علیکم السلام
با دقّت سخن گفتن در همه ی قوامیس فرهنگی دنیا امر مطلوبی است. اینکه حضرتعالی بی دقّتی در بیان را به قرن حاضر و دقّت در تعابیر نسبت به نحله های فکری رو به قرن 11 نسبت می دهید امرِ عجیبی است!!!!!!!
فکر و اندیشه و آشنایی علمی با گروه ها و فرقه های فکری و افکار افراد شاخص این نحله ها یک کار عقلایی است که نمی دانم چرا شما از ین کار ناراحت هستید!
ملا صدرا چندین فصل مختلف از مقصد هشتم اسفار را به بحث محبّت اختصاص داده است. 50 سفحه فقط در مورد عشق بحث کرده است. مطالب عالی و مترقّی ای را بیان کرده است. می گوید: عشق مجازی شرعی در صورتیکه پلی بشود برای رسیدن به عشق حقیقی الهی مطلوب است. اما عشق شهوانی و غیر شرعی، یا عشق و محبّت نفسانی و حیوانی که به عشق حقیقی منتهی نشود جزء رذائل اخلاقی است. ایشان از طریق مبادی و غایات به بحث حبّ و عشق در انسان پرداخته و یک روانشناسی اجتماعی برای این مسئله بیان نموده و کثرت و وحدت در حبّ و تأثیر آن در سلوک را آورده وووو
مقداری شما هم مثل بنده وقت بگذارید تا با معارفی که این بزرگوار ارائه کرده و امام خمینی ره در نامه به گورباچف ابن عربی و صدرالمتألهین را معرّف اسلام ناب معرّفی کرده، آشنا بشوید.
اتلاف وقت در فضاهای مجازی و خواندن مطالب کسانی که پدرکشتگی با عرفاء و حکماء دارند، حرام است و موجب گرفتاری ابدی.
عرفان حافظ شيرازى و مولوی، مُخّ اسلام است
به طور كلّى كلمات اولياى خدا و عرفاى بالله داراى رموز و اشارات و كناياتى است كه فهم آنها اختصاص به خود آنها و همطرازانشان دارد. از اشارات و رموز عارف عاليقدر اسلام خواجه حافظ شيرازى كسى ميتواند اطّلاع پيدا نمايد كه هم درجه و هم مقام با او باشد.
امّا صد حيف و هزار افسوس كه ما قدر و قيمت اين بزرگان را ندانستيم، و معانى اشعارشان را به امور مبتذل حمل كرديم، و يا اگر شرحى در احوال آنها نگاشتيم نتوانستيم از عهده شرح و شكافتن آن معانى و اسرار برآئيم؛ تا خارجيان و كفّار آمدند و براى خود عرفان ساختند، و عرفان را از اسلام جدا پنداشتند، و مقام عظيم عرفان و عرفا را كه مخّ و اسّ و ريشه اسلام است امرى مباين با تعليمات دينى وانمود كردند، و براى ما عرفان ايرانى و هندى و رومى ساختند، و همه را خطّى در برابر خطّ اسلام، و راهى غير از مسير دين نمودار نمودند، و ريشه عرفان مولوى معنوى و حافظ شيرازى و مغربى و أمثالهم را عرفان ايرانى قلمداد كردند كه با روح اسلام سازگار نباشد.
اينها همه و همه نتيجه جمود و تحجّر و يك چشمى به مسائل دين نگريستن است؛ و حساب توحيد را از عالم امر و خلق جدا نمودن و به أئمّه و لواداران عرفان به نظر موجودات ساخته شده بدون تكليف و مأموريّت نگريستن است كه ما را دچار اين مصيبت عظمى نمود؛ تا جائيكه اينك براى آنكه از آنها عقب نمانيم و در اين بازى، محكوم و سرافكنده نگرديم، بايد با هزار دليل اثبات كنيم كه عرفان حافظ و مولانا متّخَذ از روح قرآن و روح نبوّت و ولايت است.
شما به يك يك از غزلهاى حافظ بنگريد و ببينيد چگونه آن لطائف و حقائق معنوى را در كسوت عبارات گنجانيده، و با چه دقائق و اشاراتى ميخواهد آن حقيقت منظور و مراد خود را ارائه دهد. رضوانُ الله علَيه رضواناً شاملًا.
علامه طهرانی، روح مجرد، ص: 519
دین اسلام سه بخش دارد:
اصول دین- فروع دین- اخلاق
در بخش فروع یا همان احکام شرعی یا باید مجتهد بود و به اجتهاد خود عمل کرد. البته بعد از سالها تحصیل طاقت فرسا در حوزه های علمی و رسیدن به درجه ی اجتهاد و توانایی استنباط احکام از منابع آن. یا اینکه باید طریق احتیاط در مسائل دینی پیمود. و یا از یک نفر متخصص دینی تقلید کرد و مسائل را پرسید.
راحتترین راه همین راه سوم است که مراجعه به دانشمند دینی و پیروی از آراء و نظرات اوست. فقیهی که به تعبیر امام حسن عسکری علیه السلام:
فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِينِهِ، مُخَالِفاً لِهَوَاهُ، مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِ أَنْ يُقَلِّدُوهُ.
بحث خمس هم یکی از فروعات دینی است.
مراجع عظام تقلید بالاتفاق دادن خمس را واجب می دانند. دلیل مطلب هم آیه ی خمس ( وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينِ وَ اِبْنِ اَلسَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّٰهِ وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا يَوْمَ اَلْفُرْقٰانِ يَوْمَ اِلْتَقَى اَلْجَمْعٰانِ وَ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ الأنفال، 41) و روایت فراوان مربوط به این مطلب است.
دلالت آیه ی خمس روشن است؛ چند روایت نقل می کنم:
در روایتی آمده است: مردى از تجّار فارس به امام رضا(ع) نامهاى نوشت و درخواست نمود تا حضرت به او اجازه در مصرف خمس بدهد، امام(ع) در پاسخ چنین نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان، ... مالى حلال نیست مگر از آن جهت که خداوند آنرا حلال نموده است، همانا پرداخت خمس یارى بر دین ما، خانواده و دوستان ما است و آنچه که میبخشیم و با آن آبرویمان را از کسى که از تعرّض او بیم داریم میخریم، پس مانع آن از ما نشوید و خودتان را تا آن مقدار که قدرت دارید از دعاى ما محروم نکنید، همانا بیرون آوردن خمس از مال خودتان کلید روزى شما و آمرزش گناهانتان است، و چیزى است که امروز میدهید براى آمادگیتان در روز ندارى(قیامت) و مسلمان کسى است که به آنچه با خدا پیمان بسته، وفا کند، و مسلمان نیست کسى که با زبان اجابت کند و با قلب مخالفت ورزد. و السلام».(الکافی، ج 1، ص 547 و 548.) از این روایت فهمیده میشود که بحث تحلیل و اجازه در آن روزها مطرح بوده است و در ذهن سائل و دیگران تحلیل مطلق نبوده و گرنه نیازى به کسب اجازه از امام رضا(ع) نبود.
در روایتی دیگر آمده است: گروهى از خراسان بر امام رضا(ع) وارد شدند و از حضرت خواستند تا خمس را بر آنان حلال گرداند، آنحضرت فرمود: «این سؤال، چه فریب و بهانهی بزرگى است؟! دوستى خالصانه را با زبانتان به ما دارید، در حالیکه حقى را که خدا براى ما قرار داده و ما را براى او قرار داده و آن خمس است، از ما منع میکنید؟! آنرا بر هیچ کدامتان حلال قرار نمیدهیم، قرار نمیدهیم، قرار نمیدهیم» (الکافی، ج 1، ص 548.)
قرآن و عرفان و برهان از هم جدائى ندارند
برخى، بر اين گمانند كه بين قرآن و برهان و عرفان جدايى است و اگر كسى قرآن را به عنوان مقتدا و امام خويش برگزيد، بايد به برهان و عرفان بىاعتنا باشد. يا اگر كسى برهان را به عنوان مرجع و حاكم انتخاب نمود، بايد از قرآن و عرفان دست بكشد و يا اگر كسى به سوى عرفان ميل كرد، بايد از قرآن و برهان روى بگرداند. حال اگر از همين افراد پرسيده شود: آيا ممكن است قرآن كريم، حاوى مطلبى مخالف با عقل بوده باشد؟ يا پرسيده شود: آيا ممكن است اين امر را انكار كرد كه قرآن، خود، بر اساس كشف تام محمدى( ص) به دست ما رسيده است؟ در هر دو مورد، جواب مىدهند: نه؛ يعنى همه معترفند كه قرآن در هيچ مورد، حكمى بر خلاف حكم عقل ندارد و همه معتقدند كه قرآن كشفنامه حضرت ختمى مرتبت( ص) است، ولى با اين همه، يك نوع تعصب خاص يا كج فهمى خاص و يا عناد خاص، آنها را وامىدارد كه به تعبيرات مختلف و بهانههاى گوناگون و شيوههاى جوراجور، دم از تفكيك بزنند و اين سه محور اساسى شناخت را كه ظاهرا سه محورند، ولى به لحاظ واقع معاضد هم و پشتيبان يكديگرند، معارض با هم و معاند با يكديگر معرفى كنند.
بلى، ممكن است بگويند: مسلم است كه قرآن، حكمى بر خلاف حكم عقل ندارد، ولى سخن ما اين است كه قرآن، فوق عقل است و با عقل صرف، نمىتوان به آنچه كه قرآن حكم مىكند، دست يافت و نيز ممكن است بگويند: مسلم است كه قرآن، مبتنى بر كشف است، ولى اين، بدان معنى نيست كه هر كشفى حق و مطابق با واقع بوده باشد.
در جواب، گوييم: آرى، همينطور است كه مىفرماييد، ولى شما نيز بايد بين فيلسوفى كه عقل گراست و مىخواهد بدون كمك وحى به حقايق و معارفى كه از دسترس عقل صرف دور است، دست يابد و فيلسوفى كه عقل را راهگشاى وحى و آن را بدون وحى در فهم بسيارى از معارف الهى، راجل مىداند، فرق بگذاريد و همچنين بايد عارفى را كه بر مطلق كشف اتكا دارد و هر كشفى را با هر شرايطى حجت مىداند، از عارفى كه براى كشف، ميزانى قائل است و آن را با شرايط خاصى مىپذيرد و بر هر كشفى اعتماد نمىكند، تمييز دهيد و در همينجا بسيار بهجاست خاطرنشان كنيم: ما در عين حالى كه معتقديم قرآن و عرفان و برهان از يكديگر جدايى ندارند، اين را هم اضافه مىكنيم كه معناى اين سخن، نه آن است كه ما هر مطلبى را كه به نام قرآن يا عرفان يا برهان عرضه شد، به بهانه اينكه قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند، تصديق كنيم، بلكه بايد بين خود قرآن و عرفان و برهان و بين طرفداران قرآن و برهان و عرفان، فرق گذاشت؛ يعنى آنچه كه ما مدعى آنيم، عدم ترافع بين خود قرآن و عرفان و برهان است، نه عدم ترافع بين طرفداران و پيروان آنها، زيرا معتقديم: همانگونه كه براى برداشت از قرآن شرايطى است و مفسر، نمىتواند بدون توجه به آنها مدعى شود كه آنچه من از قرآن مىفهمم حق خالص است، عرفان را نيز آدابى است و عارف، نمىتواند بدون در نظر گرفتن آنها ادعا كند كه آنچه من با مكاشفه بدان دست يافته و مىيابم، واقعيت صرف است و برهان را نيز شرايط خاصى است و مبرهن، نمىتواند بدون اعتنا بدانها بگويد: آنچه را كه من با برهان استنتاج كرده و مىكنم مطابق با واقع است.
بنا بر اين ممكن است بين طرفداران سه محور ياد شده، بر اثر عدم رعايت شرايط، ترافعى رخ دهد و با هم به معارضه برخيزند، ولى اين امر، ايجاب نمىكند كه اگر بين آنان به علت عدم رعايت شرايط يا به علت عدم درك يكديگر و يا به هر علت ديگر، ترافع و تعارضى پيش آمد، بايد اين ترافع و تعارض براى هميشه باقى بماند، زيرا ممكن است افرادى پيدا شوند كه با زبان هر سه محور آشنايى داشته و حرف هر سه طايفه را بفهمند و مشكل آنها را كشف كرده و در نتيجه بينشان تصالح ايجاد كنند، چه اينكه پيدا شده و كردهاند.
گر چه اين عمل مقدس و بااهميت، از سوى همان كجفهمان، طورى ديگر تفسير شده و گفتهاند:« به واسطه اينكه عرفا، صوفيه و پيروان فلسفه يونان در اقليت و از جامعه مسلمين، مخصوصا شيعه و فقها مطرود بودند، بناى تدليس و تلبيس و تأويل را گذاشتد و كلمات مقدسه انبيا( ص) و ائمه( ع) را با معتقدات فلسفه و عرفان تأويل كردند و اين تدليس، كاملا مؤثر افتاد، تا كار به جايى رسيد كه پيروان مكتب قرآن و شيعه و فقها، چنين معتقد شدند كه علوم قرآن مجيد و ائمه( ع) عين علوم فلسفه و عرفان است و علوم اسفار و اشارات؛ مثلا عين قرآن و اسرار قرآن است كه بر فقها مخفى و مجهول مانده است...».
در جواب اينگونه اظهار لطفها فقط بايد به فرموده مولوى عليه الرحمة، تمثل جست و گفت:
هر كسى از ظن خود شد يار من
وز درون من نجست اسرار من
بگذاريم و بگذريم كه گفتنى در اين مقوله فراوان است و به همان اندازه گوش شنوا كم.
بارى، در عصر ما حضرت استاد حسن زاده آملى دام ظله كه خود جامع بين قرآن و عرفان و برهان است، در ايجاد تصالح و رفع بينونت و جدايى ميان قرآن و عرفان و برهان، سعى بليغى مبذول داشت و تا جايى كه مقتضيات و شرايط اجازه مىداد، با زبان و قلم خويش كوشيد و بالاخره اثر مستقلى را در موضوع ياد شده، نگاشت و آن را به اسم« قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند» نام نهاد.
استاد، خود، در ديباچه كتاب مزبور كه خود، خلاصهاى از مطالب كتاب است، چنين فرموده است:« اين رساله، به قلم نگارنده آن، حسن حسنزاده آملى در اين موضوع كه« قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند»، در يك مقدمه و ده فصل سخن مىگويد و آن را به پاس احترام دانش و دانشپژوهى و دانشپرورى به پيشگاه والاى استادان و بزرگوارانى كه كنگره بزرگداشت علم شريف منطق- كه به همت مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، با همكارى مركز تحقيقات فيزيك نظرى و رياضيات( رياضى)- به وجود بسيار ارزشمندشان شكل مىگيرد، با درود و نويد تقديم مىدارد.
مقدمه: سخنى كوتاه در مكانت دانش ترازوست.
فصل 1: در اينكه امام صادق( ع)، ارسطو را به بزرگى ياد فرموده است، بدين جهت كه ارسطو، مردم را از برهان وحدت صنع به وحدت صانع دلالت كرده است.
فصل 2: در ابتناى قرآن و عرفان بر برهان است.
فصل 3: در اينكه هيچگاه جامعه انسانى از منطق و برهان بىنياز نيست.
فصل 4: در اينكه دين الهى و فلسفه الهى يكى است.
فصل 5: در اينكه اساس عين و علم بر تثليث است.
فصل 6: در معرفت نفس به بيان شارع و عارف و حكيم است.
فصل 7: در اينكه تنى چند از بزرگان دين و دانش، معارف شريف عرفانى را برهانى كردهاند.
فصل 8: در استخراج موازين پنجگانه منطق از قرآن كريم است و در اينكه گفتههاى نبى، همه، رمز باشد به معقول آكنده.
فصل 9: در توهم مذمت منطق و فلسفه از زبان اهل عرفان و ديگران و جواب آن است.
فصل 10: در بيان طرق اقتناى معارف است».
وضعيت كتاب
اين اثر گرانقدر، در تاريخ 1370 ش، توسط مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، در تيراژ 2000 نسخه، به طبع رسيد و در دسترس علاقهمندان قرار گرفت.
منشأ صوفیه (نه جهله ی صوفیه) که عرفای شامخ اند، کتاب و سنّت است.
در قرآن کریم به مسلمانان راه سلوک و پیمودن طریق رسیدن به حقّ آموزش داده شده است و اقصا مرتبه ی انسانی و علّت خلقت را رسیدن به مقام عبودیّت معرفی شده است. مقامی که انبیای عظام و اوصیای کرام و اولیای ذوی الابصار پیمودند و به مراتب و مقامات رسیدند.
از همان اوائل اسلام علمی به نام عرفان شکل گرفت که از نظر هستی شناسی، معرفت شناسی، زبان شناسی و روش شناسی با سایر علوم متفاوت بود و در دو بخش عرفان نظری و عرفان عملی حرفهای متعالی برای گفتن داشت. تصوّف نتیجه ی عمل عرفانی است که به شهود حقیقت منجر می شود.
علم عرفان نظری از نظر معرفت شناسی، بر استفاده ی حد اکثری از همه ی ابزارهای معرفتی انسان تاکید دارد: تجربه، عقل، قلب.
در این دیدگاه هر ابزاری در جایگاه خودش واقع نماست ولی آن ابزاری که قابلیت شهود ملکوت اعلی را دارد قلب سلیم است.
از نظر هستی شناسی نظامی را ترسیم می کند که از مقام صقع ربوبی آغاز شده و تا پایینترین مراتب خلقی ادامه دارد. در قوس نزول با توجه حضرت حقّ به خود اولین تعیّن الهی آغاز می شود و بعد اعیان ثابته در صقع ربوبی و سپس مراتب خلقی از عالم عقول تا مثال و ماده. در دامنه ی قوس صعود که از عالم ماده به سمت ملکوت بالا می رود انسان کامل که موحّد حقیقی است پدیدار می گردد.
زبان عرفانی زبان خاصّی است که دقّت های بسیاری دارد. زبان عرفانی به شدّت توقیفی است و بر استفاده از الفاظ شریعت تاکید دارد. به دلیل گستره ی الفاظ این علم، به نظر کسانی که وارد این وادی نشده اند، زبانی است رمز آلود.
روش عرفان که در علم عرفان عملی تبیین شده است، با تزکیه ی نفس از طریق ریاضت های شرعی و عمل به شریعت و علاوه بر انجام واجبات و ترک محرّمات، پرداختن به مستحبّات و ترک مکروهات و دقّت های اخلاقی مورد تاکید است.
با رسیدن به مراتب بالاتر طهارت باطن، به مرور قلب سلیم دریافتهایی از عالم ملکوت پیدا می کند و به شهود حقائقی می پردازد. البته اینطور نیست که عرفاء هر وارده ای را رحمانی بدانند و ملاکی برای تشخیص واردات رحمانی از وحی شیطانی نداشته باشند. عرفاء برای تشخیص صحّت مشهودات سه ملاک را معرفی کرده اند.
این مختصری بود در مورد عرفان و تصوّف حقیقی که از صدر اسلام بوده و مبانی فکری اش در حکمت متعالیه صدرا به خوبی با ادله ی عقلی تبیین گردیده و بزرگان معاصر ما همچون امام خمینی و علامه طباطبایی پیرو آن هستند.
اما توجّه به این نکته لازم است که:
باید حساب صوفیه را از جهله ی صوفیه و دراویش سیبیل در رفته ی دور و برمان جدا کنیم.
دراویش همان جهله ی صوفیه اند که یک جریان انحرافی در جهان اسلام محسوب می شوند. بزرگان عرفای اسلامی هم در مقابل این جریان موضعگیری آشکاری کرده اند. مثلا فیلسوف و عارف بزرگ دوران صوفیه (صدر المتالهین، ملاصدرا) در ردّ اعتقادات و اعمال خرافی این جریان کتابی به نام «کسرُ أصنامِ الجاهلیة» نوشته است. در اين كتاب، حساب صوفيان فريبكار از عارفان راستكردار جدا مى شود. زمينه نگارش اين أثر، پيدايش گروهى نادان بىكار و رياكار به نام صوفى در ميان مسلمانان است كه برده بتهاى نادانى خود شدهاند و ديگران را به گمراهى مى كشانند.
این افراد، بدون طیّ مقدمات معرفتی و بدون انجام عبادات و شرعیات دست به انجام ریاضت هایی می زنند و هم خود گمراه می شوند و هم دیگران را به گمراهی می کشانند. اوّلیّات معرفت الهی را نمی دانند و بدون یادگیری طریقه ی تشخیص وحی شیطانی از وحی رحمانی، گرفتار خیالات و اوهام شیطانی شده و از دین و دیانت هر روز دورتر می شوند و شطحیّات کفر آمیز به زبان می آورند.
این گروه شریعت را به بهانه ی عمل به طریقت، ترک می کنند در حالیکه شریعت اگر ترک شود، انسان به انحطاط کشیده می شود و روحی و جسم با هم رابطه ی مستقیم دارند. کسی که نماز نمی خواند و روزه ای را که خدا برای هدایت و رستگاری انسان ها جعل کرده، ترک می کند و به گفتن برخی اذکار و اوراد و اعمال بی مبنا دست می زند، جز ضلالت و گمراهی به چیزی دست نمیابد.
در کلام پیامبر و اهل بیت ع طریقه ی صحیح زهد و ریاضت آموزش داده شده است و در قرآن به همه ی انسانها دستور داده شده که پیامبر را الگوی خود قرار دهند و آنچه را ایشان دستور داده بپذیرند و جز راه و صراط مستقیم نپیمایند.
(استاد محسن بیدار فر این کتاب را به فارسی ترجمه کرده است: عرفان و عارف نماها؛ انتشارات الزهراء)
فیض کاشانی کتابی دارد به نام الکلمات الطریفه. در این کتاب به انحرافات موجود در جامعه اشاره کرده است. از جمله این انحرافات که در دوره ی صفوی بسیار گسترش پیدا کرده بود، درویش بازی بود. ایشان در ص 76 این کتاب می نویسد:
«بعضی از مردم هستند که خیال می کنند در تصوّف و تألّه به جایی رسیده اند که می توانند با توجّه نفسانی هرکاری را انجام بدهند و دعائشان در ملکوت شنیده می شود و ندائشان در جبروت مستجاب می شود. اینها اسمشان شیخ و درویش است. انسان هایی هستند که دچار تشویش و نا آرامی اند و یا دچار افراطند و یا دچار تفریط. برخی از اینها در شرارت از حدّ انسانی خارج شده اند. به دروغ خوابها و حکایت هایی را به نفع خود نقل می کنند تا دیگران خیال کنند به مرتبه ی غیب رسیده اند. مثلا می گویند: دیشب با پادشاه روم جنگیدم و لشگر عراق را شکست دادم یا سلطان هند را در هم شکستم و با لشکریان نفاق جنگیدم. یا فلان شیخ کشتی گرفتم و بهمان شیخ را شکست دادم. این گروه ریاضت های عجیبی می گیرند. مثلا در خانه ای می نشینند و تا چهل روز گوشت نمی خورند و نمی خوابند. یا در مقامی بست می نشینند و سوره ای را می خوانند . ادعای تسخیر جنّ و حفظ نفس دیگران و امثال اینها را دارند.»
امام خمینی ره هم در اربعین به این جماعت مدّعی اشاره کرده است و می نویسد:
«آن بيچارهاى كه خود را مرشد و هادى خلايق داند و در مسند دستگيرى و تصوف قرار گرفته از اين دو حالش پستتر و غمزهاش بيشتر است. اصطلاحات اين دو دسته را به سرقت برده و سر و صورتى به متاع بازار خود داده و دل بندگان خدا را از حق منصرف و مجذوب به خود نموده و آن بيچاره صاف و بى آلايش را به علما و ساير مردم بدبين نموده، براى رواج بازار خود فهميده يا نفهميده پارهاى از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بيچاره داده گمان كرده به لفظ «مجذوبعلى شاه» يا «محبوبعلى شاه» حال جذبه و حب دست دهد! اى طالب دنيا و اى دزد مفاهيم! اين كار تو هم اين قدر كبر و افتخار ندارد. بيچاره از تنگى حوصله و كوچكى كلّه گاهى خودش هم بازى خورده خود را داراى مقامى دانسته. حب نفس و دنيا به مفاهيم مسروقه و اضافات و اعتبارات پيوند شده يك وليده ناهنجارى پيدا شده، و از انضمام اينها يك معجون عجيبى و اخلوطه غريبهاى فراهم شود! و خود را با اين همه عيب مرشد خلايق و هادى نجات امت و داراى سر شريعت، بلكه وقاحت را گاهى از حدّ گذرانده، داراى مقام ولايت كليه دانسته! اين نيز از كمى استعداد و قابليت و تنگى سينه و ضيق قلب است.»
چهل حديث(اربعين حديث)، ص: 91
عمق گمراهی اعتقادی این جماعت از اعمال ظاهریشان معلوم می شود. نماز و روزه که نمی خوانند. دست به جنایت هم می زنند. در حوادث دوازده سال پیش در قم، خشونت وحشیانه ی این گروه را دیدیم. آنقدر آجر و سنگ از بالای خانقاهشان به سر مردم ریختند و آنقدر با قمه و چاقو مردم را آزار و اذیت کردند که خون مردم ولایتمدار قم به جوش آمد و از قم بیرونشان کردند. الآن هم می بینیم که در تهران یک خیابان شلوغ را می بندند و شهر را نا امن می کنند. با ماشین به شیوه ی حرامیان داعشی مردم و نیروهای امنیتی را زیر می گیرند و باعث قتل چهار نفر می شوند. قتل نفسی که در قرآن بالاترین رذالت معرفی شده است. اینها نشان از انحراف و انحطاط اعتقادی این جماعت است.
در مورد شریعت، طریقت و حقیقت کلامی را از عارف و صوفیه نامدار قرن هفتم جناب نجم الدین کبری نقل می کنم:
التصوف ثلاثة انواع شريعة و طريقة و حقيقة يقال الشريعة كالسفينة و الطريقة كالبحر و الحقيقه كالدر فمن اراد الدر ركب السفينة ثم شرع فى البحر ثم وصل الى الدر فمن ترك هذا الترتيب لم يصل الى الدر و لو رأيت شخصا يطير فى الهواء و يمشى فى البحر او ياكل النار و غير ذلك مما يشبه الكرامات و هو ترك فريضة من فرائض الله او سنة من سنن النبى ص فافهم انه كذاب فى الدعوات و ليس فعله كرامات بل هو سحر فاول شىء وجب على الطالب هو الشريعة و المراد بالشريعة ما امر الله تعالى و رسوله من الوضوء و الصلوة و الصوم و الزكوة و الحج و ترك الحرام و غير ذلك من الاوامر و النواهى؛ و الطريقة الاخذ بالتقوى و ما يقربك الى المولى مع قطع المنازل و المقامات؛ و اما الحقيقة فهى الوصول الى المقصد...
تصوف بر سه نوع است:
شریعت، طریقت و حقیقت
شریعت مانند کشتی است و طریقت مانند دریا و حقیقت مانند دُرّ و جواهرات
کسی که می خواهد به درّ و مروارید برسد باید سوار کشتی بشود سپس در دریا حرکت کند و در نهایت به مروارید برسد. کسی که این ترتیب را ترک کند به مروارید نمی رسد.
اگر کسی را دیدی که در آسمان پرواز می کند و روی آب راه می رود یا آتش می خورد و مانند این کرامات، در حالیکه فریضه ای از فرائض الهی را ترک کرده یا مستحبی از سنن پیامبر ص را بجا نیاورده، بفهم که این شخص کذّاب است و در ادعاهایش دروغ می گوید. بلکه اعمال این شخص سحر و جادوست.
اولین چیزی که بر طالب حقیقت لازم است، شریعت است. مراد از شریعت اوامر خدا و پیامبر از قبیل وضو و روزه و زکات و حج و ترک محرمات و سایر اوامر و نواهی الهی است. طریقت به معنای تقوا پیشه کردن و هر آنچه که انسان را به مولی نزدیک می کند با طیّ منازل و مقامات. حقیقت به معنای وصول به مقصد حقیقی است.
جواهر التصوف ص 168، الباب العشرون الصحبة
ايكه طعنه ميزنى بر مولوى
ايكه محرومى ز فهم مثنوى
مثنوى درياى نور جان بود
نظم آن پر لؤلؤ و مرجان بود
گر تو فهم مثنوى ميداشتى
كى زبان طعنه ميافراشتى
حسن زاده آملی، قرآن و عرفان و برهان از هم جدائى ندارند، ص: 85
مجلسی در روضة المتقین در ذیل این روایت که فرمود: ان من الشعر لحکمة (برخی از اشعار حکمت اند) اشعار چند شاهر را به عنوان مثال آورده که اشعارشان در توحید و موعظه و امثال این هاست: و روي أن من الشعر لحكما و هو ما يكون في التوحيد و المدح و المنقبة و الزهد و المواعظ كأشعار الحكيم الغزنوي و الحكيم الرومي و الحكيم العطار. (روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)، ج13، ص: 4)
غزنوی، مولوی و عطار را مثال زده است و از ایشان با عنوان حکیم یاد کرده و شعر آنان را مشتمل بر توحید و مدح و منقبت و زهد و مواعظ دانسته است.
امام خمینی ره در مورد مولوی تعبیر به «عارف رومی» دارند. (آداب الصلاة، ص336، تتمة در ذكر بعض روايات كه در فضل«ليلة القدر» وارد شده.) ایشان در مورد شرح ملا هادی سبزواری بر مثنوی تعبیری دارند که عظمت مثنوی معنوی را می رساند. (تقريرات فلسفه، ج2، ص: 198)
حضرت امام خامنه ای هم که در مورد مثنوی معنوی تعبیر «و هو اصول اصول اصول الدین» را فرموده اند. (http://farsi.khamenei.ir/memory-content?id=22599)
در مورد چنین شخصیتی که بزرگان ما در مورد خودش و اثرش کلمات عجیبی دارند و او را از جمله عرفای واصل معرفی کرده اند ، بیشتر باید دقّت کرد و همینطور به نقل مطالب مخالفین عرفان و حکمت نپرداخت. اینکه تهمتهایی به بزرگان زده شده و ما بدون استناد به کلمات خودشان و تنها با استناد به منابع دسته چندم که وضعشان اظهر من الشمس است بخواهیم یک شخصیّت مهمّ اسلامی و آثارش را منکوب کنیم، کار صحیحی نیست.
مطالبی که به مولوی نسبت می دهند در اشعارش وجود ندارد و کسی که منصفانه مثنوی را ببیند بطلان این نسبت ها برایش آشکار می شود.
نسبت هایی هم که به شمس تبریزی می دهند واقعا عجیب است. این بزرگواران اسوه های تقوا و ایمان بوده اند و با مجاهدت و تلاش شبانه روزی به درجات رسیده اند و آثارشان قرن هاست مورد استفاده علمای ماست و کتاب و منبری خالی از این اشعار نمی بینید.
به نظر بنده اگر سواد و وقت کافی برای مراجعه به این آثار و خواندن علم عرفان نظری و طیّ مراتب عملی عرفان را ندارید بهتر است طریق احتیاط را بپیمایید و فقط به نقل کلمات دیگران با رعایت عدل و انصاف بپردازید و اگر سخنی از دشمنان این نحله نقل می کنید (البته با استفاده از منابع دسته اول نه منابع دسته چندم) چند سخن هم از بزرگانی چون امامین خمینی و خامنه ای در مورد اینها نقل کنید تا خدای نکرده دچار عواقب خطرناک ناعدالتی نشوید.
اعاذنا الله من شرور انفسنا و من سیئات اعمالنا
به چند نمونه از تعابیر برخی علما در مورد برخی از شعراء اشاره می کنم:
امام خمینی ره در شرح حدیث جنود عقل و جهل درباره خواجه عبد الله انصاری تعبیر به شیخ عارف محقق کرده اند. (شرح حديث جنود عقل و جهل(طبع جديد)، ص185، فصل دوم.)
شهید مطهری در مورد خواجه حافظ شيرازى می نویسد: قدر مسلّم اين است كه مردى عالم و عارف و حافظ و مفسر قرآن كريم بوده است. اشعار حافظ در اوج عرفان است و كمتر كسى قادر است لطايف عرفانى او را درك كند. همه عرفايى كه بعد از او آمدهاند اعتراف دارند كه او مقامات عاليه عرفانى را عملًا طى كرده است.
برخى از بزرگان بر برخى از بيتهاى حافظ شرح نوشتهاند. مثلًا محقق جلال الدين دوانى، فيلسوف معروف قرن نهم هجرى، رسالهاى در شرح اين بيت:
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاك خطاپوشش باد
(مجموعه آثاراستاد شهيد مطهرى - عرفان(كليات علوم اسلامى، ج 2) ج23 ص62.)
ایشان در جای دیگر به مناسبت در مورد شعر حافظ مطالبی فرموده اند. از جمله:
ديوان حافظ از قديم الايام يك ديوان عرفانى تلقى شده است. البته دواوين عرفانى در شعر فارسى زياد است، ولى نه خيلى زياد، و آنهايى كه واقعاً عرفان شناخته شده است به معنى اينكه تلقى ديگران اين بوده است كه گوينده واقعاً مرد عارفى بوده است و ادراكات و احساسات عارفانه خودش را در شعرش منعكس كرده و وارد در عرفان بوده است، چنين ديوانهايى در زبان فارسى زياد نيست، غالباً مقلدند نه عارف، ولى البته هست، ديوان عطار مسلّم ديوانى است عرفانى، اشعار عراقى اشعارى است عرفانى، ديوان مغربى ديوانى است عرفانى، و از همه معروفتر و شاخصتر دو ديوان است: ديوان مثنوى و ديوان حافظ.
مجموعه آثاراستاد شهيد مطهرى، ج23، ص: 325
استاد مطهری در ادامه به یک جریانی اشاره دارند که خواسته اند امثال حافظ را طور دیگری معرّفی کنند. خواسته اند آنان را یک سری افراد لا ابالی و میگسار و ... نشان بدهند. کما اینکه در مورد افرادی که اشعار عرفانی با این سبک ها گفته اند چنین می کنند. در حالیکه حافظ یک محقق اسلامی بوده و در عرفان عملی هم مراتب عالی را طیّ کرده بود و گاهی هم شعر می گفته است. از اشعار او مقداری باقیمانده و به علت جودت و زیبایی اشعار گسترش یافته و حافظ به شعر شناخته شده است.
پیشنهاد می کنم کتابچه ی شهید مطهری در مورد حافظ را به طور کامل ببینید. در جلد 23 مجموعه آثار ایشان چاپ شده است. حافظ را از نظر تاریخی و از نظر اشعارش بررسی فرموده و مبانی و اصول جهان بینی عرفانی او را استخراج فرموده است.
حضرت امام در کتب حکمی و عرفانی خودشان بارها از اشعار حافظ و سعدی و مولوی برای انتقال معانی بلند عرفانی بهره جسته اند. سایر بزرگان هم از این اشعار استفاده کرده اند.
امام خمینی ره در مورد مولوی تعبیر به «عارف رومی» دارند. (آداب الصلاة، ص336، تتمة در ذكر بعض روايات كه در فضل«ليلة القدر» وارد شده.)
ایشان در مورد شرح ملا هادی سبزواری بر مثنوی تعبیری دارند که عظمت مثنوی معنوی را می رساند. (تقريرات فلسفه، ج2، ص: 198)
اگر به آثار قبل تر هم مراجعه کنیم همین تعبیرات را می بینیم. مثلا محدث و مفسّر بزرگ دوره ی صفوی، فیض کاشانی در دیوان تعبیر «عارف رومی» را د رمورد مولوی دارد. (ديوان فيض كاشانى، ج1، ص 342، نكوهش ابناى دنيا و ترغيب بعشق و انزوا.)
مجلسی در روضة المتقین در ذیل این روایت که فرمود: ان من الشعر لحکمة (برخی از اشعار حکمت اند) اشعار چند شاهر را به عنوان مثال آورده که اشعارشان در توحید و موعظه و امثال این هاست:
و روي أن من الشعر لحكما و هو ما يكون في التوحيد و المدح و المنقبة و الزهد و المواعظ كأشعار الحكيم الغزنوي و الحكيم الرومي و الحكيم العطار.
روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)، ج13، ص: 4
غزنوی، مولوی و عطار را مثال زده است و از ایشان با عنوان حکیم یاد کرده و شعر آنان را مشتمل بر توحید و مدح و منقبت و زهد و مواعظ دانسته است.
اشعار این بزرگواران در کتب معقول و حکمت و عرفان فراوان مورد استشهاد است چون توانسته اند معانی بلندی را در ضمن اشعار خود ارائه دهند. مثلا شعری از سعدی درباره ی حلّ مشکله ی توجیه کثرات با اثبات وحدت وجود هست که آقا علی حکیم در بدایع الحکم آنرا نقل کرده و آیت الله جوادی در اشاره دهم از اشارات فصل پنجم مرحله ی پنجم اسفار آنرا بیان داشته (رحیق مختوم، بخش 5 از جلد اول، ص563.)
آقا علی حکیم در بدایع الحکم از سعدی به «قدوة العارفین و شیخ السالکین» تعبیر فرموده است. (بدایع الحکم ص362.)
علامه طباطبایی هم الفاظ بلندی در مورد سعدی دارند. آیت الله جوادی نقل می کنند که: استاد علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) ميفرمود كه سعدي خوب توانسته است نگاه عرفاني يك موحد را به نظم آورد و اين نمونه خوبي از حديث پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم: إنّ من الشّعر لحكمة1 است، [شمس الوحي تبريزيْ - صفحه 264]
علامه طباطبایی در تذییلات خود بر مکتوبات سید احمد کربلایی می نویسد:
و حقّاً شيخ در اين أبيات اعتباريّت اين عالم را خوب تحويل داده است؛ و مىتوان اين را از أبيات عاليه او به شمار آورد. مرحوم قاضى قدّس الله سرّه مىفرموده است: سعدى مردى حكيم و دانشمند بوده است؛
توحيد علمي و عينى، ص: 235
در مورد حافظ شیرازی قضیه ی تفألشان به دیوان حافظ برای تدریس اسفار را بخوانید (مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 61)
علامه می فرمودند: ابن فارض انصافا در رقاء و علوّ درجه شعرى و رسانيدن مطالب عرفانى بيداد مىكند و حقّا مىتوان گفت كه ابن فارض در عرفان و شعر عرب به مثابه حافظ شيرازى در عرفان و شعر فارسى است. ابن فارض در عرفان و شعر عرب بىمانند است؛ همانطوركه حافظ شيرازى در عرفان و شعر پارسى مانند ندارد. (مهر تابان ( طبع قديم )، ص: 173)
مرحوم آیت الله سعدت پرور دیوان حافظ را به صورت مفصلی شرح کرده اند. این شرح 10 جلدی بسیار نفیس است و نکات عرفانی و معرفتی بسیاری از اشعار حافظ استخراج فرموده اند. در مقدمه ی این اثر به صورت مفصل به شخصیت حافظ و عرفان او پرداخته شده است.
(موسسه تحقيقاتى و انتشاراتى نور)
ایشان در کتاب پاسداران حریم عشق در مورد حافظ شیرازی می نویسد:
(3052) خواجه شمسالدّين محمد، حافظ شيرازى
از فحول محققين و از اماجد كاملين و حكيمى صاحب مايه و موحدى بلندپايه و صاحب جذبهاى قوى است. وى را لسانالغيب و ترجمانالاسرار خواندهاند، در علوم ظاهر و باطن بىنظير و در علم تفسير خبير و حافظ قرآنبود
در همین کتاب در مورد سعدی شیرازی می نویسد:
(3575) شرفالدّين، مصلح بن عبداللَّه، سعدى شيرازى
از افاضل اهل معرفت و صاحب كمالات ظاهرى و معنوى و طاعات و عبادات و رياضات و كرامات و آداب و از شاگردان اخلاقى شيخ شهابالدّين عمر بن محمد سهروردى و عبدالقادر جيلى است كه با جلالالدّين مولوى محمد رومى در روم و با عدهاى ديگر از اهل معرفت زمان خود ملاقات نمود. بسيار سفر كرد و اقاليم را گشته و 14 بار با پاى پياده به سفر حج رفته و به بتخانه سومنات درآمد و بت بزرگتر ايشان را شكست. در بيتالمقدس و بلاد شام مدتى مديد سقايى نمود و به مردم آب مىداد تا به خدمت حضرت خضر- عليه السّلام- مشرف شده و از آن حضرت بهرهمند گرديد. صد و بيست سال عمر نمود، سى سال به كسب علوم ظاهر و باطن [از سن 12 سالگى] و چهل سال به سياحت و سير و چهل سال هم چون گنجى كنج عزلت گزيد تا اين كه در شب جمعه ماه شوال سال 691 بدرود حيات گفت. مزارش در خارج حصار شيراز است. گلستان و بوستان و ديوان اشعار و ساير نوشتههايش نشانهاى است بر كمالات و جامعيّت اين بزرگوار
پاسداران حريم عشق، ج9، ص: 124
علامه طهرانی در مورد عطار نیشابوری و تشیّع ایشان کلام بلندی دارند که از خوف اطاله نقل نمی کنم:
توحيد علمي و عينى، ص: 37- 48.
سلام
اولا حکومت های استکباری و امپریالیستی غیر به درجه ای از رذالت و وحشی گری رسیدند که غیر از خودشون بقیه ی مردم دنیا رو برده و حیوانهایی برای چپاول می بینند. حقوق بشری هم که می گن منظور خودشون و مردم خودشونه. قبلا در چند مطلب جداگانه به بررسی این حکومت های شیطانی از نظر اعتقادی پرداختم:
استکبار جهانی، سرکرده شیاطین انسی
رمز "اسلام ستیزیِ" استعمارگران
با توجه به این نکته:
درخواست مرگ کردن برای استعمار گران و غارتگران شیطانی که لحظه ای دست از کشتار و غارت انسان های مظلوم بر نمی دارند، نشانه ی تنفّر ما از این افراد و یک نوع اعلام برائت از اعمال و رفتار اونهاست.
این شعار که از عمق وجود ما و از ته قلب و فطرت ما بر می خیزه ریشه قرآنی داره. و تعجّب از بعضی از مبارزین دیروز که به نظر می رسه اشرافی گری خیلی زود خسته و پشیمانشون کرده، با وجود اینکه یک عمر قرآن خواندند و حتّی تفسیر قرآن نوشتند به آیاتی که شعار مرگ بر استکبار سر داده توجّه نکردند. فقط یک مورد را جهت اطلاع شما اینجا می نویسم. باقی اش را با مطالعه و تدقیق در قرآن به راحتی پیدا می کنید چون از ابتدا تا انتهای قرآن همین شعار مرگ بر مستکبر و مستکبرین است:
وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمٰالَهُمْ ﴿محمد، 8﴾
و کسانی که کافر شدند، مرگ بر آنان! و اعمالشان نابود باد!
سلام
حادثه ی شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها از تلخ ترین حوادث تاریخ اسلام است. حادثه ای که خباثت و خشونت جریان نفاق را بیش از پیش معلوم ساخت. این حادثه با وجود سانسور تاریخ از طرف جریان حاکم، به صورت دقیق ثبت و ضبط گردیده است.
قبلا در ضمن چند پست در سایت رهروان ولایت به این مطالب اشاره کردم:
هجوم به خانه وحی در منابع اهل سنّت
http://www.btid.org/fa/news/58859
در مورد اینکه حضرت صدیقه حامله بوده و فرزندی به نام محسن یا محسّن در شکم داشته و آن حادثه تلخ باعث شهادت آن جناب شده، در منابع روایی و تاریخی مطالبی هست.
در اینجا یک مورد از روایات شیعی را برای شما نقل می کنم:
ابن جریر طبری در کتاب دلائل الامامة این روایت را از امام صادق ع نقل کرده است: وَلَدَتْ فَاطِمَةُ (عَلَيْهَا السَّلَامُ) فِي جُمَادَى الْآخِرَةِ، يَوْمَ الْعِشْرِينَ مِنْهُ، سَنَةَ خَمْسٍ وَ أَرْبَعِينَ مِنْ مَوْلِد النَّبِيِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ). وَ أَقَامَتْ بِمَكَّةَ ثَمَانَ سِنِينَ، وَ بِالْمَدِينَةِ عَشْرَ سِنِينَ، وَ بَعْدَ وَفَاةِ أَبِيهَا خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً. وَ قُبِضَتْ فِي جُمَادَى الْآخِرَةِ يَوْمَ الثَّلَاثَاءِ لِثَلَاثٍ خَلَوْنَ مِنْهُ، سَنَةَ إِحْدَى عَشْرَةَ مِنَ الْهِجْرَةِ. وَ كَانَ سَبَبُ وَفَاتِهَا أَنَّ قُنْفُذاً مَوْلَى عُمَرَ لَكَزَهَا بِنَعْلِ السَّيْفِ بِأَمْرِهِ، فَأَسْقَطَتْ مُحَسِّناً وَ مَرِضَتْ مِنْ ذَلِكَ مَرَضاً شَدِيداً، وَ لَمْ تَدَعْ أَحَداً مِمَّنْ آذَاهَا يَدْخُلُ عَلَيْهَا. وَ كَانَ الرَّجُلَانِ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) سَأَلَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْ يَشْفَعَ لَهُمَا إِلَيْهَا، فَسَأَلَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فَأَجَابَتْ، فَلَمَّا دَخَلَا عَلَيْهَا قَالا لَهَا: كَيْفَ أَنْتِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَتْ: بِخَيْرٍ بِحَمْدِ اللَّهِ. ثُمَّ قَالَتْ لَهُمَا: مَا سَمِعْتُمَا النَّبِيَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يَقُولُ: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي، فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي، وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ»؟ قَالا: بَلَى. قَالَتْ: فَوَ اللَّهِ، لَقَدْ آذَيْتُمَانِي. قَالَ: فَخَرَجَا مِنْ عِنْدِهَا وَ هِيَ سَاخِطَةٌ عَلَيْهِمَا.
امام صادق علیه السلام فرمودند:
حضرت فاطمه س در بیستم جمادی الاخری زمانی که چهل و پنج سال از تولّد پیامبر گذشته بود، به دنیا آمدند. 8 سال در مکه بودند و ده سال در مدینه زندگی کردند. بعد از وفات پدرشان 75 روز زنده بودند. در سه شنبه سوم جمادی الاخری سال یازده هجری از دنیا رفتند. سبب وفات ایشان این بود که قنفذ غلام عمر بن خطاب به فرمان مولایش با قسمت سفت غلاف شمشیرش به ایشان زد و محسّن (فرزند حضرت فاطمه) را سقط کرد. حضرت فاطمه به خاطر همین ضربه شدیداً بیمار شدند و اجازه ندادند هیچ کدام از افرادی که ایشان را آزار دادند به عیادتشان بیاید. آن دو نفر (آزار دهندگان حضرت) که از اصحاب پیامبر بودند، از امیرالمومنین خواستند که شفاعتشان را نزد حضرت زهرا س بکند. حضرت علی ع شفاعتشان را کرد تا حضرت زهرا اجازه عیادت بدهند. حضرت زهرا س هم اجازه دادند که بیایند برای عیادت. وقتی وارد شدند. احوال حضرت را پرسیدند. حضرت زهرا س به آن دو نفر فرمودند: مگر نشنیدید که پیامبر فرمودند: فاطمه پاره تن من است. هر کس او را بیازارد مرا آزرده و هرکس مرا بیازارد خدا را آزرده است؟ آن دو نفر اعتراف کردند که پیامبر این حرف را زده و آنها شنیده اند. حضرت فاطمه س فرمودند: شما دو نفر مرا اذیت و آزار دادید. آن دو نفر از خانه خارج شدند در حالیکه حضرت فاطمه س از دستشان ناراحت و غضبناک بودند.
دلائل الإمامة (ط - الحديثة)، ص: 134- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج43، ص: 170
این روایت از نظری سندی صحیحه است:
محمد بن هارون بن موسى (رجال النجاشي، ص79.)- هارون بن موسی (رجال النجاشي ص 439.)؛ محمد بن همام بن سهیل (فهرستالطوسي، ص402.)؛ احمد بن محمد بن خالد برقی (رجال النجاشي، ص76.)؛ احمد بن محمد بن عیسی الاشعری (رجال النجاشي، ص93.)؛ عبد الرحمن بن ابی نجران (رجال النجاشي، ص235.)؛ عبد الله بن سنان بن طریف (رجال النجاشي، ص214.)؛ عبد الله بن مسکان (رجال النجاشي، ص214.)؛ يحيى بن القاسم أبو بصير الأسدي (رجال النجاشي، 441.)
روایات بسیار دیگری هم در منابع شیعه وجود دارد که از ذکر آنها خودداری می کنم (فقط این روایت کامل الزیارات را حتما مراجعه کنید: كامل الزيارات، ص 334.)
موفق باشید
Pages