عناصر هوش

13:24 - 1402/02/21

عناصری از هوش وجود دارند که مورد توافق اکثریت است؛ این عناصر عبارتند از: توانایی پرداختن به امور انتزاعی، توانایی حل کردن مسائل و توانایی یادگیری.

عموماً هوش به‌عنوان توانایی حل مسئله و سازگاری با محیط تعریف می‌شود. بااین‌وجود نمی‌توان تعریف مشخصی از هوش به دست آورد که مورد توافق همه روانشناسان و پژوهشگران باشد. بااین‌حال، عناصری از هوش وجود دارند که مورد توافق اکثریت است. این عناصر را در سه دسته زیر قرار داده‌اند:

1. توانایی پرداختن به امور انتزاعی؛ منظور این است که افراد باهوش، بیشتر با امور انتزاعی (اندیشه‌ها، نمادها، روابط، مفاهیم و اصول) سروکار دارند تا امور عینی (ابزارهای مکانیکی، فعالیت‌های حسی).

2. توانایی حل کردن مسائل؛ یعنی توانایی پرداختن و پاسخ دادن به موقعیت‌های جدید را دارند و فقط از پاسخ‌های آموخته‌شده قبلی در موقعیت‌های آشنا استفاده نمی‌کنند.

3. توانایی یادگیری؛ به‌ویژه توانایی یادگیری انتزاعیات، ازجمله انتزاعیات موجود در کلمات و سایر نمادها و نیز توانایی استفاده از آن‌ها.

عنصر سوم؛ یعنی توانایی یادگیری و کسب دانش را برخی نظریه‌پردازان روانشناسی پرورشی با اصطلاح استعداد یاد نموده‌اند. سنجش استعداد به‌صورت مقدار زمانی این‌گونه است که شخص (یادگیرنده) چه زمانی را برای یادگیری در زمان موردنیاز برای یادگیری صرف می‌کند. طبیعتاً هر چه زمان صرف شده کمتر باشد، توانایی یادگیری بالاتری دارد.[1]

در روایتی، شخصی از امام صادق علیه‌السلام درباره هوش و یادگیری افراد این‌چنین سؤال و جواب می‌کند: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ‌اَلسَّلاَمُ اَلرَّجُلُ آتِيهِ وَ أُكَلِّمُهُ بِبَعْضِ كَلاَمِي فَيَعْرِفُهُ كُلَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ آتِيهِ فَأُكَلِّمُهُ بِالْكَلاَمِ فَيَسْتَوْفِي كَلاَمِي كُلَّهُ ثُمَّ يَرُدُّهُ عَلَيَّ كَمَا كَلَّمْتُهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ آتِيهِ فَأُكَلِّمُهُ فَيَقُولُ أَعِدْ عَلَيَّ فَقَالَ يَا إِسْحَاقُ وَ مَا تَدْرِي لِمَ هَذَا قُلْتُ لاَ قَالَ اَلَّذِي تُكَلِّمُهُ بِبَعْضِ كَلاَمِكَ فَيَعْرِفُهُ كُلَّهُ فَذَاكَ مَنْ عُجِنَتْ نُطْفَتُهُ بِعَقْلِهِ وَ أَمَّا اَلَّذِي تُكَلِّمُهُ فَيَسْتَوْفِي كَلاَمَكَ ثُمَّ يُجِيبُكَ عَلَى كَلاَمِكَ فَذَاكَ اَلَّذِي رُكِّبَ عَقْلُهُ فِيهِ فِي بَطْنِ أُمِّهِ وَ أَمَّا اَلَّذِي تُكَلِّمُهُ بِالْكَلاَمِ فَيَقُولُ أَعِدْ عَلَيَّ فَذَاكَ اَلَّذِي رُكِّبَ عَقْلُهُ فِيهِ بَعْدَ مَا كَبِرَ فَهُوَ يَقُولُ لَكَ أَعِدْ عَلَيَّ»؛[2] «مردى است كه نزد او مى‌روم و سخنم را تمام نكردم همه مقصودم را مى‌فهمد و يكى هست كه سخنم را با او تمام مى‌كنم و او همه را حفظ‍‌ مى‌كند و به من تحويل مى‌دهد و با بعضى هم كه سخن می‌کنم مى‌گويند دوباره بگو، فرمود: اى اسحاق، مى‌دانى چه سبب دارد؟ گفتم: نه فرمود: آنكه از يک جمله همه مقصود تو را می‌فهمد، عقل با نطفه او خمير شده و آنكه پس از اتمام سخن همه را ياد مى‌گيرد و به تو برمی‌گرداند، در شكم مادر كه بوده عقل با جسم او ترکیب‌شده و اما آنكه همه سخن خود را به او تحويل می‌دهی و مى‌گويد دوباره بگو، او پس‌ازآنکه بزرگ‌شده عقل با وى ترکیب‌شده است و ازاین‌رو مى‌گويد دوباره بگو».

پی‌نوشت:
[1]. برگرفته از علی‌اکبر سیف، کتاب روانشناسی پرورشی نوین، ص 334.
[2]. کلینی، الکافی، ج۱، ص26.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
11 + 5 =
*****