تهمت تجسیم به شیعه

13:16 - 1400/04/20

خداوند نه جسم است و نه جسمانی و اعتقاد به آن از نظر شیعه شرک است. در حالیکه این عقیده به برخی اصحاب ائمه علیهم السلام نسبت داده شده است.

تجسیم

از اتهاماتی که در طول تاریخ به شیعیان و برخی اصحاب ائمه از جمله هشام زده شده ، تهمت تجسیم یا همان جسمانیت خداست. تجسیم در اصطلاح کلام به معنای جسم دانستن خدای متعال است. تجسیم از تشبیه خداوند به مخلوقاتش ناشی می شود. به گروهایی که قائل به تجسیم هستند، مجسمه و مشبهه گفته می شود. برخی از مخالفین شیعه ادعا دارند که مذهب شیعه امامیه قائل به تجسیم است و عده ای از اصحاب ائمه مانند هشام بن حکم، هشام بن سالم و فضل بن شاذان را به این امر متهم می کنند. متاسفانه این اتهامات در کتب اولیه فِرق و مذاهب مانند «ملل و نحل» شهرستانی و کتاب «اصول الدین» عبدالقاهر بغدادی وجود دارد.[1] بعد از آن ها ابن تیمیه که پدرخوانده تفکر تکفیر و وهابیت استT دشمنی خود با شیعیان را با این دروغ ها آشکار کرده است. وهابیان معاصر نیز با وقاحت تمام ادعا کرده اند که شیعیان معتقد به جسمانیت خداوند هستند. نویسنده کتاب "اصول مذهب الشیعه الامامیه عرض و نقد" می نویسد: «گر چه گمراهی جسم انگاری در میان یهودیان شهرت دارد، اما اولین کسانی که این گمراهی را در بین مسلمانان به وجود آوردند، رافضیان بودند.»[2]

همچنین در دایرة المعارف معروف راتلج ذیل مدخل «کلام اسلامی» (Islamic theology)، پس از بیان دیدگاه های معتزله و اشاعره در بحث صفات آمده است: «متکلمان شیعی متقدم، بر خلاف معتزله، حلول خدا در مکان را اذعان کردند و تغیرناپذیری و تنزه و تعالی وی از زمان و مکان را انکار نمودند. آنان همچنین اعتقاد یافتند که اراده خدا تغییرپذیر است و نیز حرکت را به او نسبت دادند. همچنین خدا در نزد ایشان محل حوادث بوده و جسمانی است ....»[3]

پاسخ:
کسانی که روایات شیعه در مباحث کلامی را در مصادری چون نهج البلاغه (خطبه اشباح)، کافی (کتاب التوحید) و توحید صدوق از نظر گذرانده باشند، به خوبی می دانند که تمامی مطالب مذکور چقدر دور از واقعیت است و بعیدترین آن ها، آموزه تجسیم و تشبیه در فضای الهیات شیعی است. شيخ صدوق در این باره می گوید: هرکس معتقد به تشبیه باشد مشرک می گردد، و هرکس غیر از آنچه  در باب توحید گفته شده به شیعیان نسبت دهد، دروغگو است. هرحدیثی که مخالف آنچه باشد که در توحید بیان شد جعلی و نادرست است. هر حدیثی که خلاف توحیدی باشد که قرآن بیان کرده است باطل است، و اگر چنین حدیثی در کتاب های علمای ما یافت شود، صحیح نیست.[4]

اتهام زنی به هشام بن حکم
ابو محمد هشام بن حکم از اعاظم متکلمان شیعه و از بزرگان اصحاب امام صادق و امام کاظم (علیهماالسلام) است. جایگاه عالی و بی مثال وی در نزد امامان شیعه و صدور کلمات و مدایح در شأن و منزلت وی نشان می دهد او پس از تشرف به تشیع و بهره مندی از تعالیم حضرت امام صادق علیه السلام و برخورداری از نبوغ و استعداد خود، سرآمد متکلمان و پیشتاز در دفاع از حریم عقیدتی ولایت گردید. لذا برخی محققان در رد انتساب قول به تجسیم و توجیه برخی روایات مشتمل بر ذم او وجوهی را ذکر کنند:

1. کذب و ساختگی بودن اتهام تجسیم به هشام
خود شهرستانی که این بهتان را ترویج و بال و پر داده است، اعتراف می کند که این گونه نسبت ها مناسب با شخصی چون هشام نبوده و شأن وی منزه از این گونه اتهامات است و او با این کلام می خواسته در مناظره، طرف مقابل را به لوازم کلامش آگاه کند.[5]

2. دوران مختلف اعتقادی هشام
هشام در زندگانی خود سه مرحله داشته است. در مرحله اول که عنفوان جوانیش بوده، از اصحاب ابوشاکر دیصانی، از زنادقه معروف، بوده است. ابوشاکر شخصی به غایت مادی مسلک و ماتریالیست بود و گرایش به جسم انگاری در تفکر هشام از نتایج این دوره بوده است. دوره دوم مربوط به دورانی است که وی پیرو مدرسه جهم بن صفوان بود و قول به حدوث علم الهی که به هشام نسبت داده اند، متعلق بدین مقطع است. دوره سوم با ورود وی به مکتب امام صادق (علیه السلام) آغاز می شود و تا پایان عمر وی ادامه می یابد. نویسنده روایتی را شاهد بر این مدعا می آورد که وی می خواست به محضر حضرت مشرف شود، اما امام (علیه السلام) او را راه نداد، مگر زمانی که وی از قول به تجسیم توبه نمود.[6]

3. معنای خاص «جسم» در نظر هشام
برخی احتمال داده اند که مراد از «جسم» در سخن منقول از هشام، غیر از آنی باشد که ما امروزه می فهمیم. ابوالحسن اشعری در مقالات الاسلامیین می گوید: «معنای جسم در نزد هشام همان موجود است و آنچه که قائم به نفس خود باشد. اگر مراد از جسم حقیقت قائم به ذات باشد، فساد عقیده ای لازم نمی آید، هر چند در اطلاق جسم بر ذات اقدس ربوبی خطایی روی داده باشد.»[7]
قاضی عضدالدین ایجی در کتاب مواقف برای «جسم» سه معنا برمی شمرد: ۱. موجود ۲. قائم به نفس ۳. معنای متداول از جسم یعنی آنچه دارای امتداد در ابعاد سه گانه است. وی می گوید: با آنها که به خدا اطلاق جسم می کنند، بنابر دو تفسیر نخست، بحثی جز در مورد تسمیه (اطلاق جسم بر خدا و اینکه تسمیه مبتنی بر توقیف است) نداریم.[8]

4. گذر از ظاهر کلام هشام
برخی گفته اند که نباید به ظاهر این کلام بسنده کرد و برای آن می توان معانی عمیق و مضامینی دقیق که متناسب با جایگاه و شخصیت هشام است در نظر گرفت. جناب صدرالمتألهین می گوید: منزلت هشام بالاتر از آن است که آنچه را که بیشتر مردم در حق خدا می‌دانند (نفی تجسیم)، نداند یا چنین دروغی را به ائمه نسبت دهد و تجسیم را از ایشان روایت کند. بنابراین راهی جز این نیست که برای سخنش صورتی صحیح، راهی دقیق و معنایی عمیق یافته شود. بر این اساس، سخنان منسوب به او و امثال او، یا رموز و اشاراتی است که ظواهر آنها فاسد و باطنشان صحیح است یا در بیان آنها مصلحتی دینی و غرضی صحیح وجود دارد.[9]

5. روایات متعارض
برخی تمام این گونه روایات را که به نحوی دلالت بر جسم انگاری دارد، موضوع و مجعول می شمارند و منشأ بسط و گسترش این نسبت ناروا را حسد می دانند و روایتی را شاهد بر آن می آورند که امام رضا (علیه السلام) در مورد هشام بن حکم فرمود: «هشام بنده خیرخواهی بود و به خاطر حسد از جانب اصحابش مورد آزار قرار گرفت.»[10]
ضمن آنکه جمیع روایاتی که عقیده به تجسیم را از هشام نقل کرده اند ضعیف السند هستند. بعضی از این روایات مرسله و برخی مرفوعه و برخی توسط افراد فاسد المذهب نقل شده اند.[11]

همچنین اوروایاتی را نقل می کند که این شبهه را نفی می نمایند و دلالت روشنی دارد براین که او به تجسیم اعتقاد نداشته است. هشام بن حکم درضمن حدیث سؤال زندیق از امام صادق(ع) گوید که آن زندیق گفت: تو می گویی خدا شنوا و بیناست؟ امام فرمود: « آری او شنوا و بیناست شنواست، بی اندام و بیناست بدون ابزار، بلکه به ذات خود می شنود وبه ذات خود می بیند.»[12]
 در نهایت اگر بپذیریم که هشام لفظ جسم را برخدای سبحان اطلاق کرده است، او دراطلاق و استعمال لفظ درخلاف معنای آن اشتباه کرده است و این، خطای دراعتقاد اومحسوب نمی شود.

اتهام به فضل بن شاذان
در رابطه با فضل بن شاذان نیز به عنوان مثال بر اسـاس روایـت کشـی، او آیات مربوط به استوای بر عرش را در مورد خداوند به همان معنای ظاهری آن گرفته و به نوعی تجسیم قائل شده است اما در عین حال صفات خداوند را برخلاف مفهوم عادی آن در مورد انسان ها دانسته و بر اینکه هیچ یک از مخلوقات با خدواند شباهتی ندارد، تأکید کرده است[13] لذا باید در درک دقیق راویان از جزئیات سخن ابن شاذان تردید کرد، ولی اساس انتساب اینگونه مطالب را به وی نباید کاملاً مردود شمرد، به خصوص اینکه ابن‌شاذان خود را خلف هشام‌ بن حکم، یونس بن عبدالرحمن و سکّاک خوانده است.[14] از آنجا که طوسي‌ از او به‌ عنوان‌ متكلمى‌ جليل‌ القدر ياد كرده‌ است‌،[15] باید در درك‌ معناي‌ تجسيم‌ در عقيدة او و اسلافش‌ دقّت‌ به‌ خرج‌ داد. ابن ابی الحدید در این باره می گوید: معنای قول ما که درباره خدای سبحان می گوییم جسم، این است که او قائم به ذاتش است، نه قائم به غیر ذاتش.[16]
نتیجه آنکه پیشوایان شیعه و اصحاب آن ها هیچ گاه اعتقادی به تشبیه و تجسیم نداشته اند و این سخنان تهمتی بیش نیست.

پی نوشت:
[1]  ن.ک: عبدالقاهربن طاهر بغدادی، الفرق بین‌الفرق ص۶۶. محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل ج۱، ص۳۰۸.
[2] اصول مذهب الشیعة الامامیه، ج 2، صص 528 ـ 534.
[3] Encyclopedia of philosophy; Routledge; Vol4 p28
[4] رساله الاعتقادات (چاپ شده همراه شرح باب حادی عشر)، ص 67.
[5] الملل و النحل، ج۱، ص۱۵۰.
[6] هشام بن حکم، عبدالله نعمه، ص۱۲۴به بعد. روایت مزبور را کراجکی در کنزالفوائد نقل می کند:، ج۲، ص۴۱.
[7] علی‌بن اسماعیل اشعری، کتاب مقالات الإسلامیین و إختلاف المصلین ص۳۱_۳۳.
[8] شرح المواقف، ج۸، ص۲۵.
[9] شرح اصول الکافی، کتاب التوحید، القسم الاول، ص۱۹۵، تصحیح محمد خواجوی.
[10] معجم رجال الحدیث، ج۱۹، ص۲۹۴؛ قاموس الرجال، ج۹، ص۳۵۲.
[11] معجم رجال الحدیث، ج 20، ص 293.
[12] الکافی، ج1، ص 109.
[13] طوسی، اختیار معرفه الرجال، ۵۴۰، ۵۴۲؛ ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه، ۳ / ۲۲۸.
[14] همان، ۵۳۹۳۰۱.
[15] الفهرست‌، 124.
[16] شرح نهج البلاغه، ج3، ص 228.

اتهام زنی و دروغ برای نقد و ترساندن مردم از گرایش به مذهب عقلانی و کامل تشیع، روشی است که همواره در طول تاریخ انجام می شده و امروزه وهابیت برای نقد شیعه و پوشاندن عقاید سخیف خود این کار را انجام می دهد.

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
11 + 1 =
*****