مسابقه و نمایشنامه حر

14:15 - 1400/05/10

-<p>-</p>
کرامات اما حسین به زوار، داستان گریه بر امام حسین، کرامات روضه. داستان های اربعین، داستان علما و امام حسین. اربعین و کربلا

توبه حر

بسم الله الرحمن الرحیم
نمایشنامه (یا تعزیه) مردی که شجاعت داشت معذرت‌ خواهی کند!

نقشها:  1. امام حسین (حتما با پارچه سبزی روی سر و صورت را کاملا پوشانده باشد)  2. موذن امام  3. حد اقل دو نفر یا بیشتر که یار امام هستند  4. حر  5. دو نفر یا بیشتر که یار حر هستند  6. عمر سعد و تیر انداز ها و یارانش که می شود از یاران حر استفاده کرد ولی اگر سیاهی لشکر برای دو لشکر بیشتر باشد بهتر است که می توان از افراد حقیقی یا میکس تصویر مجازی استفاده کرد. 6. شاه اسماعیل صفوی و دو یا چند نفر اطرافیانش

خوب است موقعی که حر در روز عاشورا نزد امام حسین می آید اشعاری بخواند مانند شعر زیر:

یوسف فاطمه من حر گنه کار توام           از دو عالم شده آزاد و گرفتار توام

 تو به لطف و کرم خویش خریدار منی            من به جرم و گنه خویش خریدار توام

 با چه رویی به تو رو آورم ای روی خدا           همه دانند که من باعث آزار توام

 جان ناقابل من گشته کلافی به کفم             کمترین مشتری عشق به بازار توام

 تا لب خشک تو دیدم جگرم سوخت حسین            من جگر سوختة آه شرر بار توام

 دوش اگر عبد خطاکار تو بودم، العفو!         نگهم کن که دگر یار فداکار توام

و امام حسین هم علاوه بر جملات متن با شعر هم جوابش دهند مانند ابیات ذیل:

ای حر تو دگر حر فداکار حسینی        آزاد شدی ز آنکه گرفتار حسینی

 نفر و ختی آخر شرف و عزت خود را         اجر تو همین بس که خریدار حسینی

 دیروز به خواری نگهت کرد زمانه               امروز عزیز سر بازار حسینی

 شرمنده نباشی ز گناهت که پس از این         هم یاور زهرایی و هم یار حسینی

  • اولاد علی بهر تو آغوش گشودند        در سایه‌ی عباس علمدار حسینی

    صحنه1

    ملاقات  امام حسین علیه السلام  با حر بن یزید ریاحی؛

 چون امام حسین علیه السلام و همراهانش به منزل شراف (در نزدیکیهای کوفه) رسیدند. هنگام سحر به جوانان دستور فرمودند: آب بسیار بردارید، و تا نیمه روز راه رفتند. ناگاه یکی از یاران گفت: «الله اکبر». امام حسین علیه السلام فرمود: چرا تکبیر گفتی؟ عرض کرد: درختان خرما را دیدم. گروهی از اصحاب گفتند: بخدا اینجا سرزمینی است که ما هرگز درخت خرما در آن ندیده‌ایم.

 حضرت فرمودند: پس چه می‌بینید؟ گفتند: بخدا سوگند، گوش اسبان است! آن جناب نیز تایید فرمودند، (و چون معلوم شد که علامت لشکر است) فرمودند: در اینجا پناهگاهی هست که بدان پناه بریم و آن را در پشت سر قرار داده، و از یک سو با این لشکر روبرو شویم؟ عرض کردند: اینجا کوه ذوحسم است که در سمت چپ می‌باشد، اگر زودتر بدانجا روید، مراد حاصل گردد.

 آن حضرت به جانب چپ رفتند. زمانی نگذشت که گردن اسبان پیدا شد، آنان نیز راه خود را بگردانیدند، امام علیه السلام و همراهان به جانب ذوحسم شتافته، و آن مکان را به تصرف خویش درآوردند.

  • به دستور امام حسین علیه السلام خیمه‌ها و چادرها در آنجا برپا کردند، و آن لشکر که نزدیک هزار سوار بودند، به فرماندهی حر بن یزید ریاحی، در گرمای طاقت‌فرسای نیمه روز آمدند تا در برابر حضرت ایستادند.

    سیراب کردن دشمن

 امام حسین علیه السلام با اصحاب خود عمامه بر سر بسته و شمشیر حمایل کرده بودند، آن بزرگوار چون آثار تشنگی در لشکر حر دید، به جوانان خود دستور دادند ایشان را سیراب نمائید، و دهان اسبانشان را نیز تر کنید. آنها کاسه و طشتها را از آب پر کرده و نزدیک دهان اسبها می‌بردند و صبر می کردند تا اینکه سه یا چهار یا پنج جرعه می‌نوشیدند، از آن اسب دور کرده، نزدیک اسب دیگر می‌بردند، تا همه سیراب شدند.

 علی بن طعان گوید: من آخرین نفری بودم که از راه رسیدم. چون امام حسین علیه السلام تشنگی من و اسبم را دید، فرمود:

 «انخ الراویة»    «راویه را بخوابان».

 من منظور حضرت را ندانستم (چون راویه به زبان ما مشک را گویند و به زبان مردم حجاز شتری که مشک آب را بر آن بار کنند. چون امام متوجه شد که من نفهمیدم) فرمود: شتر را بخوابان برادر، او را خواباندم.

 فرمود: بنوش. من هر چه می‌خواستم بیاشاممم آب از دهان مشک می‌ریخت حسین علیه السلام فرمود: سر مشک را بپیچان. من ندانستم چه کنم. پس خود آن جناب برخاست، لب مشک را بگردانید، و من آب نوشیدم و اسبم را نیز سیراب کردم.
  تو که با دشمنان نظر داری                          دوستان را کجا کنی محروم؟؟

  • نماز جماعت و اتمام حجت

 حر همچنان در مقابل آن حضرت ایستاده بود، تا هنگام نماز ظهر شد. حضرت به حجاج بن مسروق فرمود که اذان نماز گوید، و چون وقت خواندن نماز شد، امام حسین علیه السلام با ازار و عبا و نعلین بیرون آمد، میان دو لشکر ایستاد و حمد و ثنای خداوند بجای آورد، سپس فرمود:

 ای مردم، من به نزد شما نیامدم تا آنگاه که نامه‌های شما به من رسید و فرستادگان شما آمدند که نزد ما بیا، زیرا ما امام و پیشوائی نداریم، و امید است به سبب تو خداوند ما را بر صواب و حق جمع کند، پس اگر بر عهد و پیمان خود هستید، من به نزد شما آمده‌ام، و شما پیمان و عهدی به من بدهید (مجددا بیعت کنید) تا آسوده خاطر باشم، و اگر این کار را نمی‌کنید و آمدن مرا خوش ندارید از همینجا باز می‌گردم و بدان جائی که بودم می‌روم.

 همگی خاموش گشته و کس از آنها سخن نگفت. !!!!!!!!!!!

حضرت به مؤذن فرمود: اقامه بگو، و به حر فرمود: آیا می‌خواهی تو هم با همراهان خود نماز بخوانی؟ گفت: نه، ما پشت سر شما اقتدا می‌کنیم.

 امام حسین علیه السلام با ایشان نماز خواند و به خیمه خود رفت و اصحابش به نزد او گرد آمدند.

 چون هنگام عصر شد امام حسین علیه السلام دستور فرمود؛ آماده رفتن شوند. سپس به منادی خود دستور داد، برای نماز عصر اذان و اقامه گفته، و آن حضرت نماز عصر را خواند و چون سلام داد، روی به آنها نمود، و پس از حمد و ثنای خدا فرمودند:

 ای مردم، اگر از خدا بترسید و حق را برای اهل آن بشناسید بیشتر باعث خوشنودی خداوند از شما می‌باشد، ما خاندان محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستیم و به امر خلافت و ولایت از این مدعیان سزاوارتریم، و اینان ادعای مقامی می‌کنند که برای آنها نیست، و به زور و ستم در میان شما رفتار می‌کنند.

 اگر فرمانروائی ما را خوش ندارید، و حق ما را نمی‌شناسید و اکنون رای شما غیر از آنست که در نامه‌ها به من نوشتید و فرستادگان شما گفتند، هم اکنون از نزد شما باز گردم؟

 حر گفت: بخدا سوگند از این فرستادگان و این نامه‌ها که می‌گوئی خبری ندارم. امام حسین علیه السلام به یکی از یارانش - عقبة بن سمعان - فرمود: آن خورجین که نامه‌های ایشان در آنست بیرون بیاور. پس آن مرد خورجین پر از نامه را آورد و جلوی آن حضرت ریخت.

 حر گفت: ما از آن کسانی که این نامه‌ها را نوشته‌اند نیستیم، و ما دستور داریم از شما جدا نشویم تا شما را در کوفه نزد عبیدالله ببریم، امام حسین علیه السلام فرمودند: مرگ به تو نزدیک‌تر از این آرزوست.

 سپس رو به اصحاب کرده فرمودند: سوار شوید، همراهان آن حضرت سوار شده و درنگ کردند تا زنان نیز سوار شدند. آنگاه به اصحاب خود فرمودند: (به راه مدینه) برگردید.

 همینکه خواستند بازگردند، آن لشکر از بازگشت آنها منع نمودند، امام حسین علیه السلام به حر فرمودند:

 «ثکلتک امک ما ترید؟»

  • «مادرت به عزای تو نشیند چه می‌خواهی؟»
    ادب حر

 حر گفت: اگر دیگری از عرب در چنین موقعیتی این سخن را به من می‌گفت، من نیز نام مادرش را به عزا گرفتن می‌بردم، ولی بخدا نمی‌توانم نام مادر تو را جز به بهترین وجه ببرم

 امام حسین علیه السلام فرمودند: پس چه می‌خواهی؟ گفت: می‌خواهم شما را نزد عبیدالله ببرم. فرمودند: بخدا من همراه تو نخواهم آمد.

 حر گفت: من نیز تو را رها نکنم، و سه بار این سخن تکرار نمودند. و چون بسیار گفتگو کردند، حر گفت: من دستور جنگ کردن با شما را ندارم فقط مامورم از شما جدا نشوم تا شما را به کوفه برم، اکنون که از آمدن به کوفه خودداری می‌کنی، پس راهی در پیش گیر که نه به کوفه برود و نه به مدینه، و این طریق انصاف است میان من و شما؛

صحنه2

روز عاشورا شد. وسط جنگ، امام حسین (علیه السلام) فریاد سر داد كه: « آیا كسی هست كه از حرم و خانواده رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دفاع کند؟»
حرّ با شنیدن این حرف، به سراغ عمر سعد (فرمانده‌ ی لشگر) رفت.

گفت: «آیا با این مرد می‌ جنگی؟!» عمرسعد که فرمانده بود گفت: «بله! جنگی كه سرها از بدن‌ ها جدا شود و دست‌ ها قلم شوند!»

حرّ آرام آرام از لشگر دور شد. یكی از دور داد زد: «می‌خواهی به حسین (علیه السلام) حمله كنی؟!» حرّ جوابی نداد. تمام تنش می‌لرزید. آن مرد گفت: «تا حالا تو را این طوری ندیده بودم! اگر سراغ دلیرترین مرد كوفه را از من می‌ گرفتند، تو را نام می‌بردم! چه شده كه این طوری می‌لرزی؟!»  [و شاید به حر طعنه زد که برای تو زشت است که بترسی یا در دل حر آمد که اگر بروی همیشه مسخره ات میکنند و زن و بچه ات ، اسیر و اذیت می شوند و .... ]

بین بهشت و جهنم!!!!!!!!!!

حرّ به آرامی گفت: «سوگند به خدا خودم را در میان جهنم و بهشت می‌ بینم، و من بهشت را بر می‌ گزینم، هر چند که مرا پاره پاره کنند و بسوزانند.» بعد به سرعت به سمت امام حسین (علیه السلام) تاخت؛

حر سپر خود را وارونه کرد،  دست بر سر نهاد و می‌گفت: بار الها به حضرت تو انابت و رجوع کردم، پس بر من ببخشای چه آن که در بیم افکندم دلهای اولیای تو را و اولاد پیغمبر تو را. به اردوگاه امام(ع) وارد شد. او خدمت امام حسین(ع) آمد و عرض کرد:

فدایت شوم یابن رسول الله(ص) من آن کسی هستم که از بازگشت تو (به وطن خود) جلوگیری کردم و تو را همراهی کردم تا به ناچار در این سرزمین فرود آیی؛ من هرگز گمان نمی‌کردم که آنان پیشنهاد تو را نپذیرند، و به این سرنوشت دچارتان کنند، به خدا قسم اگر می‌دانستم کار به این جا می‌کشد، هرگز به چنین کاری دست نمی‌زدم، و من اکنون از آن چه انجام داده‌ام به سوی خدا توبه می‌کنم، آیا توبه من پذیرفته است؟

امام حسین(ع) فرمود: آری خداوند توبه تو را می‌پذیرد.
اکنون پیاده بشو و استراحت کن.
حر خدمت امام حسین علیه السلام آمد و عرض کرد: چون اول کسی بودم که راه را بر تو گرفتم، اجازه فرمائید اول کس باشم که در راه تو کشته شوم و فردای قیامت اول کسی باشم که با جدت مصافحه کنم.

  • حضرت فرمود: خدا تو را رحمت کند آنچه میدانی انجام ده.

    حر و بالا ترین خوشبختی

    آری  در آخرین لحظات، شد یکی از یاران امام حسین.

 حر اول کسی بود که پیش قدم شد و به میدان رفت و در مقابل لشکر ایستاد و رجز خواند و با آنها به مقاتله پرداخت، تا آنکه چهل نفر از ایشان را به جهنم فرستاد. و چون اسبش را پی کردند پیاده می‌جنگید تا او را از پا درآوردند.

 امام حسین علیه السلام به بالینش آمد، هنوز خون از او فوران می‌کرد، امام (علیه السلام) او را در بغل گرفت و فرمودند: «تو  حرّی (آزاد مردی)! همان طور كه مادرت تو را حرّ نامید. تو در دنیا و آخرت آزاده‌ای!» و حرّ در آغوش امام (علیه السلام) شهید شد.

به نظرتون چرا امام بهش گفتند آزاده؟ مگه قبلش اسیر بود؟ اسیر چی بود؟ چطوری خودشو آزاد کرد؟

صحنه3

مرحوم سید نعمت‌الله جزایری می‌نویسد: جماعتی از ثقات برایم نقل نمودند که چون شاه اسماعیل صفوی بغداد را فتح کرد به قصد زیارت حضرت امام حسین علیه السلام به کربلا آمد، شنید که عده‌ای از مردم به حر طعنه می‌زنند و بد می‌گویند.

 سر قبر او آمد و دستور داد که قبرش را شکافتند، دیدند که مانند مردی خفته در قبر خوابیده و گوئی تازه بخون غلطیده، به آن گونه که شهید شده بود، و دستمالی بر سرش بسته بود. شاه اسماعیل خواست آن دستمال را - که طبق نقل تواریخ امام حسین علیه السلام به سر او بسته بودند - برگیرد. چون دستمال را باز کردند خون روان شد تا قبر را پر کرد، و چون آن دستمال را بستند خون بند آمد، دوباره گشودند خون روان شد و هر چند خواستند به تدبیری خون را به دستمال دیگر بندآورند میسر نگشت. لذا همان دستمال را به سر او بستند. و خوبی حال او بر آنها روشن شد.

 سپس دستور داد بر قبر او بنائی ساختند و خادمی بر آن گماشت.

منابع:
انوار النعمانیه، منتهی الامال، سحاب رحمت

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 3 =
*****