09:43 - 1400/07/07
یه روز دیدم در می زنند، رفتم پشت در، ،دو نفر بودند. یكی شون گفت: منزل جناب سرهنگ شیرازی همین جاست؟ دلم هری ریخت. گفت: جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده و بعد یه پاكتی بهم داد. اومدم توی حیاط و پاكت رو بازكردم . هنوز فكر می كردم خبر شهادتش را برام آوردند.
دیدم توی پاکت یه نامه توش گذاشته با یه انگشتر و داخل آن نوشته بود: برای تشكر از زحمت های تو. همیشه دعات می كنم. ازخوشحالی اشک توی چشمام جمع شد.
خاطره ای از شهید علی صیاد شیرازی
کتاب خدا می خواست زنده بمانی، ص 8
برچسبها:
لایه باز:
پیوست | اندازه |
---|---|
![]() | 72.11 کیلوبایت |