قصه شب «تصمیم مهم جغله و ماهی خاکستری» داستان چند ماهی است که از حرف زشت متنفرند؛ به همین دلیل همگی از یک ماهی دوری میکنند. یکی از ماهیها به دیگران ثابت میکند که با برخورد زیبا و رفتار مناسب میتوان این عادت زشت را درست کرد. این قصه بر مبنای آیه 72 سوره مبارکه فرقان نگارش شده است.
به نام خدایی که آسمون و زمین رو برای ما انسانها آفریده و همه ما رو دوست داره. سلام به گلای باغ زندگی؛ خدا رو شکر که یه شب دیگه از شبهای سرد زمستون تونستم مهمون خونههای گرم شما بشم.
مهربونای من! باز امشب هم با یه قصه دیگه پیش شما اومدم؛ یه قصه از دریایی بزرگ که ماهیهای بزرگ و کوچیک زیادی توش زندگی میکنن؛ پس اگه دوست دارین و اجازه میدین، بریم و ببینیم توی این دریا چه خبره و چه اتفاق جالبی قراره بیفته:
روزی روزگاری زیر آبهای اقیانوسها، کنار مرجانها و جلبکها، موجودات دریایی بسیار زیادی کنار هم زندگی میکردن .
توی این دریای بزرگ، چند تا ماهی ریز و درشت زندگی میکردن که خیلی با هم رفیق بودن؛ اونا همیشه به زمین ورزشی دریایی خودشون میرفتن تا با هم بازی کنن.
میون همه اینها، یه ماهی بود که به نظر دوستاش خیلی بدجنس به نظر میرسید؛ آخه هر وقت که بچه ماهیها میخواستن بازی کنن، اونا رو اذیت میکرد. اون با حرفهای زشتی که میزد، باعث میشد که بقیه ماهیها ناراحت بشن.
یه روز وقتی که همه ماهیکوچولوها در کنار هم جمع شده بودن تا با هم بازی کنن، دُمقرمزی به بقیه دوستاش گفت: بچهها! من دیگه از دست «ماهی خاکستری» خسته شدم؛ آخه اون خیلی حرفای زشت میزنه و من رو ناراحت میکنه. بابا و مامانم وقتی این رفتارش رو دیدن، ازم خواستن تا باهاش صحبت نکنم و به حرفاش گوش ندم.
همین که حرفای دمقرمزی تموم شد، پولکی رو به اونا کرد و گفت: بچهها! ما باید یه کاری کنیم تا اون از این دریا بره یا به تور ماهیگیرها بیفته؛ نظر شما چیه؟
انگار همه با این نظر موافق بودن؛ آخه هیچکدومشون از حرف زشت خوششون نمیاومد. میون تمام این ماهیها، یه کوچولوی ریزهمیزه به اسم جِغِله بود. اون رو به بقیه دوستاش کرد و گفت: بچهها! من میخوام با ماهی خاکستری صحبت کنم تا ببینم چرا حرفهای زشت میزنه.
ماهیهای دیگه وقتی این حرف جغله رو شنیدن کلی خندیدن؛ اما جغله از دوستاش خواست تا اجازه بدن که ماهیکوچولو پیش خاکستری بره. همه پشت جلبکهای دریایی قایم شدن و منتظر موندن تا ببینن چه اتفاقی میافته.
جِغِله آروم آروم پیش خاکستری رفت، ولی تا خواست صحبت کنه، اون یه عالمه حرف زشت بهش زد.
جغله که این رفتارو دید، حرفی نزد؛ به خونه خودشون رفت، یه مقدار خوراکی برداشت و دوباره برگشت.
چندروزی کار جغله همین بود؛ دوستاش که از کار ماهیکوچولو تعجب کرده بودن، به کارهای بیهوده و بیفایده دوستشون نگاه میکردن میخندیدن.
یه روز وقتی ماهیها از خونههای خودشون بیرون اومدن تا به طرف زمین ورزشی برن، دیدن که خاکستری داره با جغله توپ بازی میکنه و میخنده.
جغله که چشمش به دوستاش افتاد، با خوشحالی به طرفشون اومد و گفت: بچهها! شما هم میایین بازی کنیم؟
ماهی دمقرمز: جغله تو داری با خاکستری بازی میکنی؟! پس دیگه حق نداری با ما بازی کنی؟ من مطمئنم تو هم مثل اون حرفای زشت یاد میگیری.
جغله تا این حرفو شنید لبخندی زد و گفت: اشتباه نکنید بچهها! تا حالا از خودتون پرسیدین چرا خاکستری حرفای زشت میزد؟!
دمقرمز: چون بیادبه!
جغله: نخیر! اون خیلی هم باادبه؛ ولی چون خیلی تنها بود، حرف زشت میزد؛ خیلی از شماها به خاطر هیکل بزرگش اونو مسخره میکردین. اون مثل بقیه ماهیها دوست داره بتونه بازی کنه، به این طرف و اون طرف بره و تفریح کنه، ولی هیچکدومتون بهش توجه نمیکردین.
ماهیها که حرف جغله رو شنیدن، متوجه اشتباه خودشون شدن؛ آخه اونا همیشه سعی میکردن با مسخره کردن خاکستری شاد بشن و بخندن. اونا از کار اشتباه خودشون پشیمون شدن؛ همه برای عذرخواهی پیش خاکستری رفتن؛ بعد اونو بغل کردن و بوسیدن.
از اونروز به بعد کسی خاکستری رو مسخره نکرد و خاکستری هم به کسی حرف زشت نزد.
بله عزیزای من! گاهی ما فکر میکنیم اشتباهی که از دیگران سر میزنه، تقصیر خودشونه؛ ولی حواسمون نیست که گاهی ما کاری میکنیم که دیگران ناراحت بشن و بعد مرتکب خطا و اشتباهی بشن. خیلی از رفتارهای زشت و زننده، عصبانیتهای بیمورد و یا دعواهایی که اتفاق میافته، نتیجه رفتارهای بد دیگرانه. چقدر خوبه که ما حتی اگه رفتار بدی دیدیم، سعی کنیم خودمون رو جای اون بزاریم و فکر کنیم که شاید چیزی که ما خبر نداریم باعث ناراحتیش شده.
خیلی وقتها برخورد زیبای ما میتونه رفتار زشت و ناپسند دیگران رو تغییر بده. بارها و بارها امامان مهربون ما در مقابل افرادی که حرف زشت میزدن یا رفتار بدی از خودشون نشون میدادن، با خوبی برخورد میکردن تا از این کار زشتشون دست بردارن. قرآن، کتاب آسمونی ما مسلمونها هم به ما همین دستور رو داده.
خب کوچولوهای مهربون و خوش زبونم! قصه امشبمون هم تموم شد و باید از همه شما خداحافظی کنم؛ امیدوارم تونسته باشم قصه خوبی رو براتون تعریف کنم و شما ازش لذت برده باشین.
گلای توی خونه، بچههای نمونه، تا یه شب دیگه و یه قصه دیگه خدا یار و نگهدار همه شما!