سلام خدمت دوستان
من میخوام از کسایی که تجربه به هم خوردن نامزدی رو دارن بپرسم که اونا هم مثل من هستن؟ چطور به حالت قبل خودشون برگشتن؟
من الان بیست و هشت سالمه .با اینکه آدم مذهبی هستم و سعی کردم رعایت حریمها رو بکنم .و فقط دو ماه با شخصی نامزد بودم و رفت وآمد زیادی هم نداشتیم فقط چهارده پانزده بار اونم داخل خونه ی خودمون با هم صحبت کردیم و حتی یکبارم تنها با هم جایی نرفتیم و روابطمون خیلی محدود بود . یکجورایی یک خواستگار معمولی بود و فقط عجله در نامزدی کردیم و به دلایل اختلاف فرهنگی و اعتقادی دوطرفه راضی به به هم زدن نامزدی شدیم . و الان حتی بعد گذشت دو سال هنوز نتونستم خودمو بازسازی کنم. مثل قبل از زندگی لذت نمی برم . و حس و حالم درست نمیشه. خیلی به این موضوع فکر کردم اما متوجه علتش نمیشم . از هیچ چیز مثل قبل لذت نمی برم. قبلا حتی با یک پیاده روی ساده توی پارک از صدای پرندها از دیدن آدمهای دیگه از همه چیز لذت می بردم .
نمی دونم چطوری باید همون آدم سابق بشم.
-------------------------------------
کاربران محترم ميتوانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: http://www.btid.org/fa/forums
همچنين ميتوانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال و از طریق کدپیگیری که دریافت میکنید پاسخ را مشاهده نمائید: http://www.btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران ميتوانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي را که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگهدارند و به آن استناد کنند و همچنين نظراتشان جهت نمايش بعد از فعالیت مفید، ديگر منتظر تاييد مديرانجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: www.btid.org/fa/user/register
با سلام و عرض تشکر از سوالی که در انجمن رهروان ولایت مطرح نمودهاید.
در پاسخ به سوال شما باید بگوییم که عدم لذت بردن شما از زندگی، خود میتواند علتهای متعددی داشته باشد و ما اگر با توجه به مطلب شما بخواهیم بپذیریم که وقوع این حالت از زمانی بوده که شما این دوره را گذراندهاید و قبل از آن این مشکل را نداشتهاید، باید علت را در همین فضا جستجو کنیم که به عقیده ما از چهار حال خارج نیست:
1.از دست دادن مورد مناسب برای ازدواج:
این مساله منتفی است چرا که به بیان خودتان، ایشان فردی معمولی بودند که تناسبی هم با شما نداشتند.
2.برهم خورد نامزدی فارغ از اینکه چه کسی طرف حساب شما بوده است:
به طور طبیعی اگر این مساله به عنوان علت اصلی مطرح باشد، چون خود شما بیان کردید که سابقه افسرگی، لذت نبردن از زندگی و مشکلاتی از این قبیل نداشتهاید، باید این مساله تا به حال حل شده باشد؛ بنابراین ما اگر فرض را بگذاریم بر اینکه شما سابقا مشکلی نداشتهاید، این مساله نمیتواند علت ماجرا باشد.
3.احساس بالا رفتن سن و از دست دادن موقعیت ازدواج:
ممکن است این مساله به عنوان علت اصلی مطرح باشد چرا که هم به تازگی به وجود آمده و ربطی به گذشته ندارد و هم اینکه کماکان این علت ادامه دارد و تا زمانی که شما ازدواج نکنید، به طور کامل حل نخواهد شد.
4.نیازهای عاطفی و جسمی:
گاه نیز ممکن است تشدید نیازهای عاطفی و ... به دلیل عدم تامین آنها فرد را تحت فشار قرار دهد به نحوی که از زندگی لذت نبرد.
با توجه به این عللی که بیان شد باید به نکات زیر توجه نمایید.
1. رفع مشکل اصلی شما تقریبا مشخص است و آن ازدواج است که در این راه باید دست روی دست نگذارید و با استفاده از معرفها و واسطههای مطمئن این مسیر را برای خود باز نمایید.
2. در این مدت نیز با مراجعه به یک روانشناس و مشاور با تجربه و متعهد، سعی کنید با دریافت راهکارهای شناختی_رفتاری، نگاه خود را قدری متعادل کنید و روحیه خود را بازسازی نمایید.
چون واقع بین نیستی به نظرم
یه نامزدی بوده و به هم نخوردید تموم شده اسیب جسمی هم ندیدی.دختر خوب برو زندگیتو کننن این طور خودتو شکننده نشون نده.چه بسا به عقد ختم میشد و اسیبای بیشتر میدید.برای یه بارم شده همه جوره بهش فکر کن و بعدم تموم کن بررسی این موضوع رو.حس و حالت درست نمیشه چون افسردگی خفیف گرفتی اگر خودتو بشناسی و به توانایی هات اعتماد داشته باشی راه و هدفت رو پیش خواهی گرفت
اما الان تمام اعتقادمو به عدالت خدا از دست دادم. خیلی بهش توکل و امید داشتم اما به بدترین نحو کوبوندم زمین. خیلی سخته خیلی.سه بار تا مرز عقد پیش رفتیم. اما جور نشد. مگه من ازخدا چی خواستم ؟ اگه قسمت هم نبودیم چرا از اول سر راه هم قرارمون داد؟ چرا بعد از دوسال یادش افتاد که ما به درد هم نمیخوریم ؟! 27 سالمه اما دیگه هیچ امیدی به زندگی و آینده ندارم .چون اون کسیو که باتمام وجود همو میخاستیم خدا ازم گرفت. خدا بامن لج افتاده. ازمن خوشش نمیاد. منی که پرستارم و نماز اول وقتم ترک نشد و هیچوقت تو چشم نامحرمی نگاه نکردم ؟! مگه چی ازش خواستم فقط یه زندگی سالم و پاک.
شرایط شما کاربر محترم قابل درک است و میدانیم چه حسی را تجربه میکنید، ولی بهم خوردن ازدواجتان ربطی به خدا ندارد! اینکه یک نفر دیگری مانع ازدواجتان شده باشد، چه ربطی به خدا دارد؟ قطعا خدای متعال که نسبت به بندگانش رحمان و رحیم است، دوست دارد تمام بندگانش به بالاترین موفقیت و سعادت برسند، ولی حتما میدانید برای رخ دادن یک مسئله صرف اراده و تلاش کردن کفایت نمی کند بلکه گاهی موانعی در کار وجود دارد که مانع از رسیدن ما به مطلوبمان می شود. اما این موانع را خداوند قرار نداده است، بلکه خود ما انسانها گاها با اعمال و رفتارمان موانعی را در زندگی خود بوجود می آوریم که زندگی را برای دیگران سخت میکنیم. به نظرتان آیا باورپذیر است که خدای متعال که همواره در قرآن توصیه به ازدواج میکند، خود مانع ازدواج شود؟ اگر اینگونه باشد که نقض غرض حاصل میشود. از یک طرف خدای متعال امر به ازدواج میکند و از طرفی خودش مانع ازدواج انسانها میشود. آیا هیچ عقل سلیمی آن را قبول میکند؟ باید بپذیریم که متاسفانه امروزه که در جامعه ما شرایط ازدواج بسیار سخت شده است، اصلا ربطی به خداوند ندارد، بلکه این خانوادهها، جامعه و دولت هستند که شرایط را آنقدر سخت کردند که یک جوان نتواند به راحتی ازدواج نماید. بنابراین این احساسی که شما خواهر گرامی تجربه کردید مسلما خواست و اراده خداوند نبوده است، اما شرایطی توسط دیگران بوجود آمده که باعث شده شما نتوانید به مطلوب خود برسید.
به هرحال گرچه ما دقیقا علت بهم خوردن ازدواجتان را نمیدانیم چه بوده و چرا پدر خواستگارتان مانع آن شده است؟ ولی توصیه میکنم در همین جا می توانید وضعیت بوجود آمده خود را برای کارشناسان شرح دهید تا با همفکری دیگر کاربران به شما در این زمینه کمک کنند.
موفق باشید.
کاربران محترم میتوانند سوالات و مطالب خود را از این طریق ارسال کنند:
https://www.btid.org/fa/node/add/forum
آدرس انجمن:
https://www.btid.org/fa/forums
من چی بگم که دوسال نامزد بودم. دوطرف عاشقانه همو دوست داشتیم و تمام کارای عقد وعروسی رو انجام دادیم. حلقه های عقد لباسای عقد جهازم رو گرفتیم اما پدرش اجازه عقد نداد و با تمام وجودش مقاومت کرد واسه سر نگرفتن این زندگی. دوسال دلبستگی و ذوق و دوسال باهم بودن حتی تو محل کارم پیش هم بودیم. اما یه ازخدا بیخبر مثل باباش مانع بشه. تمام رویاهای آدم رو سرش خراب میشه. جهازی که تک تک وسایلشو با ذوق گرفتم. لباسای سفید و حلقه هایی که مونده گوشه خونه و هر روز با دیدنش گریه میکنم. و تا مرز جنون هم پیش رفتم. کاش خانواده ها یه مقدار از خو خواهیاشون کم می کردن.
منم مثله شما نامزدیم بهم خورد اونم دوبار با دو نفر ک فامیل درجه دومم میشدن بار اول ک ی علاقه کودکانه بود ک رفع شد بار دوم چون علاقه نداشتم خوشحال شدم ولی الان نامزد دارم نامزد ک نه زن و شوهریم عقدیم و من عاشقانه دوستش دارم و از خدا ب خاطره داشتنش شکر میکنم من همه ی زندگیه قبلمو فراموش کردم و الان کناره همسرم با اینکه رابطمون خ محدوده وتلفنی و چن باری همو دیدیم ولی خیلی خوشبختم و خوشبختیمو مدیون خدا وهمسرم هستم و از خدا میخام هیچ وقت جدامون نکنه ان شاءالله توام خوشبخت بشی عزیزم برات دعا میکنم و همه چیزو بر اساس حکمت بدون خدا دوبار نامزدیمو بهم زد وگرفتار حرف مردم شدم و اصلا با اون دونفر اخلاقیاتم نمیخورد وصبر کردم خدا عشقمو بهم هدیه داد توام بہ خدا بچسب و ازش بخواه آدم مناسبتو بهت بده تا خوشبخت شی
وقتی ادم یک اتفاق بد می افتد اگر بخواهد غصه و افسوس بخورد فقط تولید انرژی منفی می کند و شرایط خودش برای جذب دیگر مسائل غمناک آماده می کند
اما اگر این مساله را یک اتفاق زودگذر بدونه و سعی کند زود ازاین مرحله با یک انتخاب صحیح عبور کند این ماجرا برایش شیرین می شود
برخی ها هم هستند که به این مسائل به عنوان یک نعمت نگاه می کنند و سعی می کنند نقاط قوت و ضعف خود را شناسایی کنند تا در اینده از این اتفاق بیشترین بهره برداری را کنند
شما نامزد بودید.
برخی ها عقد می کنند و جدا میشن
برخی ها هم عروسی می کنند و جدا می شوند
ولی خب خیلی از کسانی که عقد کردند باز شوهر کردند که شوهر جدید خیلی بهتر از قبلی هست
برخی ها هم عروسی کرده بودند و باز هم دوباره ازدواج می کنند
برای همه این اتفاق ها می افتد پس نگرانی بی معنی هست
سلام
ازدواج و اگر ی فرایند ببنید میشه به سه قسمت تبدیلش کرد
نامزدی ،عقد ، عروسی
ممکن تو هر دو مرحله نامزدی و عقد به دلایلی بهم بخوره به نظر من نگرانی شما بیخودیه ، و به خاطر افکاریه که تو جامعه درست شد
متاسفانه خانواده های به اصطلاح امروزی این سه اتفاق خلاصه میکنن به نامزدی(یا همون دوستی) + ازدواج
و خانواده های خیلی سنتی خلاصه میکنن به عقد + ازدواج
که هر کدوم آفت های خودش و داره
حالا شما تو ی فرآیندی قرار گرفتید که خروجی نداده ، این بهتر اینه که خروجی بد و معیوب میداد
پس دید و عوض کنید و ارزش خودتون و خودتون بالاتر ببرید !
شاد وسالم باشید
نمیدونم
چرا ما ها بعضی وقتا بی فکر عمل میکنیم من خودم ندیده نامزد شدم بعد خوشم نیومد اما نمیدونستم چکار کنم جدا بشم بی انصافی بود و نم هم توی دلم نبود خلاصه سر میکردم با روزگار. دوست دارم بچه ها بگن توی رایط من گیر کنن چکار میکنن؟
باتشکر
خیلی وضعیت سختیه .این حالت ...یعنی از کسی خوشت بیاد ..علاقه ای ایجاد شده باشه ...وحالا بخوای همه اونا رو فراموش کنی ...
چندتا کار انجام بده ...اینا رو هم امتحان کردم و تا حدودی جواب داده ....و بهت توصیه میکنم که انجام بدی ...
یکی از مهمترین چیزها اینه که وقت خودت رو با چیزهایی که بهشون علاقه داری پر کن ...این خیلی میتونه بهت کمک کنه و اگه یه مدت این کار رو انجام بدی و سعی کنی هر وقت یادش میفتی ...ذهن خودت رو ازش دور کنی بسیار میتونه خوب باشه ...
من نمیدونم علایقت چی هست ...ولی چند تا مثال میزنم ...
مثلا سفر چند روزه میتونه خیلی خوب باشه ...سفرهای زیارتی هم به دلیل حال و هوای خوب معنوی و روحانی که داره میتونه خیلی بیشتر کمک کنه مثلا مشهد مقدس بری و چند روز اونجا باشی و از خود اقا امام رضا بخواه...هم حال و هوات عوض میشه ...هم یه تفریح هست ...هم امام رضا کمک میکنه ...
چیزهای دیگه مثل ورزش خوب باشه ...مثلا ایروبیک و ورزش های این چنینی میتونه ادرنالین ترشح کنه و باعث میشه حال و هوات خوب بشه ...سعی کن ورزشی که انتخاب میکنی روی نظم باشه ...مثلا چند روز در هفته و ساعت های مشخص ...
کوهنوردی و حضور در جمع دوستای نزدیکت هم میتونه خیلی موثر باشه ..مثلا با دوستات برو کوهنوردی و سفرهای درون شهری ...
و کارهای دیگه ای از این قبیل رو انجام بده ....کارهایی که بهش علاقه داری ...و ازشون لذت می بری ...و هچنین سعی کن تمام وقت خودت رو پرکنی ...که وقتی برای فکر کردن بهش پیدا نکنی ...
یه کار دیگه هم هست که اون هم من انجام دادم و جواب داده ...
هر شب بیا و چند دقیقه به این موضوع فکر کن و هر چیزی که به ذهنت میرسه رو بنویس ...یعنی هر چی تو فکرت راجع به اون فرد یا اون اتفاقات هست رو بنویس ...
یه مدت مثلا ده روز یه بیشتر به خودت بستگی داره ....
نوشتن این موضوعات خود به خود میتونه فشار ادم رو رها کنه و ازاد میشی ....
یه مدت که بگذره و این کار رو بکنی ...دیگه چیزخاصی تو ذهنت نمیمونه ..و برات اون اتفاق هم عادی میشه ....
یاحق
سلام عزیزم اصلا ناراحت نباش. پارسال خواهر منم همینجوری شد البته خواهرم نامزدیشو بهم زد چون میگفت پسره هیچ سنخیتی باهاش نداره بعد از اونم چندتا خواستگار براش اومده اصلا ناراحت نیست اتفاقا وقتی نامزد کرده بود مثل افسرده ها شده بود ولی بعد از بهم زدن نامزدی حالش خوب شد و سر زنده تر و شادابتر شد. تو هم اصلا ناراحت نباش چون خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری... رابطت رو با خدا قوی کن...
اینو تو یه تاپیک دیگه هم گذاشتم
هفت سال عاشق یه دختری بودم که تمام زندگیمو تغییر دادم واسه اینکه شرایطم جور بشه برم خواستگاریش. هفت سال تموم
تو این مدت چند تا خواستگار براش اومد. ولی توکل کردم به خدا و گفتم من اونو از تو میخوام خدایا. حتی یه بار دوست خودم اومد پیشم مشورت که آره از فلانی خوشم اومده چیکار کنم؟ منم با اینکه تمام وجودم به لرزه افتاده بود راهنماییش کردم. واسه خواستگاری اقدام کرد اما جواب منفی شنید.
خلاصه یک سال و نیم بعد از اینکه رفیقم بی خیال دختره شد و منم با سختیای فراوان شرایطمو جور کرده بودم واسه خواستگاری اقدام کردیم. با خواهر و مادرم گل و شیرینی گرفتیم رفتیم خونشون و من باهاش یه جلسه حرف زدم. بحثش طولانیه. بعد از چند روز که منتظر جواب بودم یه موردی پیش اومد که رفتم جلو در خونشون با برادرش کار داشتم. پشت در منتظر برادره بودم که دیدم خانوم با نامزدش با ماشین اومدن جلو در و اون پیاده شد. هیچی دیگهههههههههههه سرمو انداختم پایین و رفتم سر کوچه وایسادم تا برادرش بیاد.
کلی به این هفت سال خودم خندیدم که اگه همون موقع با یکی دیگه ازدواج میکردم الان بچم پیش دبستانی بود. همون هفت سال پیش خانوادم چند نفرو برام در نظر گرفته بودن. مقصر خودم بودم که امید الکی بسته بودم.
گاهی اوقات که خوابم، یه هو صحنه ی اونو نامزدش که تو ماشین دارن با هم حرف میزنن و میخندن رو میبینم. مثل کابوس زده ها از خواب می پرم. خیلی سخت بود برام اما هرچی بود دیگه تموم شد. این هفت سال هم برای من خیلی با برکت بود. به خاطر اون کلی تجربه تو زندگیم کسب کردم. در برابر همه جور مشکلی وایسادم. خوبی عشق یه طرفم به اون این بود که دیگه الان هیچ مشکلی تو زندگی نیست که بخوام جلوش کم بیارم. خدارو شکر. الان می فهمم وقتی اونو از خدا خواستم چرا همون موقع امیدمو نا امید نکرد و گذاشت هفت سال بگذره. از خدا همه جوره ممنونم
تازه شما دوطرف به این نتیجه رسیدین یعنی خودتون هم نمیخواستین ادامه بدین پس فک کنم تحمل ناراحتیش خیلی راحت تر باشه تا اینکه یکی از دوطرف نامزدی رو بهم بزنه وطرف دیگه راضی به بهم خوردن نباشه فک کنین اگه اونجوری بود چقدر بد میشد اون موقع خیلی سخت تر بود الان وقتی تصمیمی گرفتین پس دیگه درتصمیمتون شک نکنید ....
تازه شما دوطرف به این نتیجه رسیدین یعنی خودتون هم نمیخواستین ادامه بدین پس فک کنم تحمل ناراحتیش خیلی راحت تر باشه تا اینکه یکی از دوطرف نامزدی رو بهم بزنه وطرف دیگه راضی به بهم خوردن نباشه فک کنین اگه اونجوری بود چقدر بد میشد اون موقع خیلی سخت تر بود الان وقتی تصمیمی گرفتین پس دیگه درتصمیمتون شک نکنید ....
سلام . به نظرم رابطتو با خدا بیشتر کن وازاون بخواه کمکت کنه و فکر اون رو از سرت بیرون کنه ...وقتی یک قضیه تموم شده دیگه فکرکردن بهش فایده ای نداره من یه چیزیو فهمیدم که هیچ وقت تا مطمین نشدین طرف مقابل قراره همسرتون بشه بهش دل نبندین و رویا بافی نکنین درسته یه حس تمایل باید باشه ولی احساسات واقعی باید بعد از عقد به وجود بیاد .... شاید واقعا اگر ازدواج میکردید با هم خوشبخت نمیشدید البته آدم ناراحت میشه ولی باید امیدوار باشه به رحمت خدا شاید قسمت شما یه نفر بهتری باشه ....شاید بعدها واقعا خداروشکر کنید که اون موقع ازدواج نکرده بودید ....البته اینجوری بودن خیلی سخته ولی ما ازهمه چیز خبر نداریم خداست که به همه چیز آگاهه ...منم داشتم تا مرحله نامزدی پیش میرفتم ولی بهم خورد الان از خدا میخوام خودش فکرشون رو ازسرم بیرون کنه واون کسی که باهاش خوشبخت میشم روبرام بفرسته و مرتب دعا میکنم وبه تجربه هایی که به دست اوردم فکرمیکنم اینکه نباید عجله کرد وهیچ وقت نباید احساسی عمل کرد.....حکمت بعضی وقایع رو فقط خدامیدونه وما به خاطر جهلمونه که خیلی وقتا افسوس میخوریم....ودرضمن اگر دونفرقسمت هم باشن وخدابخواد به هم برسن هیچ اتفاقی نمیتونه مانع اون وصلت بشه همه چیز دست مانیست ..
سلام
دوستمم طفلی این جور شده
هفته قبل نامزدیش بهم خورد فک کنم پسره بهم زد البته مطمئن نیستم اونا خون ازمایشو خریدم کردن
همه فک و فامیلم دعوت کردن برا مراسم نامزدی اما بهم خورد.گناه داره الان چه حرفایی که پشت سرش نمیزنن!!!!!!!!!
حالش اصلا خوب نیس
بهش گفتم هیچ ناراحت نباش مطمئن باش باهاش خوشبخت نمیشدی انشاالله خدا بهترشو میفرسته.خـــــــــــــــــــدا کریــــــــمه از خودش کمک بخواه از فاطمه زهرا کمک بخواه مطمئن باش ارومت میکنن انشاالله به زودی زود همسر خوبی که پیش به ارامش برسی نصیبت بشه
سلام
غصه نخورید چون منم مثل شمام
دختره بعد از هزار تا نه گفتن قبول کرد ولی یهو زد زیر همه چی
الان 2 ماهه من مثل ادمای عادی نیستم
نمیدونم چی میشه