انشا در مورد حیاط مدرسه

09:51 - 1402/07/17

در این مقاله چند انشای زیبا و خواندنی درمورد حیاط مدرسه آورده ایم که تقدیم حضورتان خواهیم کرد.

انشا از زبان حیاط مدرسه .

مقدمه: خاطرات و لحظات شیرین و خوب و بد ما در حیاط بزرگی است که در آن سالیان سال حضور داشتیم؛ جایی که اولین بار با لباس دانش آموزی در آن قدم گذاشته ایم و سال به سال با پیشرفت به مقاطع بالاتر ارتقا یافته ایم.

توصیف انشا: حیاط مدرسه خلوتگاه و ارامش دهنده و گاهی پراضطراب ترین لحظات دوران درس و مدرسه ی یک دانش آموز را تشکیل داده است.

زمانی که در حیاط مدرسه قدم زده، درس خوانده، بازی کرده، خندیده، گریه کرده و گاهی از شادی زیاد و اخذ نمرات خوب، بالا و پایین رفته و اشک شوق ریخته است.

حیاط مدرسه ی ما جایی است پراز درختان سنوبر و کاج که زیر سایه ی ان می نشینیم و با دوستانمان گل می گوییم و گل می شنویم. زمین فوتبالی دارد و با تیرک دروازه که همیشه عده ایی از بچه ها در حال بازی در انجا هستند و توپ را ازاین سمت به آن سمت می برند،

و گاهی میخندند و گاهی دعوا می کنند. زمین والیبالی دارد با تور والیبال که همیشه تیم والیبال در حال تمرین هستند تا برای بازی های استانی امادگی لازم را داشته باشند.

حیاط مدرسه ما پر از گل های نوشکفته ایی است که هر کدام عطر و بوی خاصی دارند به اسم عطر نوجوانی! گل هایی که روزی باز می شوند و هرکدام به سمت و سویی مختلف می روند تا آینده ساز این مملکت باشند.

بله این گل ها همان دانش آموزانی هستند که هر ساله عده ای با آن خداحافظی می کنند و عده ای سلام!

نتیجه گیری: بیاییم همیشه از مدرسه و حیاط مدرسه خود مراقبت کنیم تا برای ایندگان نیز حیاط مدرسه پراز حال خوب و حس خوب تازگی را داشته باشند.

___________________________________________________________

انشا درمورد حیاط مدرسه با مقدمه و نتیجه گیری

مقدمه: در رو که باز کردم یه دنیا خاطره به سمتم هجوم آورد، یه لبخند همراه با ترس تو صورتم جاش رو به بهت و حیرت داد.

بدنه انشا: تا حدودى اینجا عوض شده بود ولى باز همون حس و حال گذشته رو داشت حداقل ساختمونش که همون بود. مدرسه دنیاى کوچیکى که چیزاى کمى داشت ولى با همین چیزا چهار سال رو گذروندیم.

دبیرستان دوران طلایی ما بود، تو حیات مدرسه یکم قدم زدم هر گوشه ى اینجا یه عالمى داره کنار در نماز خونه ایستادم یه خنده از ته دل، انگار برگشتم به عقب چند تا دختر یه دنیاى بزرگ با هم ساخته بودند.

اینجا رو پله هاى همین مدرسه چه آتیش هایی که سوزوندیم، همینجا بود رو سر کله هم میزدیم، شعر و آواز میخوندیم. فارغ از نگاه عبوس ناظم از جلو در گذشتم، یکم آب بارون کفه حیاط جمع شده بود با پام آروم موج درست میکردم.

روزى که با بطرى آب نزدیک امتحان هاى خرداد اینجا دنبال هم کرده بودیم و جیغ میزدیم از اونجا گذشتم، خونه سرایدار رو دیدم آخ که بیچاره چه عذابى میکشید از دستمون چقدر اذیتش کردیم.

روی دیوارهاى مدرسه نقاشى هاىی رو با کمک نقاش میکشیدم که الان هیچکدوم ردى ازش نمونده بود.

سکوى مدرسه چه روزاى که روى این خطا وایسادیم تا مدیر بهمون بفهمونه که باید بیشتر درس بخونیم باید مثل یه خانم رفتار کنیم ته همه ى سخنرانى ها هم میرسید به جیغ و داد.

یه ساختمون دو طبقه با کلى کلاس الان روبه رومه ، هوا ابرى بود و هیچ صداى جز صداى معلم ها نمیومد در حال تلاش براى قابل فهم کردن یه موضوع ساده که کسى بهش توجه نمیکرد.

صداى زنگ اومد، زنگ آخر بود کلى ادم متفاوت با چهر هاى خسته، شاد، ناراحت به سمتم اومدند تک تک این چهره ها من رو یاد خودم مینداخت از کنارم میگذشتن و از در مدرسه میرفتن بیرون غرق شدم تو این حجم از حس هاى مختلف.

ده سال از زمانى که ما اینجا بودیم گذشته هر کدوم از ما الان یه جا داره زندگى میکنه هر کدوم با یه دغدغه . کاش هیچ وقت ارزو نکرده بودیم که تموم شه، کاش هیچ وقت فکر نمیکردم اینجا داریم سختى میکشیم .

کم کم مدرسه خالى شد به سمت ساختمون رفتم آرام از سالن ها گذشتم و کلاس ها رو نگاه کردم کلاس هاى این مدرسه یه دنیا پر از خاطراته براى من و کسانی که بامن تو این مدرسه بودند.

از پله ها رفتم بالا به سمت دفتر مدرسه جاى که همیشه ازش وحشت داشتم که به جرم کرده و نکرده مجبور بشم برم اونجا، جایى که بار ها دلم شکست جاىی که بارها ترسیدم بخاطر یه مریضى به اسم افت تحصیلى باز خواست بشم.

مدرسه تنها جاى دنیاست که همه به درس خوندنت، خندیدنت، لباس پوشیدنت، رفتنت، اومدنت حتى خوردنت کار دارن از مدیرش گرفته تا سرایدارش براى اینکه بهتر بتونن شوتت کنن تو دانشگاه.

دونه دونه پله هاى اینجا رو که یه زمانى دوتا یکى میکردیم و میرفتیم بالا ، امروز با ارامش ازشون گذشتم دم دفتر بودم چه حس عجیبى هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزى رو بدون ترس و استرس دم این در وایسم .

در زدم رفتم تو چشم هاى زیادى به سمت من برگشتن بعضى با تعجب بعضى با لبخند بعضى با بى تفاوتى خیلى هارو نمیشناختم، اما هنوز چهرهاى آشنا اینجا بودن یه جوراى انگار بغضم گرفت چقدر همه شکسته شده بودند.

چقدر خستگى زندگى تو صورتشون موج میزد، معلم دینى که همیشه اکثر بچه ها باهاش مشکل داشتن از جمله خود من اولین کسى بود که من رو شناخت و به سمتت اومد بغلم کرد انگار یک لحظه لال شدم حرفى نبود براى گفتن این.

اگه امروز همون روزاى مدرسه بود این آدم آخرین کسى بود که تو دنیا ممکن بود من رو بغل کنه به صورتش نگاه کردم انگار اون هم تعجب میکرد از این حالتش.

بعد از سلام احوال پرسى مدیر مدرسه که انگار عوض شده بود بهم فهموند که باید در دفتر رو قفل کنند و همه برن چون پاییز بود و هوا داشت تاریک میشد از همه خدافظى کردم دور شدم وقتى اومدم بیرون از مدرسه دوباره حیات مدرسه رو نگا کردم،

اینجا کوچیک بود اما غصه هاى ما هم کوچیک بودن یه قطره روى گونم چکید بالا رو نگاه کردم اسمون گرفته بود داشت بارون میبارید دلم گرفت دلم گرفت از این سرعت گذر زمان،

ولى تهش باز رسید به یه تصویری از چهارتا دختر عجول که دنبال هم بودن و میخندیدن رفتم بیرون در رو بستم سرم رو تکیه دادم به در به خیابون نگاه کردم و براى همیشه خدافظى کردم با دنیاى داخل این چهار دیوارى…

نتیجه گیری:

نفسی رفت دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت

_______________________________________________________

حیاط مدرسه

انشا درمورد حیاط مدرسه برای ابتدایی 

مقدمه: مدرسه خانه ی دوم من بود…

بدنه: امسال سال آخریست که در مدرسه ابتدایی می گذرانم. روزهای بسیاری در این مدرسه بودم و در حیاط این مدرسه دویدم. حیاط مدرسه برای من تنها مکانی نبود که دوس داشتم ولی تنها مکانی بود که بیشترین خاطره را از آن دارم.

من عاشق زنگ های ورزش هستم زمانی که زنگ ورزش آخرین زنگ روز ما باشد بیشتر به آن علاقه مند هستم، چون بعد از پایان تمام ورزش ها و بازی های زنگ آخر در همان حیاط زیبای مدرسه منتظر صدای زنگ آخر میمانم و همین که زنگ به صدا درآمد با صمیمی ترین دوستم از مدرسه خارج و به سمت خانه روانه میشویم.

وقتی زنگ آخر در کلاس باشی و زنگ بخورد برای رسیدن به بیرون از مدرسه باید ترافیک بالایی را از سر بگذرانی ولی وقتی در حیاط باشی میتوانی اولین نفر از مدرسه خارج بشوی.

سکوی مدرسه را خیلی دوست دارم چرا که سرود ها و نمایش های بسیاری را برای دیگر دانش آموزان روی همین سکو برگزار کردیم. حیاط مدرسه را خیلی دوست دارم خصوصا پایان هر ترم که همه به صف می شوند و شاگرد های ممتاز معرفی میشوند و هدیه میگیرند.

من اضطراب اول شدن را همیشه دوست داشتم و مشتاقانه منتظر دیدن هدیه ی شاگرد اولی ام می ایستادم. حیاط مدرسه برای من دنیای آشنا و قشنگی است، من گوشه به گوشه ی حیاط را قدم زده ام و جایی نیست که رد پایی از من نداشته باشد.

مدرسه ما را همیشه به یاد امتحانات می اندازد من حیاط مدرسه را با این نشانه به یاد می آورم که در پایان ترم کلی بچه ی پوشه به دست با مادرهایشان می آیند داخل حیاط مدرسه و منتظر میمانند که بروند داخل و امتحان بدهند.

مادرهایشان آن ها را می بوسند و راهی امتحان می شوند. مادرها در حیاط منتظر بچه ها می مانند، اما تا زمانی که بچه ها امتحانشان تموم بشود سرگرم صحبت با همدیگر میشوند و حیاط مدرسه پر از صدای مادرانه میشود.

حیاط مدرسه خیلی چیزها را به خودش دیده شاید اگه بخواهیم پای درد و دل و حرف های حیاط مدرسه بشینیم باید سال های سال شاید صد سال گوش بدهیم.

حیاط مدرسه صبورانه و عاشقانه تک تک قدم های همه ی دانش آموزهای مدرسه را می شمارد و خاطرات را ثبت میکند. برای من شاید پررنگ ترین خاطره ی مدرسه ام زمانی بود که برای اولین بار این حیاط قشنگ را دیدم.

یک مهر اول ابتدایی، روزی که اولین بار چشم به این همه آدم کوچولو خورد، آدم کوچولوهایی که مثل خودم بودند و قرار بود بهترین دوست های من از بین این آدم ها باشند.

حیاط مدرسه قشنگمان من را شیفته ی خودش کرد طوریکه آن روز برای من بدون هیچ استرس و اضطرابی پررنگ ترین خاطره ی مدرسه شد.

نتیجه گیری: هیچ وقت فراموش نمیکنم و حتما هر زمانی که بتونم دوباره به حیاط مدرسمون سر میزنم.

منبع: دلگرم

 

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 1 =
*****