ماجرای جنگ جمل

09:00 - 1395/04/27

چکیده: عامل اصلى جنگ جمل، طلحه و زبير بودند. آنان ابتدا به خاطر جو حاكم بر جامعه آن زمان، با امیرالمومنین(عليه‌السلام) بيعت كردند، اما پس از چندى، خواسته خويش كه مشاركت در حكومت بود را عنوان كردند.

جنگ جمل

بعد از به خلافت رسیدن آقا امیرالمومنین(علیه‌السلام) اولین مشکلی که برای حضرت به وجود آمد، جنگ جمل بود که توسط «طلحه» و «زیبر» به راه افتاد و حکومت نوپای حضرت را با چالشی بزرگ مواجه کرد. در این نوشتار به تشریح این جنگ و نحوه به وجود آمدن آن می‌پردازیم:

طلحه و زبير، اولين بيعت كنندگان با امیرالمومنین(عليه‌السلام) بودند. وقتى از حضرت اجازه خواستند كه به عمره بروند، حضرت از آنان پرسيد: «شايد مى‏‌خواهيد به بصره يا شام برويد؟» اما آنان قسم خوردند كه جز مكه، قصد جاى ديگرى ندارند. در آن زمان «عايشه» همسر پیامبراکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نيز در مكه بود.

«يعلى بن منيه» كه از جانب خلیفه سوم هنوز حاكم يمن بود، در مكه به عايشه، طلحه، زبير و مروان حكم برخوردکرد. او از جمله كسانى بود كه دیگران را به خون‌خواهى عثمان تحريك مى‌‏كرد. او چهار صد هزار درهم با لوازم و سلاح و نيز شتری موسوم به عسكر را به عايشه و طلحه و زبير داد. آنان قصد شام داشتند، اما «ابن عامر» مانع آن‌ها شد و گفت: «معاويه آن‌جاست و پيرو و مطيع شما نخواهد بود». لذا آنان به سمت بصره حرکت کردند. او هم يك ميليون درهم به همراه صد شتر و چيزهاى‏ ديگر به آنان داد. آن‌گاه كه به مکانی به نام «حوأب» رسيدند، عايشه پرسيد: «اسم اين‌جا چيست؟» شتربان گفت: «حوأب» است. عايشه گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» و سخنى را كه در اين باره به او گفته شده بود، به ياد آورد و گفت: «من‌را به حرم پيغمبر برگردانيد، من احتياجى به رفتن ندارم».[1] زبير گفت: «نه، به خدا اين‌‌جا حوأب نيست. اين‌كه به تو گفته، اشتباه كرده». طلحه به نزد عايشه آمد و قسم خورد و پنجاه تن از كسانى كه همراه او بودند، شهادت دادند که این مکان حوأب نیست. و اين نخستين شهادت دروغی بود كه در اسلام ترتيب داده شد.

آنان زمانی‌که به بصره رسيدند، با «عثمان بن حنيف» درگير شدند. ابتدا او را اسير و سپس رهايش كردند. خواستند بيت‌المال را تصرف كنند كه خزانه‌‏داران و محافظان، مانع شدند و هفتاد نفر از آن‌ها كشته شد، از این میان پنجاه تن را بعد از اسارت، دست بسته، گردن زدند، و اينان اولين كسان بودند كه در اسلام به ستم و دست بسته كشته شدند.

امیرالمومنین(علیه‌السلام) پس از حدود چهار ماه كه از حكومتش گذشته بود، با هفتصد سوار كه در ميان آن‌ها هفتاد بدرى بود، به قصد تعقيب طلحه و افرادش، از مدينه حركت كرد. وقتی حضرت به ربذه رسيد، طلحه با يارانش از آن گذشته بودند، از اين رو در تعقیب آنان راهی عراق شد،  سپس حضرت از ربذه به ابوموسى اشعرى نوشت كه مردم را براى حركت آماده كند، اما ابوموسى آن‌ها را به ماندن ترغيب كرد و گفت: «اين آشوب است». آن‌گاه كه خبر به امام(عليه‌السلام) رسيد، «قرظه بن كعب انصارى» را به جاى ابو موسى، حاكم كوفه كرد.

وقتى حضرت به بصره رسيد، به قوم مخالف پيام داد و آن‌ها را قسم داد، ولى آن‌ها براى جنگ اصرار داشتند. حضرت به آنان فرمود: «براى چه با من مى‏‌جنگيد؟» اما آن‌ها بر جنگیدن اصرار داشتند. سپس امیرالمومنین(عليه‌السلام) يكى از ياران خود را كه مسلم نام داشت، به همراه قرآنى به سوی آنان فرستاد و آن‌ها را به اسلام دعوت كرد؛ اما آنان او را با تير زدند و به شهادت رساندند، اما جنگ آغاز نشد.

سپس حضرت دستور داد در مقابل‌شان صف بكشند، اما جنگ را آغاز نكنند. در اين هنگام، جنازه دو مرد كه توسط آن‌ها كشته شده بودند را آوردند. سپس حضرت فرمود: «با اين قوم، اتمام حجت كنيد». آن‌گاه «عمار بن ياسر» ميان دو لشكر ايستاد و گفت: «اى مردم! درباره پيغمبر خود به انصاف رفتار نكرده‌‏ايد كه زن‌هاى خود را در پرده نهاده‌‏ايد و زن او را در معرض شمشيرها قرار داده‌اید»! عمار به عايشه كه سوار شترى بود، نزديك شد و بانگ زد: «مقصود تو چيست؟». او گفت: «خون‏‌خواهى عثمان». سپس به نزد امیرالمومنین(عليه‌السلام) آمد و گفت: «اى امير مؤمنان! منتظر چه هستی؟ از اين قوم، جز جنگ انتظارى نبايد داشت».

آن‌گاه حضرت فرمود: «اى مردم! وقتى آن‌ها را شكست داديد، زخمى و اسير را نكشيد، فرارى را تعقيب نكنيد، اعضاى كسى را نبريد، پرده‌‏اى را ندريد و به اموال آن‌ها دست نزنيد، مگر سلاح و لوازم يا غلام و كنيزى كه در اردوگاهشان هست و جز آن، هر چه هست، مطابق ترتيب قرآن، متعلق به ورثه آن‌هاست».

سپس امیرالمومنین(عليه‌السلام) در حالى كه لباس جنگی بر تن نداشت و بر استر پيغمبر خدا سوار بود جلو آمد و صدا زد: «اى زبير، پيش من بيا!» و زبير با سلاح تمام، پيش ایشان آمد. آن‌ها همديگر را در آغوش گرفتند. حضرت فرمود: «زبير! واى بر تو، براى چه آمده‌‏اى؟» گفت: «خون عثمان». گفت: «خدا از ما دو نفر، كسى را كه در خون عثمان شركت داشت، بكشد! به ياد دارى روزى در «بنى بياضه» به پيغمبر خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) برخوردم كه پيغمبر خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به روى من خنديد و من هم به روى او خنديدم و تو هم كه همراه او بودى، گفتى: «اى پيغمبر خدا! على از تكبر دست بر نمى‌‏دارد» و پيغمبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «على تكبر ندارد. اى زبير! آيا او را دوست دارى؟» گفتى: «آرى! به خدا او را دوست دارم» و به تو گفت: «به خدا به جنگ او خواهى رفت، در حالى كه درباره او ظلم مى‏‌كنى». زبير گفت: «أستغفر اللّه، اگر به ياد داشتم، هرگز نمى‌‏آمدم». حضرت فرمود: «اى زبير، برگرد!».
زبير بازگشت و از جنگ كناره گرفت. وقتى به «وادى السباع» رسيد «عمرو بن جرموز» كه به دنبالش رفته بود، به او رسيد. زبير گفت: آيا تو امام جماعت مى‌‏شوى يا من؟ زبير امام شد و عمرو در اثناى نماز، او را كشت. در آن زمان، زبير 75 سال داشت.

سپس حضرت طلحه را صدا زد: «اى ابو محمّد! براى چه آمده‌‏اى؟» گفت: «براى خون‏‌خواهى عثمان». حضرت فرمود: «خدا از ما دو نفر، كسى را كه در خون عثمان دخالت داشته، بكشد. مگر نشنيدى كه پيغمبر خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: «خدايا با هر كس كه با او دوستى كند، دوستى كن و با هر كه با او دشمنى كند، دشمنى كن»؟ تو اوّل كسى هستى كه با من بيعت كردى و سپس شكستى، در صورتى كه خداى(عزوجل) فرمود: «هر كه پيمان بشكند، بر ضرر خويش مى‌‏شكند». گفت: «استغفراللّه» و بازگشت.
مروان بن حكم گفت: «زبير برگشت، طلحه نيز برمى‌‏گردد» براى من فرقى نمى‌‏كند كه اين طرف تير بيندازم يا آن طرف» و تيرى به شاهرگ دست او زد كه او را كشت. پس از جنگ، حضرت بر محل سقوط او كه پل قره بود، گذشت و گفت: «إنّا للّه و إنّا إليه راجعون، به خدا من به اين كار راضى نبودم ...». در آن هنگام، طلحه شصت و چهار سال داشت.

پس از آن، ياران جمل بر لشكريان امیرالمومنین(عليه‌السلام) حمله‌‏ور شدند. چون «محمد بن حنفيه» در كار حمله، تعلل كرد، خود حضرت پرچم را به دست گرفت و حمله کرد. اعضاى شتر را قطع كردند و شتر افتاد و به دنبال آن، کجاوه‌ای كه عايشه در آن بود نیز بر زمین افتاد. حضرت نزديك شد و با چوب بر آن زد و گفت: «اى حميرا! پيغمبر خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته بود چنين كنى؟ مگر نگفته بود كه در خانه‌‏ات بنشينى؟ به خدا كسانى كه تو را بيرون آوردند، در حق تو به انصاف رفتار نكردند؛ كه زنان خود را در پرده نگه داشتند و تو را از پرده بيرون آوردند». پس از آن، وارد بصره شد و خطبه‏‌اى طولانى براى مردم خواند كه در آن، مردم بصره را سرزنش کرد.

از ماجراى جنگ جمل مى‌‏توان نتیجه گرفت: عامل اصلى جنگ جمل، طلحه و زبير بودند. آنان ابتدا به خاطر جو حاكم بر جامعه آن زمان، با امیرالمومنین(عليه‌السلام) بيعت كردند، اما پس از چندى، خواسته خويش كه مشاركت در حكومت بود را عنوان كردند.[2]

___________________________________________
[1]. مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 715-722.
[2]. برگرفته از امامت پژوهى(بررسى ديدگاههاى اماميه، معتزله واشاعره)، ص 375- 380.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 10 =
*****