شهادت آیتالله رئیسی که نمادی از یک طلبه خدمتگزار بود، ثابت کرد طراحی پروژه گسست میان مردم و حوزه علمیه، همچنان شکستخورده بوده و عامل حمایت مردمی همچنان در امتداد مسیر تاریخی روحانیت، مایه دلگرمی و امید است.
نهاد روحانیت به عنوان بخشی از بافت اجتماعی ایران، دارای قدمتی دیرینه و پرسابقه در تاریخ این کشور است تا جایی که در ادیان گذشته و فرهنگ تمدنی ایران، نمیتوان مقطعی را یافت که روحانیت در مناسبات اجتماعی حضور نداشته است؛ به ویژه پس از تغییر آیینی در ایران و ورود پرقدرت و شتابان دین اسلام به حوزه فرهنگی ایران بزرگ که یکی از نتایج آن، شکلگیری ضمنی و بدون واسطه روحانیت شیعی بود.
این نهاد غیروابسته که در طی قرنها، مسیری سخت و پر فراز و نشیب را طی کرده است، همیشه در تعامل با قدرتهای سیاسی، ترجیح میداد تا مرزهای هویتی خود را حفظ و از هضم شدن در دستگاههای سازمانی و دولتی اجتناب کند. این حریت و استقلال برآمده از منابع الهیاتی و دستورات دینی بوده که بر اساس آن، روحانیت، ضمن عهدهداری مسئولیت اجتماعی، باید از هرگونه امتیاز ویژه به دور باشد.
این مشی مطابق با تعالیم عدالتخواهانه و برابری اسلامی، در برهه شکلگیری جمهوری اسلامی اهمیت دوچندان یافت. چراکه نهاد حوزه علمیه، مرکز تز انقلاب اسلامی و تئوری ولایتفقیه بوده و برای صلاح و سداد حکمرانی دینی، باید یک مشارکت وسیع و درهم تنیده را شکل میداد.
همین سهیم شدن و پیریزی مسیر اجرا و تکامل نظریه مردمسالاری دینی، بهانهای شد تا کژاندیشان و جریانهای مسموم روشنفکری - که در دوران مشروطه توانسته بودند با حبس انرژی روحانیت و جلوگیری از اثربخشی آن، یک موفقیت نسبی را به دست بیاورند - در تکاپوی به چالش کشیدن کارآمدی روحانیت باشند.
این جریان که پس از انقلاب اسلامی و علیرغم طراحی سناریوهای مختلف، نتوانسته بود همچون عصر مشروطه، رخنه کرده و از داخل، روحانیت را گرفتار روند فرسایشی و خودزنی کند، این بار تئوری دین منهای سیاست را با گفتمانی به ظاهر دلسوزانه مطرح کرد که شالوده آن، القای افول جایگاه روحانیت بود.
گسسته شدن پیوند مردم با روحانیت و از دست رفتن سرمایه اجتماعی به مثابه یک خطر بزرگ برای ماهیت وجودی روحانیت، کلمات پرتکراری بود که سالها از زبان برخی شنیده و تکرار میشد در این بین برخی عناصر دینی هم دچار بیم و هراس شده و چنین پنداری را بدون بررسی میزان واقعیت و علتهای واقعی آن، به راحتی میپذیرفتند.
هرچند کاهش نسبی میزان نفوذ اجتماعی روحانیت به علل مختلف همچون پدیدار شدن نخبگان اجتماعی ناهمسو و همچنین تقویت و توسعه یافتن شبکههای اجتماعی رها و پوچ، امری غیرقابلانکار است؛ اما نسبت دادن آن به عناوینی همچون دخالت روحانیت در سیاست و عهدهدار شدن برخی مناصب قضایی، اجرایی و تقنینی توسط روحانیت حاصل یک نگاه تکبعدی و شاید مغرضانه میباشد.
اما بررسی روند انقلاب و موانع پیدا شده در برابر آن، همانند شورشهای تجزیهطلبانه، جنگ تحمیلی، فشارهای بیرونی و چالشهای اقتصادی نشان میدهد نه تنها عقبه مردمی روحانیت دچار فروکاهش شدید نشده است؛ بلکه علیرغم این تکانههای نفسگیر، روحانیت همچنان دارای سطح قابلتوجهی از حمایتهای عمومی و نخبگانی است.
در این میان سرنوشت کسانی که پا در مسیر خدمت نهادند و از حجرههای فیضیه راهی میادین خدمت شدند و بر عهد و میثاق طلبگی خود وفادار ماندند، تأییدی عملی و غیر قابل انکار بر اقبال مردم به خادمان حقیقی خود است، شخصیتی همانند شهید آیتالله رئیسی که با وجود موج تخریب شخصیت در فضای مجازی به عنوان نمادی از یک طلبه خدمتگزار جاودانه شد و میلیونها ایرانی در فقدان این فرزند حوزه علمیه، اشک ریختند.
بیگمان رئیسی مظلوم خار چشم کسانی شد که سالها با عملیات رسانهای به دنبال ایجاد شکاف اجتماعی میان روحانیت و مردم بودند. او سمبلی بزرگ از پیوند روحانیت با جامعه است که عملکردش، مهر باطلی بر انگاره تنهایی و رکود محبوبیت روحانیت بود.