مشکل بزرگی پیدا کردم

18:00 - 1392/11/26

من 18 سالمه و از یه خونواده مذهبی و ولایت مدار و خودمم خیلی دوست دارم راه خونوادم رو ادامه بدم...

و البته در این راه خیلی تلاش میکنم و تقریبا موفق هستم...

حدود یک سال پیش بود که در فضای مجازی با دختر خانومی آشنا شدم که از نظر فرهنگی و خونوادگی درست مثل هم بودیم...

اوایل فقط در حد سلام و خداحافظی و یک سری نظرات پیش پا افتاده باهم صحبت میکردیم...

اما کم کم در مورد عقاید و طرز فکر همدیگه و به خصوص خونواده هامون بحث میکردیم...

من خودم زیاد خوشم نمیومد از این رابطه یعنی همیشه عذاب وجدان داشتم...

اما تو شرایطش که قرار میگرفتم هرطوری بود وسوسه میشدم و بحث رو ادامه میدادم...

تا اینکه با شناخت بیشترش و طرز تفکرش و همینطور وجه مشترکاتی که بین خودم و خودش پیدا کرده بودم بهش ابراز علاقه کردم...

و اون هم بعد از چند روز درست نسبت به من همین احساس رو پیدا کرد...

الان حدود یک سالی از این ماجرا میگذره و من هنوز نتونستم فراموشش کنم...

کم کم رابطمون صمیمی تر شد با وجود همه عذاب وجدانی که داشتیم...

حتی یه مدت دیگه روم نمیشد نماز بخونم...

از خدا خجالت میکشیدم...

با هم راجع به اینکه رابطمون گناه داره و داره مارو منحرف میکنه حرف میزدیم...

حتی دو سه بار سعی کردیم برا همیشه همدیگرو فراموش کنیم...

اما نمیشد چون خیلی به هم وابسته شده بودیم حتی این آخرا هر وقت صدای همو میشنیدیم جفتمون میزدیم زیر گریه...

خلاصه یه مدت دنیا برام جهنم شده بود...

دیگه نه میتونستم درس بخونم نه با اطرافیانم درست و حسابی معاشرت کنم...

کلا افسرده شده بودم...

تا اینکه یه بار با خودم فکر کردم وظیفه من به عنوان یه بنده اینه همه جوره به حرف خدا گوش کنم...

هرچی گفته بی چون و چرا بگم چشم...

بهش زنگ زدم و براش همین موضوع رو توضیح دادم که نمیشه نسبت به دستورات خدا بی اهمیت بود...

اونم اول گفت باشه...

ولی بلافاصله چند ساعت بعد بهم زنگ زد و درحالی که به شدت گریه میکرد بهم التماس کرد که فراموشش نکنم...

گفت که نمیتونه بدون من زندگی کنه و به خاطر من جلو خونوادش وایمیسه...

و همین کارم کرد چون فرداش مادرش به من زنگ زد و من خیلی تعجب کردم...

مادرش نصیحتم کرد و گفت کارتون اشتباهه و رابطتون رو قطع کنین...

بهم گفت که دختر من افت تحصیلی پیدا کرده و شبا کابوس میبینه به خاطر تو...

و خیلی هم عصبانی این حرفارو زد...

حالا من نمیدونم چیکار کنم...

واقعا باید چیکار کنم؟؟؟

از یه طرف به خاطر این گناه عذاب میکشم...

از طرف دیگه خودم رو در قبال این دختر مسئول میدونم چون اون رو عاشق خودم کردم...

از طرف دیگه یه مشکل بزرگ هم وجود داره و اونم فاصله بین ماست...

ما توی یک شهر زندگی نمیکنیم و نسبتا از هم دوریم...

و خونواده منم از این موضوع خبر ندارن...

لطفا اگه کسی میتونه؛ راهنماییم کنه...

ممنون میشمــــــــــــــــــــ

http://btid.org/node/25813
تصویر هانا
نویسنده هانا در

اگر الان تصمیمت برا تموم شدنه رابطه رو گرفتی بگو تا دو هفته وقت دارید با این قضیه کنار بیاید غیره مستقیم بهش راه حل بده که چکار کنه بتونه راحت تر فراموش کنه بگو مثلا تو تصمیم گرفتی فعالیتتو بیشتر کنی اینجوری شرایطت برا آینده زودتر آماده میشه ....بهش هیچ قولی نده اصلا ولی لطفا جوری هم حرف نزن که انگار اتفاقه خیلی وحشتناکی داره میوفته یکم عادی تر برخورد کن تا اونم انقد نترسه شما هردوتون سنتون کمه و حق دارید انقدر این قضیه براتون سخت باشه ولی سنتون که بالاتر رفت واقعا میبینید چقد این اتفاق ساده بوده اگرم نمیخوای فعلا از دستش بدی با یه خانوم قابله اعتماد در موردش صحبت کن تا باهاش دوست بشه ولی نه اینکه بری بگی عاشق شدی یا بگی باهاش ذوستی بگو فقط فکر میکنم بهتره زیاد ازم دور نباشه پسرداییه من توی 17 سالگی عاشقه یه دختره قزوینی شد ما شیرازیم هنوز مدرسه میرفت اومد به منو دخترخالم گفت با دختره دوست شدیم الان پسرداییم ترمه 4 مهندسی عمرانه تدریسم میکنه پروژه هم میگیره  20 سالشم هست به نظره من همین دختره هم باعث شده انقد تلاشش بالا بره هر چیزی راه حلی داره بستگی داره فقط بتونی راهیو که بهتره پیدا کنی

 

تصویر Alweys GOD
نویسنده Alweys GOD در

نه

به هیچ وجه قصد فراموش کردنشو ندارم

تصویر هانا
نویسنده هانا در

هیچکس دوست نداره یه رابطه خوشایندو تموم کنه یا کسیو که فقط ازش مهربونیو محبت دیدرو فراموش کنه ولی عاقلانه فک کن و شرایطتو در نظر بگیر تو خودت نباید این رابطه رو ادامه بدی اگر از طریقه دیگه ای نمیتونی اونو نگه داری بهتره به هر سختیی هم که هست منطقی باشیو تموم کنی ارتباطو هر چقدر این ارتباط بیشتر بشه وابستگیتون بیشتر میشه و شایدم براتون عواقبه خوبی نداشته باشه شما مدهبی هستید 
 

تصویر هانا
نویسنده هانا در

اصلا از این حرفا نترس اون دو سومه این رفتاراو ترساش به خاطره ترسای شماس شما خیلی روی اون تاثیر دارید بیشتر از تاثیری که اون روی شما داره وقتی شما همش از ناامیدی عذاب وجدان و ترس صحبت میکنید اونم میترسه ولی یه بار امتحان کنید دو سه روز اصلا ناامید نباشید خوشحال باشید خودتونو محکم نشون بدید میبینید که اونم تبدیل میشه به یه دختره محکم کلی اعتماد به نفس میگیره و منطقی تر میشه دنیا که به آخر نرسیده شماها انقد خودتونو اذیت میکنید هرروز کلی آدم باهم آشنا میشن بعضی ها هم جدا میشن از هم الان چه اتفاقی افتاده همشون دیوونه شدن یا مردن؟اکثره مردم عشقه بچگی داشتن که بهشم نرسیدن ولی الان حالشون خوبه دارن زندگی میکنن انقدم اون دخترو اذیت نکن یکم آرومش کن به جای اینکه فرشته عذابش باشی مردم بعد از 5 سال زندگی از هم جدا میشن بعد از یه سال دوباره ازدواج میکنن اصلا بدترین اتفاقه دنیا مرگه عزیزترین کسه آدمه که بعد از چند وقت فراموش میشه حالا یه دوستیه تلفنیه چند روزه فراموش نشه!!!اون الان احساساتیه این حرفارو میزنه .....

 

تصویر Alweys GOD
نویسنده Alweys GOD در

نمیدونم چی بگم

حرفای شما درست

ولی نه من نه اون به هیچ وجه دوست نداریم همو فراموش کنیم

تصویر amin 917
نویسنده amin 917 در

اینجوری که شخصیت غریبه نشون میده، تکلیف اش با خودش مشخص نیست!

یعنی دودله،چیزی وجود نداره که نگه اش داره پیش دختره! از آینده هم میترسه!

توصیه میکنم اگه دلت برای دختره میسوزه و حس ترجم بهش داری، هیچ موقع باهاش ازدواج نکنی،چون پشیمون میشی!

کارت از اول اشتباه بوده که احساس اونو درگیر کردی!!!!
 

تصویر Alweys GOD
نویسنده Alweys GOD در

من حاضرم به خاطرش هرکاری بکنم

هرکاری که باعث نشم ازم دلگیر بشه یا خدایی نکرده ازم رو برگردونه

اتفاقا من اصلا معنی حرفای شمارو نمیفهمم

درد من اینه که با تمام وجود میخوام بهش برسم ولی نمیدونم باید چیکار کنم

اونوقت شما میاین یه بار میگین ولش کن یه بار میگین تکلیفت با خودت مشخص نیست

میشه شما بگین من باید چی کار کنم الان؟

تصویر amin 917
نویسنده amin 917 در

چقدر برات مهمه؟این احساس واقعا عشق میدونی یا احساس گناه داری و میترسی از عواقب کارت؟؟؟؟

اگه عشقه و میخوایش،برو جلو........ولی اگه از عذاب خدا میترسی و دل سوزی برای اون دختر داری،حتی اگه ازدواج کنی ،پشیمون میشی!

 

حال خودت میدونی،عشق است یا ترحم !!indecision
 

تصویر Alweys GOD
نویسنده Alweys GOD در

هردوتاش

هردوتاشه

ولی

مشکل اینجاست که راهی برا جلو رفتن ندارمcrying

تصویر amin 917
نویسنده amin 917 در

واسه پدرومادرت توضیح بده، بگو میدونیم سن مون کمه !

ولی بخاطر آرامش خیال اون دختر و خانواده اش،یه صحبت کوچولو کنن و همه چیز رو دیگه موکول کنند بعد از تحصیل دختر!

تا اون موقع اگه دختر ازدواج نکرده بود که شما برید خواستگاری!

اینجوری شما هم عذاب نمیکشی!
 

تصویر Alweys GOD
نویسنده Alweys GOD در

کاش اینجوری بشه که شما میگی

کاش
 

تصویر amin 917
نویسنده amin 917 در

کاش  و اما و اگر بذار کنار.

یه اشتباهی کردی،جبران کن، به پدرومادرت بگو من عذاب وجدان دارم،بگو به همین راحتی نمیتونم خودمو آروم کنم ببینم دختره داره از دست میره!

فقط یه صحبت با خانواده اش کنن،و همه چیز رو موکول کنند بعد از تحصیل! به همین راحتی! منتظر نباش و دست بجنبون!
 

تصویر Alweys GOD
نویسنده Alweys GOD در

بله این درسته همین کارو میکنم

ولی خیلی سخته

تصویر amin 917
نویسنده amin 917 در

در تمامی مراحل زندگی موفق باشی،دوست عزیزyes

فقط یادت باشه حین صحبت با پدرومادر،ادب و متانت رو رعایت کنی و تندی نکنی،یکم احساس و اشک چاشنی کن،احتمالا قبول میکنن فقط صحبت اولیه رو بکنند تا پایان تحصیل دختر!

 

حق یار
 

تصویر Alweys GOD
نویسنده Alweys GOD در

ممنون از نظرات همتون

یه جورایی بیشتر با نظر "امین خان" موافقم

من الان مسئولم

خدا کمکم کنهfrown

تصویر بصیرت
نویسنده بصیرت در

خود دانی

ولی آخرشو برات گفتم چی میشه.

خودت برو تجربه کن.

تصویر Alweys GOD
نویسنده Alweys GOD در

حالا مگه قراره چی بشه؟

تصویر بصیرت
نویسنده بصیرت در

تو نظرات قبلیم برات نوشتم.

تصویر Alweys GOD
نویسنده Alweys GOD در

نه بابا اونجورام نیست

بلاخره اون خدایی که من 18 سالَرو انقدر احساساتی آفریده خودش میدونه من چمه

توکل به خدا

تصویر بصیرت
نویسنده بصیرت در

توکل به خدا

در پناه حق، دوستم cheeky

تصویر amin 917
نویسنده amin 917 در

.

"بد کاری کردی با اون دختر دوست عزیز"

بقول خسرو شکیبایی عزیز:

"تا زنده ای، در قبال کسی که به خودت علاقه مند کرده ای، مسئولی"yes
 

تصویر 8642
نویسنده 8642 در

خوب اگر اینقدر همدیگه رو دوست دارید ازدواج کنیدالبته همه چیزو در نظر بگیرید اگر امکانشم نیست دیگه باید قطع رابطه کنید چاره ای نیست و با خودتون کناربیاین.فقط یادتون باشه خواستن توانستن استno

تصویر دریا
نویسنده دریا در

سن شماهنوزکمه.همدیگروفراموش کنین بهتره.نذارین مشکلات بزرگترشن.فاصله که دازین خیلی بده،شماتویه شهروایشون سهردیگه.ایشون دریه محیطی بزرگ شدن وشماجپردیگه.بعدن میفهمیدهمه همه چی اونجوری که دیده مبشدنیس.سیم خودتونوعوض کنین.به هیچ وجه به ایشون زنک نزنید.اینجوررابطه ها خیلی مشکل سازهستند.تنهاعاشق شدن نیس زندگی.بخداقسم بعدش انقدی مشکل پیش میادکه...

درضمن ادامه تحصیل بدین واردمحیط دانشگاه که شدین خندتون میگیره ازگذشتتون.دنیاتون عوض میشه.

تصویر هانا
نویسنده هانا در

سلام

بچه ها من یه مشکل دارم که اصلا به ازدواج ربطی نداره من ترمه 2 هستم بسیجه دانشگاه ازم خواسته برا یه غرفه درباره شلمچه طرح بدم ولی من نمیتونم به این راحتی بهشون نه بگم چون اولین باره ازم خواستن ولی شلمچه اصلا ازش ذهنیتی ندارم تا حالا نرفتم در ضمن شهدا برا دانشجوها خیلی کلیشه ای شده و هیچکس توجه نمیکنه و بعضیها مسخره میکنن بعضیها هم انقد سخت گیرو تعصبی هستن که میخوان از هر چیزی ایراد بگیرنو محاکمه کنن کارتو من هیچ نظری راجع به شهدا و شلمچه ندارم آخه نمیخوامم یه چیزه تکراری باشه همه میان دوتا گونی وصل میکنن با چنتا کیسه سیمان عکسه دوتا شهید که اصلا معلوم نیست کی هستنو میذارن و حرفای تکراری میزنن من دلم نمیخواد کاره به این اندازه کلیشه ای انجام بدم چکار کنم بتونم طرح بدم شما نظری دارید عایا؟؟؟sad
 

تصویر آقا سعید

سلام

همیشه یادت باشه اگر داری برا شهیدا کاری میکنی یه جورایی انتخاب شدی و شاید خود اونها خواستن که شما یه کاری براشون انجام بدی

دو تا نکته میگم حتما تو طرحتون استفاده کنین 1- در مورد انتخاب شدنتون و اینکه چه اقداماتی انجام دادین برای روشن شدن این قضیه میتونین یه مطلبی در مورد "حاج یونس زنگی" هست پیداش کنین حتما بخونید حتی فایل صوتیش هم موجوده که خیلی خیلی جالبه و حاج آقا انجوی نژاد تعریف میکنن .اگر پیداش نکردی کامنت بزار تا آپلود کنم براتون

مطلب دوم در مورد عشق و عاشقی (مجازی و حقیقی) رزمندگانه که میتونین به خاطرات خانم شهید همت رجوع کنین در مورد ازدواج ایشون با شهید همت .بنظرم خیلی جالبه

مطلب بعدی که الان به ذهنم رسید این بود که من در زمانی که خدمت سربازی میرفتم یه روز یه انباری رو باز کردن که شاید 14 یا 15 سال بود درشو باز نکرده بودن اونجا وسایل شخصی  اکثرا رزمنده ها و شهدا بود .لباس و کتاب و نوار و .... چیزی که خیلی توجهمو به خودش جلب کرد کتابهایی بود که آورده بودن تا در اونجا بخونن بعضی هاش دانشگاهی و بعضیهاش اعتقادی و بعضا داستانی هم توشون بود حتی کتاب دور دنیا در 80 روز به زبان انگلیسی هم توشون بود .یکی از نامه هارو خوندم اینقدر جالب و خنده دار بود که خدا میدونه توی یه نامه یکی از رزمنده ها که بچه تبریز و اونطرف ها بود نوشته بود "نه شرقی نه غربی جواب نامه برقی"

در کل سعی کنید برا جونهای نسل الان بیشتر جنبه هایی رو معرفی کنین که براشون همزاد پنداری بشه و فکر نکنن اونها مال یه زمانهای دیگه ای بودن و الان یه زمان دیگن.یا اونها فقط آدمهای مقدس ماب بودن

موفق باشید

تصویر هانا
نویسنده هانا در

مرسی از محبت و کمکتون.....راهنماییه خیلی خوبی بود واقعا مخصوصا اینکه منبع معرفی کردید مرسیcheeky
 

تصویر آقا سعید

خواهش میکنم.انشاله که به دردتون بخوره و موفق باشید.دوست عزیز شهدا به گردن ما خیلی حق دارن اینو بدونید که حتما اونها هواتونو دارن و بهتون کمک میکنن

حتما داستان حاج یونس زنگی رو گوش کنید .خیلی قشنگه

موفق باشید

تصویر بصیرت
نویسنده بصیرت در

یه طرحی به نظر من میاد

از یه زاویه ی دیگه به جنگ نگاه کنیم. کم نبودن رزمنده های دانشجو و دانش آموزی که تو سنگرهاشون کتاب و جزوه می بردن و میخوندن. یه طرحی بدید که جدید باشه و با روحیه ی دانشجویی امروز ارتباط برقرار کنه. مثلاً همین برجسته کردن کتاب و جزوه و ... که به علم آموزی تو اون شرایط سخت مرتبطه و جوونای امروز دانشگاهی رو به فکر وا میداره.

تصویر یه عاشق واقعی

خانوم حسرت ...

مگه حتما باید ادم طلبه باشه تا همچین تفکراتی داشته باشه ؟؟؟

چرا هرکی تفکراتش قویه این چیزا رو دربارش میگید ؟؟؟مال کدوم ارگان ؟؟؟

نکته دیگه اینه که کسایی که نظرات مخالف دارن معمولا تو همچین سایت هایی نمیان ...چون میدونن حرفی برای گفتن ندارن...

نکته دیگه اینه که وقتی من اینجا هستم ...کسی جرات نمیکنه نظر مخالف بده ...با چند تا استدلال کیش و مات میشه ...

smiley

تصویر بصیرت
نویسنده بصیرت در

دوست عزیز

ببخشید. اما هرچقدر گشتم گزینه ای برای پیغام خصوصی پیدا کنم مجبورم همینجا نظر بذارم. اگه میدونید چطور میشه پیغام خصوصی گذاشت به منم یاد بدید ممنون میشم.)

دوست عزیز!!!

من تمام نظرات شما رو پیگیری می کنم و موافقم با اکثرشون.

شما که اینقدر قوی و با استدلال و منطق وارد بحث میشی بهتره آخره نظراتتون رو با این جمله ها به پایان نبری.

یه جورایی آدم احساس میکنه شما داری تمرین جدل می کنی و یا غرور و .... اینجور چیزا.

البته برخی مواردش هم شوخیه . میدونیم. اما بیشتر دقت کن. (صحبتهات خیلی خوبه. آخرشم خوب تموم کن.cheeky)

در پناه حق

تصویر haserat
نویسنده haserat در

به این میگن اعتماد بنفس کاذب،اخه در سطح جامعه اختلاف نظر خیلی زیاده و این وحدت نظر تو این سایت خیلی شک برانگیزه

تصویر هانا
نویسنده هانا در

منظورتو متوجه نشدم یعنی چی این که گفتی؟sad
 

تصویر haserat
نویسنده haserat در

یعین اگر برید پای حرف مردم تو جامعه بشینید بانظرات متضاد و مختلفی روبرو میشید و انقدر مثل اینجا همه دیدگاه های مذهبی ندارن

تصویر یه عاشق واقعی

ولی اگه همون دیدگاه های متضاد که گقتید بیان اینجا بحث کنن ....همشون شکست میخورن ...

تصویر بصیرت
نویسنده بصیرت در

جالب اینجاست که خیلیاشونم میان اینجا و قانع میشن که دیدگاهشون همچین درسته درست هم نبوده و دیدگاهشونو اصلاح میکنن.laugh

smiley

تصویر یه عاشق واقعی

این همون اعتقاد قوی به باور ها و ایمان به مبانی فکری که گفتم هست ....

اگه افراد مذهبی و حالا مومن جامعه ما انقدر مصمم به عقایدشون بودن ...افراد غیرمذهبی جرات صحبت کردن نداشتن چه برسه بخوان کاری بکنن.....

اما برعکس غیرمذهبی ها مصمم در اشتباهات فکریشون هستن

مذهبی ها هم ترس از گفتن عقاید یا مسخره شدن دارن ....

و یا انقدر محکم نیستن که بخاطر حرف اینو اون نظرشون و عقایدشون تغییر نکنه 

 

 

تصویر بصیرت
نویسنده بصیرت در

اینی رو که میگی من به عینه زیاد دیدم. طرف تو جمع مخالفای دین قرار میگیره. یا نمیتونه عقایدشو نگه داره و کم میاره، شک میکنه و عوض میشه(به قول خودش همرنگ جماعت میشه) یا انقدر بد صحبت میکنه و بی ادبی و پرخاش میکنه که سریع انگ خشونت و انتقادناپذیری به اسلام میزنن.

اینجاست که میگن ایمان و اخلاق خیلی مهمه.

تصویر یه عاشق واقعی

دقیقا همون چیزی که من دارم ...

هم اخلاق ...هم ایمان ... هم ادب smiley

شب خوش 

تصویر haserat
نویسنده haserat در

به این میگن اعتماد بنفص کاذب،اخه در سطح جامعه اختلاف نظر خیلی زیاده و این وحدت نظر تو این سایت خیلی شک برانگیزه

تصویر haserat
نویسنده haserat در

اصلاح میکنم(اعتماد بنفس)

اونم ازنوع حاد

تصویر هانا
نویسنده هانا در

 

اون چند سالشه؟؟البته فرقی نمیکنه شما خیلی سنتون کمه واقعا شرایطه خیلی سختیه ولی سعیتونو بکنید تا از این وضعیت دربیاید کامل رابطه رو قطع کنید شاید یه ماه یا بیشتر طول بکشه و خیلی سخت باشه ولی حتما باید با یکی یا دو نفر که میدونی دلسوزو عاقله هماهنگ کنی تا تو این مدت مواظبت باشه مثله کسی که از یه بیمار داره پرستاری میکنه شما الان از لحاظه روحی بهم ریختید که خیلی مهمتر از جسمه پس حتما باید کساییو در جریان بذارید تا کمکتون بکننو درکتون بکنن برای اینکه در برابر اون دختر احساسه مسئولیت میکنید به نیته اون دختر چیزی صدقه بده البته میتونی بیشتر از یه بار اینکارو بکنی مثلا نذر کنی هر سال کاریو انجام میدی فقط خدا هرجور که میدونه حافظه اون دختر باشه و دلش نشکنه و حالش خوب بشه

یه راه حله دیگه هم که به نظرم میرسه اگر خاله یا عمه یا هر دختری که باهاتون نسبته نزدیک داره و بهش اعتماد داریو با دختره دوستش کن اینجوری خیاله هر دوتون راحته که از هم دور نیستید راحت میتونید ارتباطتونو کم کنید یا حتی کاری کنید که ارتباطه خونوادگی بینتون پیش بیاد بدونه اینکه خونوادت از ارتباطتون چیزی بفهمن

تصویر Alweys GOD
نویسنده Alweys GOD در

خودم تا حالا برای جدا شدن خیلی تلاش کردم اما واقعا سخته و فکر نمیکنم از پسش بربیایم

به خصوص اون

بعضی حرفاش واقعا منو میترسونه و باعث میشه احساس مسئولیت خفم کنهsad

مثلا اینکه میگه نمیتونم تا ابد فراموشت کنم و اگه یه پسر دیگه یه وقت بیاد خواستگاریم نمیتونم بهش دروغ بگم و به همه خواستگارام میگم با یه پسر این همه مدت دوست بودم

احساس بدی دارم بدsad

تصویر بصیرت
نویسنده بصیرت در

بابا بی خیال این حرفا

الان جفتتونم کلتون داغه فکر میکنید سخته. کات کنید دوهفته ای درست میشه.

(هرچند خودم نتونستم از پسش بر بیام. ولی دارم سعیمو میکنم.laugh)

تصویر Alweys GOD
نویسنده Alweys GOD در

نمیدونم شما دیگه چه جور آدمایی هستین آخه؟

من نمیتونم فراموشش کنم چون واقعا دوسش دارم

چیزی رو که واقعا دوست داری نمیتونی فراموشش کنی

حالا شما هی برو امتحان کن اگه شد؟

تصویر بصیرت
نویسنده بصیرت در

قبول دارم

به این راحتیا نمیشه

تصویر Alweys GOD
نویسنده Alweys GOD در

بیشتر ترجیح میدم هرطور شده در کنارش باشم تا اینکه فراموشش کنم

تصویر راحله
نویسنده راحله در

آقای سوال کننده بیا یه خبری بده چه کردی آخر برادر!

تصویر Alweys GOD
نویسنده Alweys GOD در

هیچی والله

چیکار میتونم بکنم؟

توکل به خدا کردم

دارم درس میخونم برا کنکور

تصویر یه عاشق واقعی

ببینید اصولا بحث اشنایی برای ازدواج دو نوعه ....یکی درست یکی نادرست ...

یکی از راه دوستی و رابطه یکی هم از راه منطقی و خواستگاری ...

حالا این وسط میتونه تو دانشگاه همدیگر رو ببینن..و بعد از راه درست اقدام بشه ....

میشه از طریق محل کار باشه ...و بعد از راه درست اقدام بشه....

میشه از طریق فامیل باشه...و بعد از راه درست اقدام بشه ....

 

هیچکدومش هم بد نیست ...

تصویر Alweys GOD
نویسنده Alweys GOD در

خب منم میخوام از راه درست اقدام کنم

ولی مشکل اینجاست که راه درستش در حال حاضر امکان پذیر نیست

صفحه‌ها