این مدل حرف زدن را برای چندمین بار بود که ناخواسته واقعاً ناخواسته میشنیدم.
خیابان عریض روبهرویم و آفتاب داغی که مغزم را به جوش آورده و حسابی فیتیله حوصلهام را بالا کشیده و سرریز کرده بود، بی آنکه بخواهم پایم را در سرزمینی باز کرد که زنی تنها وسط خیلی از چه کنم ها گیر کرده بود. خلوتی و نبودن رفت و آمد بعدازظهر یکی از گرمترین روزهای تابستان، جایی برای گوش تیز کردن نگذاشته و خیلی راحت حرفهای حتی آن طرف خط تلفن زن کنار دستم را روانه گوش و سپس قلبم میکرد.
عنوان شیرین برای کاری زشت. زشت به معنای واقعی کلمه نه از زشتهایی که برای ترساندن به بچهها میگوییم، نه.
بغض در گلویش ریشه کهنهای داشت با لرزش ریزی که وسط کلماتش میپرید به آن طرف خط جواب داد:
ـــــ نمیدونم گفتم که اصلاً قرار نبود این جوری باشه، من فقط دنبال امضا گرفتن برا اون پرونده کوفتی وام بودم.
حرفهای آن طرف خط ملامتبار و سرزنش کننده بود:
ــــــ نه ندا جون این حرفا نیست، کارت رو توجیه نکن مگه عارف چی کم داشت که تو هوای یکی دیگه زد به سرت؟
بغض مخفی توی گلوی زن کنار دستیام جایش را به هقهق خفهای تبدیل شده بود:
ـــــ گفتم که این فقط یه رابطه کاری بود از همون روز که رفتم اتاق بهرام و کارای پرونده وامم رو پیگیری کردم شروع شد.
بهرام به بهانه کار و وام شروع کرد به پیام دادن و حرف زدن منم که مطمئن بودم که هیچ خطایی ازم سر نمیزنه ادامه دادم یه وقت چشم باز کردم دیدم پیاما دیگه کاری نیست و من به پیامای گاه و بیگاهش عادت کرده بودم.
صدای پشت خط اعتراض کرد:
ـــــ اشتباه پشت اشتباه کاش همین جا تمومش میکردی.
صدای زن آرومتر شد:
ـــــ باورت میشه دیگه نمیشد حالا مونده بودم با یک دنیا حس متضاد که تو رفتارم تلنبار شده بود از یه طرف حس گناه نسبت به عارف از یه طرف دلبستگی لعنتی به بهرام...
با پیچیدن اتوبوس در خیابان، مسیرم از زن جدا شد من سوار شدم و او هنوز به درددل با آن سوی خط تلفن مشغول بود.
بی آنکه ته ماجرا را فهمیده باشم حدس اینکه داستان از چه قرار بود کار سختی نبود. چیدن قطعات جدا افتاده این پازل کنار هم غول وحشتناکی میساخت که آرامش بنیان خانواده را بلعیده و به تاراج برده بود.
دوست اجتماعی، جاست فرند، به چشم خواهری، اون دلش پاکه، به جای برادرم و بسیار از این دست عناوین زهر آلود که روابط سالم زناشویی و خانوادهها را نشان رفته است.
وقتی احکامی خداوندی که سازنده بشر است و بیش از هر روانشناس و استاد و هر نسخه پیچ دیگری، در تلاطم توجیهها نادیده گرفته میشود نتیجهای جز حسرت و تباهی نخواهد داشت.
هنگامی که میفرماید اگر زن و مرد نامحرمی در جایی تنها بودند حتماً نفر سوم آنها شیطان است[۱]، بی شک فتنهانگیزی این تنهایی را میشناسد که چنین از آن بر حذر میدارد.
چه بسیار زندگیهایی که در دنبالهروی از گامهای آرام و بی سر و صدای شیطان از هم پاشیده و چه بسیار آسیبهایی که گریبان فرزندان بی گناه این خانهها را گرفته است.
اگر روایت نبوی میفرماید که هر كس با زنى كه محرم او نيست شوخى كند، به ازاى هر كلمهاى كه در دنيا به آن زن گفته است هزار سال [در آتش] نگه داشته شود،[۲] از باب گرفتاری بی سرانجامی است که متوجه روان زن و مرد میشود و هیچگاه این جوانان طعم شیرین آرامش، شادی و رضایت را در زندگی خانوادگی نخواهند چشید و همیشه چشم طمع به دیگران خواهند داشت؛ و این دردی است خانمانسوز که درمانی ندارد مگر به کنترل نگاه در ابتدای کار و نزدیک نشدن به پرتگاههای رابطه که در دستورات فردی و اجتماعی اسلام به آن پرداخته و زنگ خطر لغزیدن در آن را یاد آور شده است.
پر واضح است که این آسیبها نه فقط دنیای حقیقی را شامل میشود که با شرایطی خطرناکتر در فضای مجازی هم وجود دارد. فضای مجازی، بستری به مراتب پر خطرتر از فضای حقیقی است چرا که افراد در روابط دنیای حقیقی خود را ملزم به رسمیت و جدیت نسبی کرده و از اظهار هر نوع رفتاری خوددداری میکنند اما با عضویت در گروههای مختلف شبکههای اجتماعی به مرور و ناخواسته راه و هدف خود را گم میکنند.
این صمیمیتها ممکن است در دنیای واقعی بروز نکند اما حضور بی ضابطه در فضای مجازی میتواند زمینه ساز بسیاری از انحرافات اخلاقی باشد.
پینوشت:
[۱]. مستدرك الوسايل، حديث 16671.
[۲]. مجلسی، محمدباقر، عین الحیاة، ص ۱۴۰.