره) بودند، بعدها نفاقشان آشکار شد یا همسو نبودن آنها با اهداف ایشان آشکار شد، افرادی مانند قطب زادهها که نقشه ترور ایشان را داشتند تا نهضت آزادیها که ندای جدایی دین از سیاست را فریاد میزدند.
با توجه به این واقعیت تاریخی میتوان اطرافیان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را به سه گروه عمده تقسیم کرد:
1. گروهی که حضرت را جانشین رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) میدانستند و تا پای جان خویش بر عهد و پیمانی که با آن حضرت بستند استوار بودند؛ افرادی مانند: «عدی بن حاتم طائی» که از صحابه رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) بود، وی در جنگهای سه گانه با مولای متقیان امام علی(علیهالسلام) همراه بوده وحتی در تاریخ نقل شده که روزی معاویه خطاب به وی گفت: «پسرانت چه شدند؟» عدی گفت: «سه تن از آنان در صفّین کشته شدند» معاویه گفت: «علی با تو منصفانه رفتار نکرد که فرزندان خود را نگه داشت و فرزندان تو را به دم تیغ فرستاد» عدی گفت: «نه؛ به خدا من به انصاف رفتار نکردم که علی کشته شد و من هنوز زندهام!»[1] این فرد نه تنها دست از ولایت امیرالمومنین(علیهالسلام) برنداشت، بلکه بعد از شهادت آن حضرت مردم را به امام حسن(علیهالسلام) دعوت کرد و زمانی که سستی مردم در پیوستن به سپاه امام حسن(علیهالسلام) را دید، خطاب به آنان گفت: «سبحان الله! چقدر این رفتار شما زشت است! چرا دعوت امام و پسر پیامبرتان را نمیپذیرید؟!... آیا از خشم خداوند نمیترسید؟!»[2]
یا مانند «حجربن عدی» یکی دیگر از صحابه رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) که تا پای جان در راه ولایت حضرت مقاومت کرد، و حاضر نشد به حضرت دشنام دهد و به همین خاطر به شهادت رسید.[3] این گونه افراد به قدری در تاریخ زیاد هستند که نام برخی از آنها حتی در واقعه کربلا نیز مشاهده میشود؛ این نکته حکایت از آن دارد که ایشان نه تنها ولایت امیرالمومنین(علیهالسلام) را قبول داشتهاند، بلکه بعد از ایشان نیز به ولایت ائمه معصومین(علیهمالسلام) نیز اعتقاد و باور داشتهاند افرادی مانند: مقسط بن زهیر تغلبی[4]، کردوس بن زهیر تغلبی[5]، یزید بن مغفل جعفی[6]، نافع بن هلال بجلی [7] و....
2. افرادی که به خاطر منافع شخصی با امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بیعت کردند و حتی ادعای خلافت نیز داشتند و حتی بعد از بیعت با حضرت پیشنهاد خلافت شورایی را به آن حضرت دادند[8] که به عنوان نمونه میتوان از طلحه و زبیر نام برد که بعد از آنکه منافعشان تأمین نشد، با مقبولیتی که در جامعه داشتند، اقدام به آغاز جنگ با آن حضرت کردند.
در این میان گروهی دیگر نیز حضور داشتند که گرچه با آن حضرت به صورت مستقیم وارد جنگ نشدن، ولی بعداً به صورت منافقانه به کارشکنی با آن حضرت پرداختند که به عنوان نمونه میتوان از ابوموسی اشعری نام برد که در ابتدای خلافت حضرت، با نوشتن نامهای بیعت خویش و مردم کوفه را اعلام کرد[9] ولی زمانی که متوجه شد، امکان دارد که خلافت به طلحه و زبیر برسد، از همراهی در جنگ جمل خودداری کرد و حتی تلاش کرد مردم کوفه را از حضور در این جنگ منع کند، او خطاب به مردم میگفت: «راه آخرت در گرو خانه نشینی است و جنگ دنیا خواهی است و هنوز بیعت عثمان بر گردن ماست و تا کشندگان او مجازات نشدهاند، با کسی نخواهیم جنگید.»[10]
3. این گروه که شاید بتوان عموم مردم جامعه آن روز را بر شمرد، افرادی بودند که برایشان تفاوت چندانی نداشت که حکومت در دسته چه کسی باشد. این گروه به دو قسمت عمده تقسیم میشوند گروهی که از ظلم عثمان و والیان وی به ستوه آماده بودند و تلاش میکردند که از آن خلاصی پیدا کنند، به همین خاطر با حضرت بیعت کردند. گروه دیگر افرادی بودند که شرایط جامعه ایشان را به سوی بیعت و همراهی با حضرت کشاند، یعنی چون شرایط مدینه به گونهای شد که مردم به سوی آن حضرت رغبت کردند، آنها نیز به همان سو حرکت کردند. این افراد اگر با مولای متقیان امام علی(علیهالسلام) بیعت کردند به عنوان خلیفه چهارم بود، نه به عنوان فردی که منسوب از سوی خدای متعال است.
شاید بتوان ادعا کرد که گلایههای امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در نهج البلاغه نسبت به سپاهیان خود، غالبا خطاب به این افراد است.
با توجه به این نکات، به خوبی میتوان فهمید که امیرالمؤمنین امام علی(علیهالسلام) در بین شیعیان واقعی خویش همیشه امام و مورد احترام بوده و آنچه که در تاریخ نسبت به برخی افراد نقل شده مربوط به مسلمانانی است که ایشان را به عنوان خلیفه چهارم قبول کردهاند.
_________________________
پینوشت
[1]. مسعودی، أبوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجرة، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق، ج۳، ص۴.
[2]. لابي الفرج الاصفهاني، قاتل الطالبيين، الطبعة الثانية، الناشر مؤسسة دار الكتاب للطباعة والنشر قم - ايران منشورات المكتبة الحيدرية ومطبعتها في النجف ت (368) 1385 ه - 1965 م ص39.
[3]. طبری، ابن جریر، تاریخ طبری، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ج۵، ص۲۷۵۲۷۸.
[4]. سماوی، محمد بن طاهر، إبصار العین فی أنصار الحسین علیهالسلام، قم، مرکز الدراسات الإسلامیة لحرس الثورة، ۱۴۱۹ق، ص۲۰۰.
[5]. همان، ص۲۰۰.
[6]. همان، ج۱، ص۱۵۳.
[7]. تاریخ الطبری، ج5، ص۴۴۱ - ۴۴۲ .
[8]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، هجرت، 1414 ق، ص 505.
[9]. تاریخ طبری، ج۴، ص۴۴۳.
[10]. همان، ج۴، ص۴۸۲ـ۴۸۱.