چه اشکالی دارد که همه ادیان حق باشند و «پلورالیسم دینی» صحیح باشد؟

22:16 - 1393/11/18
چکیده: منظور از حقانیت ادیان، بر حق بودن عَرْضی است؛ نه در طول زمان. به عبارت دیگر، سخن بر سر این نیست که آيين هر پيامبرى، در زمان خود حق بوده است؛ بلكه يعنى همه يا تعدادى از اديان، در همه زمان‏ها برحق ‏اند، منظور از حقانيت اديان در جهات مشتركشان نيست؛ بلكه اديان - با اختلافاتى كه دارند - برحق ‏اند؛ يعنى، هم توحيد اسلامى بر حق است...

چرا یک دین؟ چه اشکالی دارد که همه ادیان حق باشند و «پلورالیسم دینی» صحیح باشد؟

پاسخ:

در رابطه با مسئله حقانیت ادیان (پلورالیزم دینی) یا دین واحد، باید چند انگاره را مورد توجه قرار داد: یک. چیستی حقانیت ادیان با بررسی نظریه پلورالیزم دینی، می‌توان اصل ادعای حقانیت ادیان را مشتمل بر انگاره‌های زیر دانست: 1-1. منظور از حقانیت ادیان این است که: اعتقادات آن‌ها صادق و پذیرش و تعبّد به آن‌ها، جایز و موجب رستگاری پیروانشان است. 1-2. منظور از حقانیت ادیان، بر حق بودن عَرْضی است؛ نه در طول زمان. به عبارت دیگر، سخن بر سر این نیست که آيين هر پيامبرى، در زمان خود حق بوده است؛ بلكه يعنى همه يا تعدادى از اديان، در همه زمان‏ها برحق ‏اند. 1-3. حقانيت اديان به طور مساوى است؛ نه داراى مراتب تشكيكى. به عبارت ديگر نمى ‏توان «بر حق بودن» را درجه‏ بندى كرد تا در پرتو آن، دينى بهره‏ مندى بيشترى از حقيقت كسب كند و دين ديگر در رتبه فروتر از آن قرار گيرد. بر اساس اين انگاره، هيچ فرقى بين اسلام، يهوديت، مسيحيت و ديگر اديان نيست. 1-4. منظور از حقانيت اديان در جهات مشتركشان نيست؛ بلكه اديان - با اختلافاتى كه دارند - برحق ‏اند؛ يعنى، هم توحيد اسلامى بر حق است، هم تثليث مسيحى، هم ثنويت زرتشتى و هم بى‏ خدايى بودايى‏ گرى. دو. عقل و پلوراليزم دينى‏ ژرف‏كاوى‏ هاى عقلى، بطلان پلوراليزم دينى را آشكار مى ‏سازد. اين مسئله دلايل متعددى دارد؛ از جمله: 2-1. استلزام تناقض؛ اديان موجود داراى آموزه‏ هايى است كه برخى از آنها با يكديگر در تضاد و يا تناقض مى‏ باشد. بنابراين حقانيت همه آنها مستلزم جمع ضدين يا جمع نقيضين است و چنين چيزى محال است. به عنوان مثال آيين اسلام، بر يكتايى خداوند تأكيد دارد. در مقابل، مسيحيت قائل به «تثليث» يعنى، خداى پدر، خداى پسر و خداى روح القدس است! زرتشتى‏ گرى نيز به «ثنويت» و دوگانه پرستى گرايش دارد! هر يك از اين آموزه ها، نافى ديگرى است. بنابراين اگر هر سه دين، بر حق باشند، بايد هم يكتا پرستى صحيح باشد، هم دوگانه پرستى و هم سه‏ گانه پرستى؛ چنين چيزى به تناقض مى‏ انجامد و محال است؛ زيرا يگانگى خداوند، مساوى با نفى دو يا سهل ‏انگارى او است. در حالى كه ثنويت و امثال آن به خداى بيش از يكى اقرار دارد. بنابراين حقانيت همه آنها؛ يعنى اينكه خدا هم بيش از يكى است و هم نيست و اين تناقض است و محال. 2-2. خودستيزی؛ حقانيت همه اديان خود ستيز است؛ زيرا هر دينى آموزه ‏هاى مخالف در دين ‏هاى ديگر را نفى كرده و يا به طور كلى دين ديگر را باطل مى‏ انگارد. بنابراين هر يك از اين اديان - اگر بر حق باشند - بايد ادعايشان نيز حق بوده و مورد قبول قرار گيرد. بنابراين از حقانيت هر دين، بطلان ديگر اديان به دست مى‏ آيد و پلوراليزم دينى با حق انگارى همه اديان، بطلان همه اديان را نتيجه مى ‏دهد. از اين رو گفته شده است: پلوراليزم دينى خود برانداز است و عليه خود حكم مى‏ كند. 2-3. استلزام شكاكيت دينى؛ پنداره پلوراليزم دينى، مبتنى بر نظريه «نسبيت معرفت» و يا شكاكيت است و سرانجامى جز شكاكيت دينى ندارد؛ زيرا اين انگاره از سويى به حقانيت همه اديان حكم مى ‏كند و از ديگر سو، اديان موجود يكديگر را نفى مى‏ كنند! نتيجه اين تعارض چيزى جز همان شكاكيت و سرگردانى نيست. به عبارت ديگر پلوراليزم دينى، از سويى برونداد شكاكيت يا نسبيت معرفت است و برونداد آن نيز جز شكاكيت دينى نيست. سه. عقل و دين حق‏ براساس آنچه گذشت روشن شد كه همه اديان، نمى ‏توانند از حقانيت مساوى برخوردار باشند؛ اكنون اين سؤال پديد مى‏ آيد كه از ديدگاه خرد، چه راهى براى تشخيص دين حق و تمييز آن از ديگر اديان وجود دارد؟ به عبارت ديگر ملاك حقانيت يك دين و روش سنجش آن از ديدگاه عقلى چيست؟ دراين باره مى‏ توان گفت دينى بر حق است كه: 3-1. عقايد و آموزه‏هاى آن، نه تنها خردستيز نباشد؛ بلكه به وسيله عقل و برهان مورد تأييد قرار گيرد. 3-2. داراى خاستگاه الهى باشد. 3-3. آموزه‏ هاى آن تحريف نشده باشد. 3-4. از سوى پيامبران بعدى الهى نسخ نشده باشد. 3-5. از ديگر اديان موجود، جامع‏تر و كامل‏تر باشد. بررسى تطبيقى اديان براساس اين موارد، تحقيقى گسترده و فراخ دامن مى‏ طلبد. در عين حال به طور فشرده و كوتاه، اشاراتى در مقايسه چند دين بزرگ خواهيم داشت: الف. مهم‏ترين ركن اساسى يك دين «خداشناسى» آن است. در اين راستا گفتنى است كه آموزه خداشناسى و توحيد در اسلام، خرد پذيرترين آموزه است و ادله متقن بسيارى بر آن گواهى مى‏ دهد. اثبات توحيد به خودى خود، ابطال كننده آموزه «تثليث» و «ثنويت» است. بنابراين همين مسئله به تنهايى براى اثبات عدم حقانيت اديان غير الهى (مانند بودايى‏ گرى) و هر دين مشتمل بر شرك (مانند مسيحيت و زرتشتى‏گرى) كافى است. ب. بسيارى از اديان به رغم دارا بودن پيشينه الهى، در طول تاريخ دچار تحريفات چشم گيرى شده و اصالت خود را از دست داده ‏اند. همين مسئله باعث شده كه آموزه‏ هاى خردستيز بسيارى در اين اديان رخ نمايد. اكنون از باب نمونه تنها به چند نمونه از تحريفات عهدين اشاره مى‏ كنيم: 1. اتهامات ناروا به پيامبران؛ علاوه بر رسوخ تحريفات بنيادى و اعتقادى در كتاب مقدس، پاره‏اى از اتهامات ناروا و غيراخلاقى به برخى از پيامبران نسبت داده شده است كه قلم از بيان آن شرم دارد! اينك به چند نمونه از عبارات در كتاب مقدس اشاره مى‏ كنيم كه انتساب آن را به خداوند كانون ترديد جدى قرار مى‏ دهند: «در عهد قديم درباره حضرت لوط (ع) آمده است كه دخترانش وى را شراب نوشانده، مست كردند وبا او همبستر شدند. همچنين داستان شرم‏آورى درباره حضرت داوود(ع) در عهد قديم (كتاب دوم سموئيل) آمده است. براساس اين داستان وى از پشت بام زن زيباى «اوريا» را ديد كه در حال شست و شوى خود بود. حضرت داوود(ع) به آن زن علاقه‏ مند شد و به گونه‏اى، اسباب فرستادن اوريا به جنگ و كشته شدن وى را فراهم ساخت و پس از گذشت مدت ماتم فقدان اوريا، همسر او را به خانه خود برد. 2. وجود افسانه‏ ها؛ وجود افسانه ‏هاى بى‏پايه در كتاب مقدس، يكى ديگر از جنبه‏ هاى تحريف آن است؛ از جمله مى ‏توان به كشتى گرفتن حضرت يعقوب با خدا و غلبه او بر خدا، اشاره كرد! 3. گناه جبلى؛ مسيحيان معتقدند: آدم در بهشت به گناه آلوده و اين گناه به حساب همه فرزندان او نوشته شده است؛ يعنى، انسان ذاتاً با به دوش كشيدن بار گناه، به دنيا مى ‏آيد! هر چند پس از آمدن به دنيا هيچ گناهى مرتكب نشود و هرگونه تلاش و عمل انسان در رهايى از اين خطا، سودى نخواهد بخشيد و تصليب و به دار كشيده شدن حضرت عيسى، كفّاره گناه ذاتى و جبلى انسان است! 4. تقويت ظلم؛ يكى ديگر از آموزه‏ هاى نامعقول كتاب مقدس، توجيه ظلم و ستم و دعوت به سكوت در برابر حاكمان ظالم، به بهانه اين است كه آنان، حاكم و سايه خدا در زمين ‏اند! وجود اين گونه آموزه‏ هاى غيرعقلانى در كنار طرح مسئله تثليث و تجسيم و وجود تناقض‏هاى متعدد در متن كتاب مقدس، دليل بر عدم حقانيت يهود و مسيحيت امروزى در برابر اسلام است. افزون بر آن تحقيقات علمى و زبان شناختى، بر عدم وثاقت متون مقدس گواهى داده است. توماس ميشل - استاد الهيات مسيحى - بر آن است كه به اعتقاد بيشتر متفكران كاتوليك، پروتستان و ارتدوكس، كتب مقدس املاى الهى نيست و داراى عصمت لفظى نمى ‏باشد و گاهى نويسندگان بشرى، نظريات غلط يا اطلاعات اشتباه ‏آميزى را در متن كتاب باقى گذاشته‏ اند. چهار. قرآن و پلوراليزم دينى‏ آيات قرآنى علاوه بر دلالت بر انحصار دين حق در اسلام و نفى پلوراليسم و تكثّرگرايى دينى، به صراحت با برخى از اصول و مبانى پلوراليسم، مخالف است و آن را ابطال مى‏ كند. آياتى كه در اين زمينه وجود دارد، به چند بخش تقسيم مى‏ شود؛ در ذيل تنها به برخى از آنها اشاره مى‏ شود: 4-1. امكان رسيدن به حقيقت‏ آياتى از قرآن با مبناى شكاكيت و نسبيت‏ گرايى و عدم امكان دست‏يابى به حقيقت - كه از مبانى و پيش‏فرض‏هاى پلوراليزم دينى است - در تضاد و تقابل است و نشان مى‏ دهد كه از ديدگاه قرآن، به هيچ وجه شكاكيت و نسبيّت در دين، مورد پذيرش نيست و رسيدن به حقيقت امكان‏ پذير است. اين آيات عبارت است از: 4-1-1. آياتى كه شك‏ورزان را مورد سرزنش قرار مى‏ دهد. 4-1-2. آياتى كه ادله پيامبران را روشن و آشكار و ترديد شكاكان را بى‏وجه معرفى مى ‏كند.براى مثال در رابطه با آشكار بودن حقيقت اسلام مى‏ فرمايد: «لا إِكْراهَ فِى الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»؛ «هيچ اكراهى در دين نيست؛ به درستى كه راه هدايت از گمراهى، روشن گرديد». 4-1-3. آياتى كه امر به تبعيت از علم و يقين و نهى از پيروى ظن و گمان دارد. 4-2. عدم قبول غير اسلام‏ اين آيات با صراحت، اسلام را تنها دين حق و صراط مستقيم معرفى مى‏ كند و عقايد پيروان ساير اديان را باطل معرفى كرده و آنان را به پيروى از اسلام دعوت مى ‏كند: 4-2-1. «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ»؛ «و هر كس جز اسلام، دينى [ ديگر] جويد، هرگز از وى پذيرفته نشود و وى در آخرت از زيانكاران است». البته اسلام همه پيامبران الهى را راهبر به سوى حقيقت دانسته و دين همه را اسلام مى‏داند. بنابراين پيروى از پيامبران خدا در عصر رسالت شان، همان اسلام است و مصداق آن در زمان رسالت حضرت ختمى مرتبت، پيروى از آيين حضرت محمد صلى الله عليه وآله است. 4-2-2. «وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِى جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ»؛ «هرگز يهوديان و ترسايان از تو راضى نمى ‏شوند، مگر آنكه از كيش آنان پيروى كنى. بگو: در حقيقت، تنها هدايت خدا است كه هدايت [ واقعى ]است و چنانچه پس از آن علمى كه تو را حاصل شد، از هوس‏هاى آنان پيروى كنى، در برابر خدا سرور و ياورى نخواهى داشت». 4-2-3. «وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ»؛ «و يهود گفتند: عُزَير، پسر خدا است و نصارا گفتند: مسيح، پسر خدا است! اين سخنى است [ باطل ]كه به زبان مى‏آورند، و به گفتار كسانى كه پيش از اين كافر شده اند، شباهت دارد. خدا آنان را بكشد؛ چگونه [ از حق‏] بازگردانده مى ‏شوند؟!» آيات فراوان ديگرى از اين سنخ وجود دارد كه شما را به تأمل و تدبر بيشتر در آنها ارجاع مى‏ دهيم. 4-3. دين همه انسان‏ها بسيارى از آيات قرآن، همه انسان‏ها را مخاطب قرار داده و به دين اسلام دعوت كرده و قرآن و پيامبر اسلام را هادى همه انسان‏ها معرفى كرده است. از جمله اينكه مى‏ فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً»؛ «و ما تو را نفرستاديم، مگر براى همه مردم تا [ آنها را به پاداش الهى‏] بشارت دهى و [ از عذاب او ]بترسانى ...». در جاى ديگر مى‏ فرمايد: «قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً»؛ «بگو: اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم». در رابطه با همگانى بودن قرآن در موارد مختلفى مى ‏فرمايد: «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ»؛ «آن كتاب (قرآن) نيست، مگر تذكرى براى همه جهانيان». 4-4. فراخوانى اهل كتاب به اسلام‏ قرآن مجيد اهل كتاب را به اسلام فرا خوانده و روى‏گردانى از آن را كفر و حق پوشى تلقى نموده و به شدت از آن توبيخ مى ‏كند: «اى اهل كتاب! پيامبر ما به سوى شما آمد؛ در حالى كه بسيارى از حقايق كتاب [ آسمانى‏] را كه شما مخفى داشتيد، روشن مى‏سازد و از بسيارى از آنها صرف نظر مى‏ كند. آرى از جانب خدا به سوى شما نور و كتاب آشكارى آورد. خداوند به بركت آن، كسانى كه خشنودى او را پيروى كنند، به راه‏هاى سلامت هدايت مى‏ كند و به فرمان خود، از تاريكى‏ ها به سوى روشنايى مى‏برد و آنها را به راه راست هدايت مى ‏كند». قرآن در جاى ديگر مى‏ فرمايد: «يا اهل الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ»؛ «اى اهل كتاب! چرا به آيات خدا كافر مى ‏شويد، در حالى كه [ بر درستى آن‏] گواهيد». در اين زمينه آيات فراوان ديگرى وجود دارد كه بر بطلان پلوراليزم دينى، به گونه‏ هاى مختلف دلالت دارد و همگان را به بررسى و شناخت اسلام و پيروى از آن فرا مى‏خواند. پنج. تفكيك حقيقت و معذور بودن‏ هر چند دين حق و صراط مستقيم، واحد است؛ ولى معذّر و حجت بودن، گوناگون است!! و مسئله حقانيت را بايد از آن جدا كرد. پيروان ساير اديان، خارج از شريعت حق و مطلوب الهى ‏اند؛ اما در صورت وجود شرايطى، داراى حجت و دليل خواهند بود؛ از جمله: جهل غيرمقصرانه نسبت به اسلام؛ طالب بودن حقيقت در سويداى دل و جست و جوى آن در حد مقدور و پاى‏بندى به احكام عقل و فطرت. بر اين اساس هر چند راه شان «صراط مستقيم» و دين حق نيست؛ اما در روز قيامت نزد خداوند معذورند. قرآن از اين گروه به «مستضعف» ياد كرده است. اين گروه ضمن معذور بودن، به تناسب صدق باطنى و نوع عقايد و رفتار، و به عبارت ديگر متناسب با ميزان «حسن فاعلى» و «حسن فعلى»، بهره‏اى از سعادت برده و به درجه‏اى از سعادت نايل خواهند شد. چكيده ديدگاه اسلام عبارت است از: 1. دين حق، تنها اسلام است. اسلام همان آيين توحيدى به معناى كامل كلمه و در همه ابعاد آن است كه دين همه انبياى الهى بوده و آنان، همگان را به سوى آن دعوت كرده‏اند. بنابراين آموزه‏ هايى چون تثليث، ثنويت و ... هرگز بنياد و اساس درستى ندارد. 2. از نظر اسلام، شريعت داراى كثرت طولى است؛ يعنى، آنچه در طول تاريخ تغيير كرده، شريعت الهى بوده است و هر پيامبر صاحب شريعتى، شريعت پيشين را نسخ نموده و شريعت كامل‏تر و متناسب با رشد بشر و مقتضيات زمان، عرضه كرده است. بنابراين تكثر طولى - نه عرضى - شريعت وجود داشته است و با شريعت خاتم همه شرايع پيشين نقض شده و تنها شريعت مقبول، شريعت محمدى‏ صلى الله عليه وآله است. 3. نجات و رستگارى انسان، تابع حجت‏ هايى است كه خداوند بر انسان تمام كرده و پاسخ انسان به آنها است. هر كس در حد حجت‏ هاى درونى (عقل، فطرت و ...) و بيرونى (تعاليم پيامبران) كه به آنها دسترسى داشته و يا مى‏ توانسته دست يابد، مسئول و وراى آن معذور است. چرا اسلام؟ اگر كسى بپرسد امتياز اسلام بر ديگر اديان چيست و چرا بايد مسلمان بود؛ چه جوابى وجود دارد؟ دين مبين اسلام از جهات مختلفى بر شريعت ‏هاى پيامبران پيشين و آنچه امروزه به نام اديان مختلف خوانده مى ‏شود، امتياز دارد. بسيارى از اين امتيازات از سوى انديشمندان و متفكران غيرمسلمان، مورد تأكيد قرار گرفته است. بررسى جامع و تفصيلى اين مسئله، كاوشى ژرف مى‏ طلبد و از حوصله اين نوشتار خارج است؛ از اين رو به اختصار نكاتى چند بيان مى ‏شود: يك. خردپذيرى و خردپرورى‏ از جمله امتيازات مهم اسلام، عقلانيت و خردپذيرى آموزه‏ هاى آن است. اين مسئله در امور مختلفى نمودار است؛ از جمله: 1-1. نظام فكرى و عقيدتى اسلام: (مانند خداشناسى، هستى‏ شناسى، انسان‏شناسى، راهنماشناسى و فرجام ‏شناسى)؛ 1-2. نظام اخلاقى اسلام؛ 1-3. نظام رفتارى و قوانين و دستورات عملى؛ 1-4. دعوت به تحقيق و پرسش گرى در انتخاب دين. خردپذيرى آموزه‏ هاى اسلام، از چنان وضوح و روشنى برخوردار است كه قرآن مجيد، آدميان را به بررسى هوشمندانه و انتخاب خردمندانه دين دعوت كرده و هرگونه تحميل و اجبار و پذيرش كوركورانه دين را نهى مى‏كند: «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»؛ «پس بشارت ده بندگانم را، آنان كه به سخنان [ مختلف‏] گوش فرا داده و برترين را بر مى‏گزينند» و «لا إِكْراهَ فِى الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»؛ «هيچ گونه تحميل و اجبار در امر دين روا نيست [ ؛زيرا به خوبى راه هدايت از ضلالت روشن شد». اما مسيحيت كنونى به علت قرار گرفتن در تنگناه اى شديد معرفتى و ناتوانى در حل رابطه تثليث و توحيد و تجسد و خدا انگارى مسيح، به جداسازى و گسست ايمان از معرفت فتوا داده و دين و ايمان را با عقل و خرد بيگانه ساخته است! پروفسور لگنهاوزن) مى‏ گويد: «چيزى كه در اسلام بيش از همه، براى من جاذبه داشت، اين بود كه چقدر اين دين از پرسش‏هاى انسان استقبال مى‏ كند و همواره دعوت به تحقيقات بيشتر در تعاليم دين مى‏ كند».) همو مى‏گويد: «وقتى از كشيش‏ها مى ‏پرسيدم كه من نمى‏ فهمم چه طور خدا يكى است و سه شخص است؟ در اكثر موارد جواب مى‏ گفتند كه ما نمى ‏توانيم به درك اين آموزه برسيم. تنها خدا مى ‏داند كه حقيقت اين امر چيست. اين رمزى ست كه فقط خدا آن را مى ‏داند و عقل در اينجا به بن بست مى ‏رسد! از جمله چيزهايى كه براى بنده خيلى جالب بود، اين بود كه در اسلام نگفته ‏اند اصول دين را چشم و گوش بسته بپذير؛ بلكه دعوت كرده‏ اند كه بپرس. مخصوصاً اين خصلت در ميان شيعيان خيلى بيشتر است». خانم مارگريت ماركوس (مريم جميله) نيز در اين زمينه مى ‏نويسد: «پس از آنكه عقايد همه كيش‏هاى بزرگ را مورد بررسى قرار دادم، به اين نتيجه رسيدم كه به طور كلى مذهب‏هاى بزرگ يكى بودند؛ ولى به مرور زمان فاسد شده‏ اند. بت‏پرستى، فكر تناسخ و اصول طبقه بندى در كيش هندويى سرايت كرد. صلح‏ جويى مطلق و انزوا از مشخصات كيش بودايى شد. پرستش آبا و اجداد جزء عقايد كنفسيوسى، عقيده اصالت گناه و تثليث و در نتيجه آن مفهوم خدايى مسيح و شفاعت به استناد مرگ ادعايى عيسى بر روى دار در مسيحيت، انحصارطلبى ملت برگزيده يهود و ... نتيجه اين انحرافات است. هيچ يك از اين انديشه‏ هايى كه مرا منزجر ساخته بود، در اسلام پيدا نمى ‏شد؛ بلكه به صورت روزافزونى احساس مى‏كردم كه تنها اسلام آن مذهب اصيلى است كه طهارت خودش را حفظ كرده است. ساير مذهب‏ها فقط و فقط بعضى اجزاى آن، مقرون با حقيقت است؛ ولى فقط اسلام است كه تمام حقيقت را حفظ كرده است». دو. اسلام و علم‏ از جهت سازگارى با علم و دانش بشرى نيز اسلام كارنامه درخشانى دارد. موريس بوكاى دانشمند فرانسوى به دو امتياز اساسى در اين رابطه اشاره مى‏ كند: 2-1. غناى فراوان قرآن در حوزه مسائل علمى؛ در حالى كه عهد قديم (تورات) و عهد جديد (انجيل) نسبت به بسيارى از آنها ساكت و فاقد اطلاعات و داده‏ هاى مشخصى هستند. 2-2. استوارى و توافق داده‏ هاى قرآن با دستاوردهاى متقن و معتبر علوم روز؛ در حالى كه عهد عتيق و اناجيل به تعارضات آشتى ناپذيرى در اين زمينه مبتلا هستند. بوكاى مى‏ نويسد: «من بدون سبق ذهن و با عينيت كامل، ابتدا به قرآن توجه كردم و خواستم درجه سازگارى اين متن را با معلومات علمى امروز بسنجم ... در پايان كار بر من مسلّم شد كه قرآن، به ايجاب و اثبات هيچ مطلبى نمى‏ پردازد كه در اين دوره معاصر، بتوان آن را از نظر گاه علمى محل انتقاد و ترديد قرار داد. براساس همين روش عينى، عهد عتيق و اناجيل را نيز مطالعه كردم. در مورد عهد عتيق به هيچ وجه نيازى نبود كه پا را از كتاب نخست آن؛ يعنى، سفر تكوين (پيدايش) فراتر بگذارم، تا به تأكيداتى آشتى‏ ناپذير، با معلومات متقن علمى اين روزگار برخورد كنم! در همان صفحه اول انجيل نيز، شجره و نسب عيسى ‏عليه السلام ما را دچار اشكال مى ‏كند؛ زيرا در اين باب متن انجيل متى با متن انجيل لوقا آشكارا در تناقض است. درباره تاريخ ظهور بشر بر روى زمين نيز مطالب انجيل لوقا با معارف امروزى كاملاً ناسازگار است». البته اسلام در اين باره، امتياز اساسى ديگرى نيز بر مسيحيت دارد و آن نوع نگاه اسلام به علم و دانش است. اسلام دينى است كه به گسست ناپذيرى علم و عقل و ايمان و معرفت و رستگارى فتوا مى‏ دهد. اما به اعتقاد رسمى مسيحيت شجره ممنوعه - كه آدم و حوا به جرم خوردن آن از بهشت رانده شدند و به تبع آن همه انسان‏ها مورد خشم الهى قرار گرفته و گنهكار شدند - چيزى جز شجره معرفت و دانش نيك و بد نبوده است: «پس گرفته خداوند پروردگار آدم را در بهشت عدن قرار داد تا او را رستگار و مورد عنايت خود سازد و آدم را امر نموده، چنين گفت: آنچه از درختان خواهى بخور؛ اما مبادا كه از درخت معرفت نيك و بد بخورى كه هر گاه از آن بخورى خواهى مرد». در باب سوم مى‏ گويد: خداوند پس از تخلف آدم چنين گفت: «اكنون انسان مانند يكى از ما شده كه نيك و بد را تميز مى‏ دهد و اكنون است كه دست دراز كند و از درخت حيات نيز بخورد و تا ابد زنده بماند؛ پس او را از بهشت عدن بيرون كرد ...».بر اساس اين آموزه، جست و جوى دانش و معرفت در تعارض با رستگارى و خلود انسان در بهشت است. به عبارت ديگر چنين وانمود مى‏ كند كه يا بايد رستگارى در بهشت را برگزيند و يا در جست و جوى دانش و معرفت برآيد. پس آنكه بهشت و رستگارى مى خواهد، بايد از پيمودن طريق دانش و معرفت فاصله گيرد و آنكه دانش و معرفت مى‏ جويد، بايد بهاى سنگين خروج از بهشت و سعادت جاودان را تحمل كند! استاد مطهرى در اين باره مى‏ نويسد: «بر اساس اين برداشت همه وسوسه‏ ها، وسوسه آگهى است؛ پس شيطان وسوسه‏ گر همان عقل است». سه. كتاب معصوم الهى‏ يكى از مهم‏ترين امتيازات اسلام بر ديگر اديان، «كتاب آسمانى» آن است. قرآن‏ مجيد، از چند جهت بر كتاب‏هاى آنان امتياز دارد. برخى از اين جهات عبارت است از: 3-1. كلام الهى؛ قرآن مجيد كتابى است كه تماماً از سوى خداوند، بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده و تمام الفاظ و كلمات به كار رفته در آن، عيناً كلام الهى است. به عبارت ديگر اسلام تنها دينى است كه مستقيماً كلام خدا را در دسترس بشر قرار مى‏ دهد و انسان را با سخن او آشنا مى  ‏سازد؛ در حالى كه ديگر اديان موجود، از چنين امر مهمى تهى بوده و حتى ادعاى آن را ندارند. دكتر موريس بوكاى مى‏ نويسد: «فرق اساسى ديگر ميان مسيحيت و اسلام - در مورد كتاب‏هاى مقدس - اين است كه مسيحيت متنى ندارد كه از طريق وحى نازل شده و تثبيت گرديده باشد؛ اما اسلام قرآن را دارد كه با ضابطه بالا مى‏خواند. قرآن بيان و گزاره وحيانى است كه از طريق جبرئيل به محمد صلى الله عليه وآله رسيده است. بر خلاف اسلام، اصول مذهبى مبتنى بر وحى در مسيحيت، بر پايه گواهى‏ هاى متعدد و غير مستقيم افراد انسانى استوار است و بر خلاف تصور بسيارى از مسيحيان، هيچ گونه قولى در دست نيست كه واسطه نقل آن، يك شاهد عينى زندگانى عيسى‏عليه السلام باشد». توماس ميشل - استاد الهيات و كشيش مسيحى - مى‏نويسد: بر خلاف قرآن، كتاب مقدس مجموعه‏اى بين 66 تا 73 كتاب است كه در طول 1500 سال تأليف شده و شمار بزرگى از مؤلفان - كه تاريخ نام بسيارى از آنها را فراموش كرده - براى تهيه آن به عمليات پيچيده‏اى پرداخته‏اند. او همچنين مى‏گويد: «اصولاً مسيحيان نمى‏گويند خدا كتاب‏هاى مقدس را بر مؤلفان بشرى املا كرده است؛ بلكه معتقدند او به ايشان براى بيان پيام الهى به شيوه خاص خودشان و همراه با نگارش مخصوص و سبك نويسندگى ويژه هر يك، توفيق داده است». ميشل اشاره مى‏كند كه نويسندگان كتاب‏هاى مقدس، معصوم نبوده و دچار محدوديت‏هاى علمى و تنگناهاى زبانى بوده و به رنگ زمان خود در آمده بودند و لاجرم خطاهايى نيز در كتاب مقدس به يادگار نهاده‏ اند: «گاهى اين نويسنده بشرى، نظريات غلط يا اطلاعات اشتباه‏ آميزى دارد كه اثر آن در متن كتاب باقى مى ‏ماند» رابرت ا. هيوم نيز مى ‏نويسد: «اسلام، از اين جهت كه متن مقدس آن صريحاً وحى خداوندى به يك فرد خاص - بنيانگذار اين دين - است، در ميان همه اديان جهان منحصر به فرد است. در قرآن سخنگوى اصلى خدا است ...». 3-2. تحريف ناپذيرى؛ قرآن كتابى است تحريف‏ ناپذير كه همواره اصالت و عصمت خود را در طى قرون حفظ و دست بشر را از دستبرد تحريف كوتاه كرده است؛ در حالى كه هيچ يك از اديان موجود، از اين ويژگى برخوردار نيست. «عصمت» امرى افزون بر اصل الهى بودن پيام قرآن است و براى آن مى ‏توان مراحل زير را ذكر كرد: 3-2-1. عصمت از ناحيه نازل كننده (خداوند)؛ 3-2-2. عصمت از ناحيه حاملان وحى و فرشتگان رساننده به پيامبر صلى الله عليه وآله؛ 3-2-3. عصمت در دريافت وحى از سوى پيامبر صلى الله عليه وآله؛ 3-2-4. عصمت در ابلاغ وحى به مردم از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله؛ 3-2-5. عصمت در بقا و استمرار تاريخى وحى در ميان بشر تا پايان تاريخ(123). به اعتقاد مسلمانان، كتاب‏هاى آسمانى نازل شده بر پيامبران پيشين نيز از نظر عصمت در چهار مرحله نخست با قرآن مجيد همتا و همپاى‏ اند؛ ليكن مرحله پنجم عصمت (تحريف ‏ناپذيرى ابدى در ميان مردم) از اختصاصات قرآن است. 3-3. معجزه جاويد و سند رسالت؛ پيامبران براى اثبات رسالت خود، معجزه آورده ‏اند؛ ليكن كتاب آسمانى آنها، غير از معجزه و سند رسالت شان بوده است. اما قرآن خود معجزه است؛ يعنى، هم كتاب رسالت است و هم برهان صدق آن. از طرف ديگر اين كتاب معجزه‏اى جاودان و باقى و سندى زنده بر رسالت است كه قرن‏ها و عصرها را در مى ‏نوردد و همگان را به تحدّى مى‏ طلبد. در حالى كه معجزات پيامبران پيشين، فقط نزد حاضرين مشهود بوده و اثرى از آن باقى نيست و جوامع بشرى از مشاهده آن محروم اند. افزون بر آن كتاب آسمانى اسلام، امتيازات بي شمارى از جهت محتوايى دارد كه بررسى آنها مجالى فراخ‏تر مى ‏طلبد. چهار. جامع بودن‏ از ديگر ويژگى‏ هاى اسلام در برابر ديگر اديان، جامع بودن آن است. اسلام برنامه تكاملى بشر تا پايان تاريخ را به ارمغان آورده است. جان ديون پورت مى‏نويسد: «... قرآن مطابق تحقيقات كومب با انجيل فرق دارد؛ زيرا انجيل داراى مكتب و روش فقاهتى نيست؛ بلكه به طور كلى محتويات آن مركب است از قصص و روايات و بيانات تحريض و ترغيب بشر در نشر عواطف و احساسات عالى و فداكارى و ... ولى هيچ نوع عامل و رابطه منطقى جالب و جاذبى كه اين معانى را با يكديگر ربط دهد، در انجيل وجود ندارد. از اين گذشته قرآن مانند اناجيل نيست كه فقط به عنوان ميزان و شاخصى درباره عقايد دينى و عبادت و عمل درباره آن شناخته شده است؛ بلكه داراى مكتب و روش سياسى نيز هست؛ زيرا تخت و تاج يا به تعبير ديگر اساس دستگاه و سازمان سياسى، روى اين شالوده ريخته شده و هر نوع قانونى براى اداره امور كشور، از اين منبع گرفته مى‏ شود. و بالاخره كليه مسائل حياتى و مالى با اجازه همين منبع و مصدر قانون‏گذارى، حل مى‏شود پنج. نظام حقوقى اسلام‏ از جمله امتيازات انحصارى اسلام بر ديگر اديان، نظام حقوقى اصيل آن است. اين مسئله بسيارى از انديشمندان غرب را به تحسين و اعجاب وا داشته است. اگر چه اين مسئله در ذيل نظام رفتارى و بحث از «جامعيت اسلام» قابل بررسى است؛ ليكن به جهت اهميت ويژه‏اى كه دارد به طور مستقل مورد بررسى قرار مى‏گيرد. اولين نكته قابل توجه، نقش بى‏بديل اسلام در بنيان‏گذارى و توسعه حقوق بين الملل است. مارسل بوازار پژوهشگر انستيتوى تحقيقات عالى حقوق بين ‏الملل در ژنو، مى‏ نويسد: «در قرون وسطى هر وقت ركودى در قوانين مسيحيت روى مى‏داد صاحب نظران از حقوق اسلامى استفاده مى‏ كردند. در قرن سيزده ميلادى در چند دانشگاه اروپا، مبانى فقه اسلامى مورد پژوهش قرار گرفت. اگر فلسفه تأسيس دانش حقوق بين‏الملل را دگرگونى در روابط ملت‏ها و جلوگيرى از تجاوز زورمندان و توانگران و برابرى و برادرى انسان‏ها بدانيم؛ بايد اذعان كنيم كه پيغمبر اسلام‏ صلى الله عليه وآله بنيانگذار حقوق بين‏ الملل بوده است».اصول حقوق بشر در اسلام‏ حقوق بشر و يا حقوق بين الملل اسلامى داراى اصولى چند است؛ از جمله: 1. اصل حرمت و كرامت انسان؛ 2. اصل عدالت، برابرى و نفى تبعيض؛ 3. اصل صلح و همزيستى مسالمت‏آميز؛ 4. اصل وفاى به عهد؛ 5. اصل تفاهم و روادارى؛ 6. اصل مشاركت و همكارى‏هاى بين‏المللى؛ 7. اصل حمايت از ملل تحت ستم و ...(129). اصول ياد شده در نگاه انديشمندان غربى، مورد توجه قرار گرفته است. مارسل بوازار در مورد اصول همزيستى مسالمت‏آميز و تفاهم مى‏نويسد: «در مورد پيروان اديان الهى بايد گفت اصولاً اسلام آنها را مورد حمايت خود قرار داده و امنيت كاملى در جامعه اسلامى دارند. آنان مى‏توانند طبق دستورات دينى خود آزادانه عمل كنند، به خصوص كه در قرآن نيز رعايت حقوق آنان توصيه شده است. اين تساهل دينى در مسيحيت و يهود، مطلقاً وجود نداشته و به ويژه پيروان دين يهود، ناگزير از انجام فريضه‏ هاى بسيار سخت و توان فرسا بوده‏ اند». همو مى‏ نويسد: «در ديانت يهود برترى نژادى وجود دارد و در برادرى مسيحيت، رابطه الهى بر جنبه هاى عملى آن در زندگى اجتماعى غلبه يافته و در شرايط امروز قابل اجرا نيست. اما در ديانت اسلام اين افراط و تفريط به چشم نمى ‏خورد ... اين تفكر كه از قرآن نشأت مى ‏يابد، به ديانت اسلام سوداى جهان شمولى مى‏ بخشد. اسلام به دنبال ساختن جهانى است كه همه مردم - حتى آنان كه به دين سابق خويش وفادار مانده ‏اند - با تفاهم، همكارى، برادرى و برابرى كامل زندگى كنند». شش. خاتميت‏ اسلام دين خاتم است و اين خاتميت، اركان و لوازمى دارد؛ از جمله: 6-1. نسخ شرايع پيشين؛ هر پيامبرى كه شريعتى به ارمغان آوَرْد، شريعت پيشين را نسخ كرد و اسلام - به عنوان آخرين شريعت و برنامه كامل سعادت بشر از سوى خداوند - ناسخ همه شريعت‏ هاى پيشين است. 6-2. نسخ ناپذيرى؛ دين و شريعت اسلامى به لحاظ خاتم بودنش، از پايايى و ماندگارى برخوردار است. اين دين هرگز نسخ نخواهد شد و شريعت ديگرى جايگزين آن نمى‏شود. 5-3. همگانى بودن؛ لازمه ناسخ بودن و پويايى اسلام، آن است كه اين دين، بديل ‏ناپذير، همگانى و يگانه پرچمدار دعوت به سوى توحيد و وحدت بخش همه آدميان تحت لواى توحيد و يگانه شريعت و قانون سعادت ‏آفرينِ خداوند باشد. ويژگى‏هاى ديگرى نيز در باب جاذبه‏هاى اسلام و امتيازات معارف آن وجود دارد كه به جهت اختصار از ذكر آنها خوددارى مى ‏شود. هفت. نفى نيست انگارى يكى از امتيازات اساسى اسلام، در برابر برخى از ديگر اديان به ويژه مسيحيت، پيراستگى آن از درون‏مايه‏ هاى نيست انگارانه و نفى زمينه گرايش به نيهيليسم (نيست انگارى) است. به تعبير پروفسور فلاطورى، در اسلام عنصرى يافت نمى‏ شود كه بهانه به دست نيست انگارى چون نيچه دهد تا در اين حوزه فرهنگى، حكم به نيست انگارى كند. توضيح اينكه نيچه؛ نيهيليسم را مفهومى دو پهلو مى‏داند كه يكى از وجوه آن نيست انگارى به معناى قدرت روح و به تعبير وى «نيهيليسم فعال» است و ديگرى نيست انگارى به معناى سقوط و زوال قدرت روح (نيهيليسم منفعل). نيست انگارى منفعل، از تباه شدن قوه خلاّقه و از بى ‏هدفى و آنچه معناى حيات و ارزش‏هاى واقعى را تشكيل مى ‏دهد، ناشى مى‏ شود. نيهيليسم فعال، بر ملا كننده بيهودگى مطلق و به تعبير ديگر افشاگر نيهيليسم منفعل است. نيست انگارى منفعل، به گذشته فرهنگ مغرب زمين تعلق دارد و بنياد آن از نظر نيچه، تصور متافيزيكى افلاطونى و باور دينى مسيحيت است. عمده ‏ترين عنصر مسيحى - افلاطونى مورد توجه وى، نگاه منفى به جهانى است كه ما در آن زندگى مى‏ كنيم. باور افلاطونى و ايمان مسيحى، اين جهان را كه ما در آن زندگى مى‏ كنيم، جهانى خيالى و ساختگى، غير واقعى و دروغين و بد و زشت مى‏پندارد. او مسيحيت را مذهبى نيست‏ انگارانه مى‏ خواند و مى‏ گويد: آرى، نيست‏ انگارى و مسيحيت هم قافيه ‏اند و نه تنها هم قافيه كه برازنده هم هستند. در مقابل، دو عنصر اساسى در تعاليم اسلامى وجود دارد كه راه را بر بسيارى از انتقادات وارد بر مسيحيت و يهوديت - از جمله اين نگرش نيچه - مى ‏بندد. آن دو عنصر عبارت است از: 1. يكتا پرستى مطلق كه مضمون و محتواى اصلى ايمان دينى اسلام را تشكيل مى ‏دهد. 2. نگرش مثبت به جهان به عنوان اصل و مبناى حيات. در اين نگرش، پيامبر، داراى ذات و قلمروى الهى - به معناى قلمروى حقيقى و واقعى كه در برابر جهان غير واقعى و در مقابل جهان ظاهر قرار گرفته است نمى ‏باشد. در دين اسلام بين جهان بود و نُمود، انفصال نيست و جهان نمود، به اندازه جهان بود، واقعى است. بنابراين تعاليم اسلام بهانه به دست كسى نمى‏ دهد تا بر آن انگ نيست انگارى زند و همين مسئله باعث مى‏شود كه نيچه نيز در ضمن نفى مسيحيت - به عنوان مذهبى نيست ‏انگارانه كه حيات را نابود مى ‏سازد و علم و فرهنگ را به تباهى مى‏ كشاند - از اسلام تعريف و تمجيد كند. او مى ‏نويسد: «مسيحيت، ما را از ثمرات تمدن عهد باستان و بعدها از دستاوردهاى تمدن اسلامى محروم كرد. فرهنگ و تمدن اسلامى در دوران حكمرانان مسلمان اندلس - كه در اساس با ما خويشاوندتر از يونان و روم بوده و در معنا و مفهوم و ذوق و سليقه گوياتر از آنها است -، لگدمال شد؛ چرا اين تمدن لگدمال شد؟ براى آنكه اصالت داشت ... براى آنكه به زندگى آرى مى‏ گفت ...». هشت. عدم حاجت به عصرى كردن دين‏ نبود نص الهى در اديان ديگر و تعارض آموزه‏ هاى كتب مقدس با ره آوردهاى علمى و حاجات عصرى، انديشمندان و متألهان غرب را بر آن داشت كه به عصرى كردن دين، روى آورند؛ زيرا نه چشم‏ پوشى از دستاوردهاى نوين علمى و نيازهاى عصرى امكان‏پذير مى ‏نمود و نه با تعارض مى‏توان زيست و نه متون مقدس از چنان اعتبار و وثاقت و درونمايه‏اى بر خوردار بود كه بر علم پيشى گيرد. از اين رو يا بايد با دين معارض عقل و علم، خداحافظى كرد و يا براى جمع بين ديندارى و زيستن در زمان حال، دين را به رنگ زمانه درآورد و اين گزينه مقبول انديشمندان غربى شد. منظور از عصرى كردن دين، جايگزين ساختن دين يا كتاب‏هاى آسمانى جديد و تغيير پياپى آنها، همگام با تحولات عصرى نيست؛ بلكه تغيير فهم و ارائه قرائت‏ هاى گوناگون از دين به تناسب تحولات فكرى، فرهنگى و تاريخى است. به عبارت ديگر، اگر كتاب مقدس سخن خدا نباشد و نويسندگان آن برداشت خود از پيام الهى را نگاشته باشند، - برداشتى كه تابع فرهنگ زمان و علوم و دانسته ‏هاى آن زمان بوده و عارى از خطا و اشتباه نمى ‏باشد - هيچ دليل منطقى بر تعبّد در برابر نص نخواهد ماند و هر كس مى ‏تواند دين را مطابق پسند و فرهنگ حاكم بر زمان خود - بدون داورى و سنجش كتاب مقدس - فهم و تفسير كند؛ زيرا آنچه در كتاب مقدس است، كلام مستقيم الهى نيست؛ بلكه فهمى از آن است، بدون آنكه نويسنده آن و فهم او از پيام خدا، برتر از فهم انسان امروزى باشد. چنين چيزى در نهايت به آنارشيزم معرفتى خواهد انجاميد و راه هرگونه ارزش داورى در باب بسيارى از برداشت‏ هاى گوناگون را مسدود خواهد ساخت؛ زيرا در اينجا نه مى‏توان «نص محور» بود و نه «مؤلف محور»، زيرا نصى الهى وجود ندارد و آنچه هست تفاسير و تجربه‏ هاى مؤلفان بشرى است، و چون نص الهى در ميان نيست، راهى به سوى فهم مراد شارع نيز وجود ندارد. پس تنها يك راه مى‏ ماند و آن «مفسّر محورى» است. بنابراين دين، امرى كاملاً شخصى و عصرى مى‏ شود؛ زيرا چنين دينى، چيزى جز معرفت دينى و برداشت مفسر نيست و هيچ نص و متن نهايى وجود ندارد كه بتوان معرفت دينى را با آن موزون كرد و مورد سنجش قرار داد. اما در اسلام مسئله كاملاً برعكس است. در دسترس بودن متن وحى، جامعيت دين، هماهنگى اسلام با علم و عقل، اجتهاد زنده و پويا، هماهنگى دين با فطرت ثابت بشرى، وجود قوانين ثابت براى نيازهاى ثابت و قوانين متغير براى نيازهاى متغير و بسيارى از عوامل ديگر، حاجت به عصرى شدن و لجام گسيختگى در تفسير دين را مسدود مى ‏سازد. آنچه در اينجا لازم است تنها شناخت نيازهاى نو شونده در طول زمان و عرضه آنها بر منابع دينى و گرفتن پاسخ از دين بر اساس متدلوژى فهم دين است. اگر چه در اين عرصه نيز گاه برداشت‏هاى متفاوتى رخ مى ‏نمايد؛ اما چند تفاوت اساسى در اينجا وجود دارد؛ از جمله: 1. وجود برداشت‏ هاى متفاوت، تنها در پاره‏اى از آموزه‏ هاى دينى؛ يعنى، برخى از امور ظنى و نه همه آنها است و شامل امور يقينى و ضرورى نمى ‏شود. 2. نص معتبر و خدشه ناپذيرى وجود دارد كه ملاك و معيار سنجش است و لاجرم هرگز به آنارشيزم معرفتى نمى‏انجامد. افزون بر آنچه گذشت امتيازات ديگرى براى اسلام قابل شمارش است؛ از جمله: مورد بشارت انبياى پيشين بودن و اعتبار پذيرى اديان الهى و پيامبران پيشين از اسلام و ... كه به جهت اختصار از بررسى آنها خوددارى مى‏ شود.

منبع: نرم افزار پرسمان دانشجویی

کلمات کلیدی: 

با عضویت در خبرنامه مطالب ویژه، روزانه به ایمیل شما ارسال خواهد شد.