با سلام
این مطالب رو هم مطالعه بفرمایید:
چگونه دخترانمان را به حجاب علاقهمند کنیم؟
https://www.btid.org/fa/news/32169
آیا اسلام زن را مجبور به حجاب میکند؟
https://www.btid.org/fa/news/70953
حجاب، مانع شادی نیست
https://www.btid.org/fa/news/104902
منصور هاشمی خراسانی یک شخص نیست بلکه نامی است که یک عده پشت سرِ او قایم شده اند!
مانند همین احمد الحسن فیس بوکی خودمان
البته احمد اسماعیل تا یک زمانی وجود داشته و شخصِ حقیقی بوده اما الآن فقط نامی است که یک عده پشت آن قایم شده اند و فعالیت می کنند.
منصور هاشمی خراسانی وضعش از احمد اسماعیل هم خرابتر است!
اصلا از اولش چنین شخصی نبوده
بلکه یک حزب سیاسی برای مبارزه با جریان اصیل تشیّع که منادی آن جمهوری اسلامی است، با حمایت غرب تشکیل شده و اسمشان را «علامه منصور هاشمی خراسانی» گذاشتند!
به نامِ این شخصیت داستانی، کتاب چاپ کردند و خودشان شدند مروّجش
احزاب سیاسی ای که در درون شیعه توسّط غرب شکل گرفته اند از گذشته تا بحال تحوّلات زیادی داشته اند:
مثلا آن زمانی که بهائیت را درست کردند و با خزعبلاتی که از زبان علی محمد باب ترویج دادند، فرقه سازی کردند، دیدند که با دستور امیرکبیر علی محمد باب کشته شد و فتنه خوابید و تا حالا هم بیش از صد سال است که دارند الکی خرج وصله پینه کردن این جریان می کنند و جز ضرر برایشان نداشته.
تجربه ی احمد اسماعیل بصری هم تجربه ی ناموفقی بود
عاقبتش شد دفع فتنه در عراق و فرار این شخص و چند دستگی پیروانش و ...
حالا هم دو سه سالی هست که از افغانستان فتنه ی جدیدی را رقم زده اند برای ساختن فرقه ای سیاسی و انشقاق صفوف شیعیان!
عاقبت این جریان هم بهتر از آن جریانها نخواهد شد
چون ضعف علمی و عملی فراوانی دارند و از یک دیالکتیک قابل دفاع برخوردار نیستند
امام خمینی ره حکمت و فلسفه را تنها راه شناخت صحیح اصول اعتقادی معرّفی کرده اند. ایشان بعد از طرح یکی از این مباحث می نویسند:
اگر جنابعالى ميل داشته باشيد در اين زمينه ها تحقيق كنيد، مىتوانيد دستور دهيد كه صاحبان اين گونه علوم علاوه بر كتب فلاسفه غرب در اين زمينه، به نوشتههاى فارابى و بو على سينا- رحمة اللَّه عليهما- در حكمت مشاء مراجعه كنند، تا روشن شود كه قانون عليت و معلوليت كه هر گونه شناختى بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراك معانى كلى و نيز قوانين كلى كه هر گونه استدلال بر آن تكيه دارد، معقول است نه محسوس، و نيز به كتابهاى سهروردى- رحمة اللَّه عليه- در حكمت اشراق مراجعه نموده، و براى جنابعالى شرح كنند كه جسم و هر موجود مادى ديگر به نور صِرف كه منزه از حس مىباشد نيازمند است؛ و ادراك شهودىِ ذات انسان از حقيقت خويش مبرا از پديده حسى است. و از اساتيد بزرگ بخواهيد تا به حكمت متعاليه صدر المتألّهين- رضوان اللَّه تعالى عليه و حشره اللَّه مع النبيين و الصالحين- مراجعه نمايند، تا معلوم گردد كه: حقيقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده، و هر گونه انديشه از ماده منزه است و به احكام ماده محكوم نخواهد شد.
ديگر شما را خسته نمىكنم و از كتب عرفا و بخصوص محيى الدين ابن عربى نام نمىبرم؛ كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مطلع گرديد، تنى چند از خبرگان تيزهوش خود را كه در اين گونه مسائل قوياً دست دارند، راهى قم گردانيد، تا پس از چند سالى با توكل به خدا از عمق لطيف باريكتر ز موى منازل معرفت آگاه گردند، كه بدون اين سفر آگاهى از آن امكان ندارد.
صحيفه امام، ج21، ص: 223
در مورد کلامی که از فیض نقل کردید:
فیض کاشانی در ده رساله، انتشارات مرکز تحقیقات امیر المومنین، اصفهان، به اهتمام رسول جعفریان، 1371، ص 102 می گوید:
«هر گاه از طايفه كه منسوب به فرقه [اى] از اهل حق باشند، حركاتى چند ناپسنديده مشاهده شود، نبايد همه آن فرقه را به بدى منسوب ساخت چه در هر فرقه خوب و بد مىباشد، خصوصا اين دو فرقه كه اكثر افراد از ايشان نيستند، بلكه خود را به ايشان شبيه ساختهاند، تا معزز باشند و مال و جاه بيابند، اگر كسى بديده بصيرت نظر كند، مىبيند كه اكثر، قصد قربت در تحصيل كمال ندارند، قومى به مزخرفاتى كه آموختهاند خود را كامل مىدانند، بلكه از علما مىشمرند، از عقائد ايمانى و اركان دينى به اسمى و رسمى قناعت كرده و با اين حال گاهى در صدد طعن يكديگر بر مىآيند، و گاهى ديگران را هدف تير طعن مىنمايند و زهر قهر بر جراحت سينه مجروحان مىپاشند، و در رد و انكار و سرزنش و اضرار روز به روز مصرتر مىباشند، خار وحشت بر رخسار الفت مىكشند و خاك كدورت، بر ديدار وفا از سر كلفت مىزنند، و قومى لباس تلبيس و ريا پوشيده و جام غرور از دست ابليس نوشيده، مشتهيات طبع و هوى را تابع، و از اركان دين، به هاى و هوى قانع شدهاند،...»
روی عبارات فیض بیشتر دقّت کنید!!!!!!
فیض کاشانی:
(516) عشق
اى يار مخوان ز اشعار الّا غزل حافظ .... اشعار بود بى كار الّا غزل حافظ
در شعر بزرگان جمع كم يافت شود اين دو ... لطف سخن اسرار الّا غزل حافظ
استاد غزل سعديست نزد همه كس ليكن .... دل را نكند بيدار الّا غزل حافظ
صوفيه بسى گفتند درّهاى نكو سفتند ... دل را نكشد در كار الّا غزل حافظ
در شعر بزرگ روم اسرار بسى در جست ... شيرين نبود اى يار الّا غزل حافظ
آنها كه تهيدستند از گفته خود مستند ... كس را نكند هشيار الّا غزل حافظ
غواص بحار شعر نادر به كفش افتد ... نظمى كه بود درّ بار الّا غزل حافظ
شعريكه پسنديده است آن است كه آن دارد .... آن نيست به هر گفتار الّا غزل حافظ
اى فيض تتبع كن طرز غزلش چون نيست ... شعرى كه بود مختار الّا غزل حافظ
ديوان فيض كاشانى، ج2، ص: 913- انتشارات اسوه- قم- 1381 ش.
به بیت چهارم فیض دقّت کنید!
متاسفانه شما با همان تساهل و تسامح علمی و بی دقتی هایی که همه ی مخالفین فلسفه و عرفان دارند، به سراغ حرف های نقل شده از این جماعت رفته اید. مخالفین فلسفه و عرفان ، فرقی نمی گذارند بین فیلسوف و حکیم با عارف و بین عارف صوفی و جاهل متصوّف.
ملا محمد طاهر شیرازی، شیخ الاسلام قم در زمان فیض کاشانی، کتابی نوشته به نام «الفوائد الدينيه فى الردّ على الحكما و الصوفيه». ایشان فیض کاشانی را هم جزء صوفیه می دانست. با اینکه فیض خیلی محتاطانه سخن گفته و سعی بلیغ داشته که از اصطلاحات عرفاء خیلی استفاده نکند و با همان اصطلاحات اهل ظاهر معارف بلند را ارائه نموده است.
شیخ یوسف بحرانی در لؤلؤة البحرین وی را از جمله صوفیه معرفی کرده و می نویسد:
«او را مقالاتى است در مذهب صوفيه و فلاسفه «و ما يكاد موجب الكفر» و العياذ باللّه مانند آنچه در كلامش دلايلى است بر قول وحدت وجود و به من خبر داده اند كه او را رساله ايست ناپسند در اين قول كه در آن از عقايد ابن عربى زنديق بحث كرده و اكثر آن نقل عبارات اوست و او را به نام يكى از عارفان ناميده و در رسالهاى كه خود بر ردّ صوفيه بهنام «النفحات الملكوتيه فى الرّد على الصوفيه» نوشتهام كلام او را با تحقيق نقل كردهام نعوذ باللّه من طغيان الافهام و زلل الاقلام.»
شیخ احمد احسایی در مواضع بسیاری از فیض به این صورت نام برده است:
قال المسىء القاسانى تَبَعاً لإمامِه مُمِيتِ الدّين العَرَبي
فیض کاشانی در وافی از اصطلاح «متصوّفة» در کنار «متفلسفة» استفاده کرده است و آنان را از مذاهب باطل معرفی کرده است (الوافي، ج1، ص: 164- الوافي ج8 ص633- الوافي ج9 ص1439- الوافی ج17 ص223)
همچنین در محجة البیضاء از عنوان «متصوفة استفاده فرموده است: المحجة البيضاء جلد1 ص44- المحجة البيضاء جلد1، ص153- المحجة البيضاء جلد1 ص184- المحجة البيضاء جلد1 ص284- المحجة البيضاء جلد3 ص317- المحجة البيضاء جلد6 ص291- المحجة البيضاء جلد6 ص337- المحجة البيضاء جلد7 ص77.)
صوفی با متصوّف فرق دارد. همچنانکه فیلسوف با متفلسف متفاوت است.
این اصطلاح علمی است که فرقی بین زمان صدرالمتالهین با الآن نداره و اگر مقداری با منابع عرفانی آشنا بودید و کتاب های معاصرین در این باره را می خواندید اینطور نمی فرمودید. امام خمینی ره عبارت «بعض عوام الصوفیة» را برای این گروه به کار برده. در مقابل ارباب التحقیق من الصوفیة را برای امثال ابن عربی به کار برده است. مرحوم سید جلال الدین آشتیانی هم از معاصین ما بودند و با اصطلاحات قوم آشنا. ایشان هم اینطور تعبیر می فرمودند: اهل تحقيق از صوفيه كاملين و عرفاى شامخين.
شما با اصطلاحات آشنا نیستید.
آن آقایانی هم که شما می فرمایید، مرجع تقلید در فقه اصغر هستند و در فروعات دینی حرفشان برای مقلّدینشان حجّیّت دارد. مراجع عظامی که از طرف جامعه ی محترم مدرسین معرّفی شده اند، هیچکدامشان مثل شما فتوا نداده اند دوست عزیز!
نظرات محدّثین و اخباریّون هم از دقّت لازم برخوردار نیست. شما اگر مقلّد اینها هستید ، باشید.
امام خمینی ره را مقلّدین جاهل همین ها تکفیر کردند و ایشان خون دلها خوردند . در اربعین می نویسند:
ما بيچارهها كه از مشاهدات و تجليات بكلى محروميم از ايمان به اين معانى هم، كه خود يك درجه از كمال نفسانى است و ممكن است ما را به جايى برساند، دوريم. از مرتبه علم، كه شايد بذر مشاهدات شود، نيز فرار مىكنيم، و چشم و گوش خود را بكلى مىبنديم و پنبه غفلت در گوشها مىگذاريم كه مبادا حرف حق در آن وارد شود. اگر يكى از حقايق را از لسان عارف شوريده يا سالك دلسوخته يا حكيم متألهى بشنويم، چون سامعه ما تاب شنيدن آن ندارد و حبّ نفس مانع شود كه به قصور خود حمل كنيم، فورا او را مورد همه طور لعن و طعن و تكفير و تفسيقى قرار مىدهيم و از هيچ غيبت و تهمتى نسبت به او فرو گذار نمىكنيم. كتاب وقف مىكنيم و شرط استفاده از آن را قرار مىدهيم [كه] روزى صد مرتبه لعن به مرحوم ملا محسن فيض كنند! جناب صدر المتأهلين را، كه سرآمد اهل توحيد است، زنديق مىخوانيم و از هيچ گونه توهينى درباره او دريغ نمىكنيم. از تمام كتابهاى آن بزرگوار مختصر ميلى به مسلك تصوف ظاهر نشود- بلكه كتاب كسر اصنام الجاهلية في الردّ على الصوفية نوشته- [با اين حال] او را صوفى بحت مىخوانيم. كسانى كه معلوم الحال هستند و به لسان خدا و رسول، صلّى اللّه عليه و آله، ملعوناند مىگذاريم، كسى [را] كه با صداى رسا داد ايمان به خدا و رسول و ائمه هدى، عليهم السلام، مىزند لعن مىكنيم! من خود مىدانم كه اين لعن و توهينها به مقامات آنها ضررى نمىزند، بلكه شايد به حسنات آنها افزايد و موجب ارتفاع درجات آنها گردد، ولى اينها براى خود ماها ضرر دارد و چه بسا باشد كه باعث سلب توفيق و خذلان ما گردد. شيخ عارف ما، روحى فداه، مىفرمود هيچوقت لعن شخصى نكنيد، گرچه به كافرى كه ندانيد از اين عالم [چگونه] منتقل شده مگر آنكه ولىّ معصومى از حال بعد از مردن او اطلاع دهد، زيرا كه ممكن است در وقت مردن مؤمن شده باشد. پس لعن به عنوان كلى بكنيد. يكى داراى چنين نفس قدسيهاى است كه راضى نمىشود به كسى كه در ظاهر كافر مرده توهين شود به احتمال آنكه شايد مؤمن شده باشد در دم مردن، يكى هم مثل ما است! و إلى اللّه المشتكى كه واعظ شهر با آنكه اهل علم و فضل است در بالاى منبر در محضر علما و فضلا مىگفت: فلان با آنكه حكيم بود قرآن هم مىخواند! اين به آن ماند كه گوييم: فلان با آنكه پيغمبر بود اعتقاد به مبدأ و معاد داشت!
مقام معظم رهبری که مثنوی را «اصل اصول اصول دین» معرفی کرده، اگر رهبر این نظام نبود خیلی وقت پیشتر ها تکفیرشان می کردند.
Pages