عاشقانه های شهداء(2)

09:43 - 1400/07/07
عاشقانه های شهداء

 یه روز دیدم در می زنند، رفتم پشت در، ،دو نفر بودند. یكی شون گفت: منزل جناب سرهنگ شیرازی همین جاست؟ دلم هری ریخت. گفت: جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده و بعد یه پاكتی بهم داد. اومدم توی حیاط و پاكت رو بازكردم . هنوز فكر می كردم خبر شهادتش را برام آوردند.

 دیدم توی پاکت یه نامه توش گذاشته با یه انگشتر  و داخل آن نوشته بود: برای تشكر از زحمت های تو. همیشه دعات می كنم. ازخوشحالی اشک توی چشمام جمع شد.

 خاطره ای از شهید علی صیاد شیرازی

کتاب خدا می خواست زنده بمانی، ص 8

لایه باز: 
پیوستاندازه
فایل فاقدpsd72.11 کیلوبایت

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 0 =
*****

سایر تصاویر

مرد 18, 1403    0
مرد 18, 1403    0