شما بگید: حقمه یا نه؟

10:16 - 1392/12/21

من دختری ۲۲ساله و دانشجوی پزشکی هستم. میخوام قسمتی از داستان خودم رو بگم تا شاید با کمک دوستان بتونم مشکلمو حل کنم. تاچند ماه پیش میتونستم از مادرم درباره خواستگارام سوال کنم. اما الان مدتیه که حتی از این که حرفی بزنم هم ناراحت میشن که چرا به این مسائل فکر میکنی!!

عید پارسال برای چند روزی تصمیم گرفتیم به فامیل پدرم که ساکن شیراز هستند سربزنیم.اول خونه ی عمه بزرگترم رفتیم.قرار بود نهایتا یک روز اونجا باشیم.اما از همون ابتدای ورودمون انقد شوهر عمه ام منو تحویل گرفته بود و مثه عروسش باهام رفتار میکرد که ماتم برده بود! [surprise] عمه ام هم تو پذیرایی کردن سنگ تموم گذاشته بود. با اصرار فراوان ۳-۴ روزی اونجا بودیم که دیگه صدای بقیه فامیل در اومده بود که چرا یه سر نمیان! خلاصه انقد رفتارشون تابلو بود که خودم که هیچی ؛همه فهمیدن.تا اینکه شنیدم دارن برای پسر عمه ام میرن خواستگاری!!!!! من ایشون رو به دلایل بسیییییاری نمیخواستم اما برام سوال بود که چرا پشیمون شدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از طرفی متوجه شدم چند باری به پدرم زنگ زده و یکبار هم که جلوی خودم بود زنگ زد صرفا برای اینکه احوال پدرم رو بپرسه!!! آخه قبلا از این کارا نمیکرد [laugh]

گذشت تا اینکه متوجه علاقه یکی از همکارام به قصد ازدواج شدم.میدونستم که از طریق خانواده اقدام میکنه. منم خوش خیال منتظر بودم پدرم چیزی بگه که اصلا به روی خودش هم نمییورد! اولش فک کردم میخوان ازش تحقیق کنن بعد اگه از خانواده ی خوبی بود به منم بگن!! اما همچنان به من چیزی نمیگند!هر چی هم  از مادرم میپرسم زود عصبانی میشه که تو چرا همش این سوالا رو میپرسی؟!؟! دیگه جرات ندارم بگم: خواستگار....

و تازه متوجه شدم که من فقط از بین خواستگارایی که مورد تایید کامل خانواده ام هستند اجازه انتخاب دارم! یعنی پسر عمه ام منصرف نشده بود پدرم مخالفت کرده!

الان از این همکارم هیچیییییییییی نمیگن.شاید چون نمی تونند به ایشون اعتماد کنند.

فقط میگن بشین درستو بخون که پس فردا دستت تو جیب خودت باشه!حتی چند وقت پیش دیدم پدرم میگفت قصد خرید مطب رو داره!!!!!!!!!!!! فک کن از الان!

واقعاااااااااا این حق من هست که خودم در جریان خواستگارام باشم. خواهشا بگید من چیکار کنم؟

بعد از پاسخ های دوستان پرسشگر خواستند این مطالب هم اضافه کنم:

ی خوام در ادامه پست قبلی(شما بگید: حقمه یا نه؟) در مورد خواستگاری که مورد تایید پدرم بود و حتی اصرار زیادی داشتند که من با ایشون ازدواج کنم بگم!

ایشون ارشد متالوژی داشتند و برای ادامه تحصیل هم بورسیه دانشگاه آزاد بودند! سربازیش هم رفته بود.پسر متدین و سالمی بود و اهل کار و زندگی. پدرم از ایشون خیلی تعریف میکرد و میگفتن مورد تایید من هستش!

تا اینکه پدرم به دنبال حادثه ای مهره های کمرشون دچار مشکل شد و به خاطر عمل جراحی که داشتند برای چند ماه باید استراحت میکردند. به همین خاطر برای مدتی این قضیه کنسل شد.در ضمن من تو شهر دیگه ای درس میخونم.

یه مدت بعد باز بحثشو پیش کشیدند اما من مخالفت کردم! چون واقعا آمادگی ازدواج رو نداشتم و تا زمانیکه عقد نمیکردم هم نمیتونستم انتقالی بگیرم. خودم اینجوری اصلا دوست نداشتم و به نظرم خیلی مسخره میومد.کلا این قضیه هر 3-4 ماه یکبار تو خونه بود چون نمیتونستم دلیل منطقی  برای رد کردنش بیارم و بیشتر احساساتم مانع میشد!!

تا اینکه پدرم میخواست به هر قیمتی شده منو راضی کنه به همین خاطر یکبار برگشت گفت: من دیگه حوصله کار کردن ندارم و اونم(خواستگارم) مثله پسر بزرگ من میمونه و اگه تو قبول کنی تصمیم دارم به جای من کارخونه رو اداره کنه و منم یکم به خودم استراحت بدم!!!!!!!!!

اون موقع به خاطر اعتمادی که به پدرم داشتم به خواستگارم بدبین شدم که اصلا منو میخواد یا پدرمو!؟!؟ به همین خاطر فقط دنبال دلیل منطقی برای رد کردنش بودم. اما به نتیجه ای نرسیدم!تا این که تصمیم گرفتم استخاره بگیرم.اون روز کلی با خدا راز و نیاز کردم تا جواب استخاره ام درست در بیاد.

به پدرم گفتم قبول میکنم بیان خونه اما برای اطمینان بیشتر میخوام استخاره بگیرم اگر خوب اومد بیان اما اگه بد اومد دیگه باید قول بدید همه چی تموم بشه! پدرم با اطمینان کامل قبول کرد. خلاصه به آیت الله زنگ زدیم که ایشون با یه حیرت خاصی گفتند خیییییییلییییییییی بد اومد.نمی دونید چقد خوشحال شدم.

و تازه متوجه  علت اصرار پدرم روی ایشون شدم!! از شما میپرسم :اینکه پدری کاری کنه که دامادش بهش وابستگی مالی پیدا کنه آیا این باعث تحکیم روابط در آینده میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آیا این باعث خوشبختی دختر میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اصرار پدرم به ایشون در اصل به خاطر ارتباط رشته تحصیلی ایشون با شغل پدرم بود که میتونست باعث بشه اول زندگی ایشون پیشرفت خوبی داشته باشه امااااااااا باید همون جا درجا میزد!!!!!!!!!!!! به نظرم برای ایشون بهترم شد چون شاید الان یکم سختی بکشه اما اینجوری هم آینده بهتری خواهد داشت هم منت کسی رو نمیکشه.

حالا قضاوت کنید: آیا تصمیم گیری چنین پدری درباره ازدواج دخترش تا چه حد قابل اعتماده؟

http://btid.org/node/27119
تصویر امین-مشاور ازدواج

سلام

شما چند کار می تونی بکنی:

اول: فرد سومی رو واسطه کنی که باهاشون حرف بزنه و از این روش غلط اونا رو منع کنه

دوم : بدون اینکه در مورد خواستگارهات حرف بزنی بحثی در مورد ملاکهای ازدواج در خونه راه بندازی و در ضمن اون بحث مبانی فکری اونا رو نقد کنی یعنی بهشون بگی در مواردی باید خواستگار رو رد کرد که زندگی خراب می شه وگرنه اگر زیاد سخت بگیرند ممکنه دختر بدون همسر بمونه لذا ایده ال گرایی در زمینه شرایط خواستگار درست نیست چون واقعیت اینه که دختر انتخاب شونده است و اگر بخواد خیلی دست بالا بگیره لذا شاید اونی که منتظرشه هیچ وقت به خواستگاریش نیاد و در نتیجه مجبور بشه برای فرار از تجرد در سن بالا به ازدواج نامناسب تن بده

سوم: از عبارات و کلماتی که مخالفتت رو با روش پدر و مادر نشون می ده زیاد استفاده کنی مثل اینکه به شوخی بگی که باید یواش یواش برای ترشی انداختن من خمره بخرید یا اینکه به شوخی بگی که فکر می کنم وقتی فرد مورد نظر شما بیاد موهای من مثل دندونام سفید شده

اگه این کارها رو بکنی کم کم اونها هم متوجه میشن که نباید الکی خواستگارها رو رد کنن و نظر خودشون رو به شما غالب کنن.

پیروز و سربلند

تصویر Diyana
نویسنده Diyana در

نازنین جان از نظر کاملی که دادید خیلی ممنونم ازت.
اما در جواب شما باید بگم که ؛ ایشون شرایط نسبی خوبی برای شروع زندگی رو دارند. یعنی هم از لحاظ شخصیتی به بلوغ لازم رسیدند و مورد تایید اکثریت هستند هم در مورد سربازی باید بگم معاف شدند! در ضمن برای شروع یه زندگی معمولی از حمایت خانواده هم برخوردارند.

تصویر ab0k30jene
نویسنده ab0k30jene در

سلام دیانا جان

راستش من مدتی هست که به این سایت سر می زنم و هر از گاهی اگه موضوع پستی برام جالب باشه نظرات دوستان رو میخونم ولی هیچ وقت نظری ندادم.اما اینبار برام فرق می کرد چون منم دقیقا همون مشکلی رو دارم که شما هم داری.منتهی شما پزشکی خوندین ولی  من مهندسی اونم بو یه دانشگاه معروف ! منم مشکلم مثل شماست.شما رشته ات دهن پر کنه من دانشگاهم و این باعث شده که پدرم عین پدر شما عمل کنه . اوایل منم از این رفتار پدرم ناراحت میشدم اما بعد متوجه شدم که کار پدرم بی حکمت نیست.

این حق شماست که در مورد زندگی تون و کسی که میخواین باهاش زندگی کنین تصمیم بگیرین اما باید به این هم فکر کنین که پدرتون واقعا نگران شما و آینده تونه . مسلما هیچ پدر و مادری نیست که بد فرزندشو بخواد اما شما هم باید کمی اونا رو درک کنین . اینکه گفتین از بعد از خواستگاری پسر عمه تون این جریان شروع شده به نظز من نشون میده که تابحال پدرتون خیلی جدی در مورد ازدواج شما فکر نکرده بوده.در واقع هنوزم دلش نمیاد که قبول کنه شما بزرگ شدی و دیگه دیر یا زود از پیششون میری.نمیدونم چرا ولی احساس میکنم که باید کوچکترین فرزند خانواده باشی .شاید چون پدر و مادرا همیشه توجه و محبت خاصی به کوچکترین عضو خانواده دارن و با رفتن اونا تنها میشن اینقدر حساسیت بخرج میدن. به کمی هم بر میگرده به تعریف و تمجید های عمه تون و خانوادشون.دیدین مامان بابا ها رو وقتی کسی از بچه شون  تعریف میکنه چقدر ذوق میکنن و براشون یه جورایی عزیز تر میشن؟انگار که قبلا خیلی توجه نمیکردن که دیگه بچه شون برای خودش کسی شده،وقتی که کسی تعریفشونو میکنه تازه انگار به چشم میاین!

شما گفتین که بنا به دلایلی نمی خواستین با پسر عمه تون ازدواج کنین پس تکلیف این موضوع خیلی راحت برای شما مشخص شد اما این تازه اول کاره برای پدرتون!!دقیقا اگه بخوام منظورمو برسونم میتونم تو این شعر معروف خلاصه کنم:به کس کسونش نمیدم به همه کسونش نمیدم . اما در مورد همکارتون:به نظر من پدرتون اینطور فکر کرده که ایشون فعلا داشجو هستن(اگه درست حدس زده باشم)بنابراین از نظر شغل و درآمد نمیشه فعلا روشون جساب باز کرد ضمن اینکه احتمالا سربازی هم نرفتن .پس با این تفاسیر اگه بخوان درسشون رو تموم کنن و بعدش سریازی هم برن کم کم 4 سالی وقت میبره.قطعا ایشون هم نمی پسندن که شما در این مدت طولانی عقد باشین تاااااااااااااا ایشون کاراشون روبراه بشه و بعد بتونن مخارج یه زندگی آبرومند(نه تجملی!در حد معمول جامعه)رو تامین کنن.تازه شما خودتون خوب میدونین که دیگه این روزا پزشک های عمومی هم هشتشون گرو نهشونه و به طور عامیانه بگم نون تو تخصصه!از طرفی بنظر پدرتون شما هنوز سنی ندارین.نه از این بابت که نتونین مسئولیت زندگی مشترک رو بپذیرید نه،از این بابت که شما میتونید موقعیت های بهتری داشته باشین.در هر صورت اگر پدرتون همکارتونو تایید می کرد شما حالا حالا ها نمی تونستین برین سر خونه زندگیتون و باید صبر میکردین تا شرایط بهتر بشه.پس چه لزومی داره که شما رو کسی سرمایه گذاری کنین که فعلا آینده اش کمی مبهمه.در ضمن در این بین هم باید کنایه های بعضی از اطرافیان(دوست و آشنا یا حتی بعضی از اقوام!) رو هم بشنوید که بگن فلانی دخترشو به کی دااااااد اونم کسی که هنوز کارم نداره.(اصلا فکر نکنین که یه درصد هم بگن خوش بحالش شوهرشم دکتره و از این حرفا که حتی اگه تو دلشونم بگن از روی حسودیم که شده به زبون نمیارن)تازه می تونن برچسب داماد سرخونه هم به ایشون بزنن!پس ببینید پدرتون بدون حساب کتاب تصمیم نگرفته در واقع این مورد حتی ارزش اینو نداشته که مطرح یشه . درسته بازم میگم که این حق شماست که در جریان باشین اما لزومی نداره برای مورد هایی هم که نهایتا خود شما هم به این نتیجه می رسیدید که مناسب نیستن وقتتون رو صرف کنین . پس اصلا ناراحت نشین که چرا همه موردها رو بهتون نمیگن بلکه باید نسبت به مورد هایی که بهتون گفته میشه حساسیت بیشتری داشته باشین چون اونها با درصد بیشتری ارزش فکر کردن و وقت گذاشتن رو دارن.

اگر خیلی رک و صریح صحبت کردم هم از شما دیانای عزیز و هم از دوستانی که نظر من رو خوندن معذرت میخوام.

تصویر Abas
نویسنده Abas در

با تمام احترامي كه براي نظر شما قائل هستم اما فك كنم شما نيمه خالي ليوان رو مي‌بينيد. ترجيح مي‌دم آدم واقع بيني باشم تا اينكه سعي كنم يه مساله رو به هر شكلي توجيه كنم.

اينكه آيا ايشون حق داره در مورد خواستگارش نظر بده يا نه سوال بوده!!! كه به نظر من بايد پدر و مادر به ملاك‌هاي فرزندشون احترام بزارن. البته منظورم فرزند سالاري نيست بلكه رسيدن به يك ديد مشترك براي ازدواج است.

افزايش سن ازدواج، پيامدهاي منفي زيادي داره و يكي از دلاليش تصورات غلط ما (مثل رشته تحصيلي و دانشگاه و نظر ديگران و ...) و عدم توكل (واقعي) ما به خداوند (ايه 32 سوره نور) است.

تصویر آقا سعید

سلام دوست عزیز

بعضی حرفهاتون در مورد نگرانی خانواده ها در مورد آینده فرزندشون رو قبول دارم اما چند تا نکته اساسی وجود داره

اولا خانواده ها باید بزارن پسر خواستگار بیاد خواستگاری حرفهاشو بزنه و شرایطشو بگه و اونوقت دختر و خانوادش تصمیم بگیرن که ایشون بدردشون میخوره یا نه و با احتمالات و حدس  و رو هوا و این چیزها نمیشه آینده دو نفر رو به خطر انداخت و تصمیم گیری کرد

در ثانی تمام دکترهای متخصص و فوق متخصص و ... یه روزی مثل ایشون دکتر عمومی بودن و با درآمد اندک ولی زرنگ بودن و هم زندگیشونو کردن و هم درس خوندن و الانم بهترین زندگی رو دارن پس اینکه ایشون بشینه تا یه همسر که به سن ایشون بخوره و جوون باشه و دوستش داشته باشه و بهم علاقه داشته باشن و پولدار و ...  باشه ، بیشتر شبیه رویا میمونه .برا زندگی خوب باید سختی کشید اگر قبول داشته باشید که زندگی فراز و نشیب داره بهتره اول تو سربالاییی باشن و بعدا برن تو سرازیری تا اینکه اول تو سرازیری باشن و در آخر تو سر بالایی !!

بازم میگم و تاکید دارم برا زندگی خوب باید زحمت کشید و طرفین باید از خودشون مایه بزارن (تحمل سختی ها) تا طعم شیرین زندگی رو بچشن .

در مورد پدر و مادر و نظرات ایشون در مورد ازدواج هم باید هم ایشون به نظرات آنها احترام بزاره و باهاشون مشورت کنه و هم اونها با دختر و پسرشون مشورت و نظر خواهی کنن .و فقط اونها و یا فقط خودشون برا آینده تصمیم نگیرن چون یه سری تجربیات اونها دارن و یه سری علاقه مندی خود دختر و پسر.

 

و در آخر این روزها دکتر و مهندس و ... نداره ،اصلش اخلاق و فرهنگ و اعتقادات مناسبه و اگر این چیزها نباشه اگر هر چیز و هرکسی هم باشه  برا دختر و پسر ،عشق و وفا نمیشه

تصویر raahaa
نویسنده raahaa در

عزیزم .. کم پیش میاد پدر و مادری خیر و صلاح فرزند خودشونو نخوان ..

ضمن اینکه من حس میکنم پدر و مادرت اونقدر عاقل و منطقی باشن که وقتی شما بعنوان یه فرد بالغ باهاشون صحبت کنی و ازشون بخوای که از این به بعد شما رو هم در جریان بذارن، قبول کنن ..

اینقدر این مسائل رو بزرگ نکنید دوستان خوبم .. پدر و مادر با دید خودشون به این قضایا نگاه میکنن ، شماها هم با دید خودتون ..

بهترین راه هم ایجاد شرایط یه گفتگوی دوستانه هست ..

وقتی والدین ببینن فرزندشون اونقدر بزرگ شده که میتونه منطقی راجع به این موضوع صحبت کنه .. کم کم میتونن بهش اعتماد کنن و دیگه دیدگاه بچگی رو بهش ندارن .. و اجازه میدن که اونم وارد شرایط تصمیم گیری بشه ..

ولی وقتی بخوای باز با همون زبان کودکی و عدم گفتگوی صحیح و استرس پیش بری، اونا هم به دید خودشون پیش میرن !

و یه چیز دیگه ..

قدر والدین رو بدونید ...

وقتی ازدواج کنید مفهمید از چه نعمتهایی دور شدید ..

معنی محبت بدون منت .. نگرانی از سر دلسوزی و .. و ... رو با همه وجودتون درک میکنید

تصویر Diyana
نویسنده Diyana در

در ضمن متاسفانه خیلییییی اصرار دارن که با کسی ازدواج کنم که همشهری باشه! اما به نظرم این اصلا دلیل مناسبی برای رد کردن خواستگار نیست! موضوع سر آداب و رسوم نیس. مثلا میگن اگه با کسی از یه شهر دیگه ازدواج کنی اگه پس فردا خواست تو رو ببره اونجا من که دیگه نمیتونم مانع بشم!!!!!!!

 

تصویر سیتاخانم

دختری اونا هم مثل هر پدر و مادری نگرانی های خودشونو دارن. دوستت دارن نمی خوان ازت دور باشن!

تو هم بعد از ازدواج بهشون نیاز پیدا می کنی و دوست داری بهشون خیلی نزدیک باشی.

تصویر سیتاخانم

من که متأهلم جای تو بودم می گفتم خوشبختانه نه متأسفانه!

تصویر Diyana
نویسنده Diyana در

در تکمیل حرفام باید بگم که:
همونطور که کفتم من فقط از بین خواستگارایی که پدرم تایید میکنه حق انتخاب دارم.یعنی خواستگارایی داشتم که خودم هم در جریان بودم ولی من نمی خواستم! هر وقت هم بخوام بحث ازدواج خودمو پیش بکشم میگند تو اگه قصد ازدواج داشتی چرا فلانی رو رد کردی!؟ خب نمیخواستم.
حالا هم بشین سر درست تا بعد!

تصویر Diyana
نویسنده Diyana در

در تکمیل حرفام باید بگم که:
همونطور که گفتم من فقط از بین خواستگارایی که پدرم تایید میکنه حق انتخاب دارم.

تصویر hosseinz
نویسنده hosseinz در

حق داری که در جریان باشی

 

دو حال داره : یا خاستگاراتون واقعا مورد تایید نبودند (که باید خوش بین باشین , هر پدر و مادری صلاح فرزندشو میخواد) حتی پدر و مادر های ناجور !

 

حالت دوم : فکرشون راجع به اشتباه غلطه و فکر میکنند باید 27 سال بشین و مطب بزنین و .... تا وقت ازدواج پیش بیاد

 

 

این خیلی بده ؛ ککلی مورد مناسب رو از دست خواهید داد

 

پدر و مادرتون کدومن به نظرتون ؟

تصویر سیتاخانم

تو خونه از همسنات که ازدواج کردن حالا دوست یا فامیل ....

از اونایی که ازت بزرگترن اما هنوز ازدواج نکردن بگو....

از اونایی که خاستگاراشونو یکی یکی رد کردن و الآن مجرد موندن بگو....

خلاصه یه کاری کن یه مقدار بترسن از عاقبت رد کردن خاستگارای خوب!

تصویر asraa
نویسنده asraa در

بله این حق شماست. با پدر و مادرتون منطقی وارد بحث بشین و جوری رفتار کنید که به شما اعتماد کنن و اجازه بدن خودتون برای زندگیتون تصمیم بگیرید.

تصویر نرگس 72

سلام عزیزم .به نظرم منطقی با خانوادت صحبت کن. این حق شماست که ازبین خواستگارات انتخاب کنی. با مامانت که راحت تری صحبت کن. شاید اونا فکر میکنن هنوز برات زوده به اونا نشون بده که به سنی رسیدی  که بتونی برای زندگیت تصمیم بگیری و ازدواج کنی . شاید هم فک میکنن ممکنه به درست لطمه بخوره ولی باهاشون صحبت کن که مشکلی دراین مورد نداری

درمورد ازدواج وخواستگاری هم چندتا کتاب خوب بگیر خیلی کمکت میکنه .منم همینکار رو کردم الان دیدم خیلی عوض شده و خیلی چیزایی که قبلا بهش توجه نمیکردم رو ازتو این کتابا متوجه شدم

موفق باشی

تصویر so.mosavi
نویسنده so.mosavi در

سلام عزیزم

این حق شماست که در جریان باشید . و باید از یک راه محترمانه و نرم اینو به پدر و مادرتون برسونید . بهشون برسونید که شما تصمیم قطعی به ازدواج دارید . و میخوایید یکی یکی موقعیتهاتونو بررسی کنید و گزینه های ازدواجتونو از دست ندید . اگر خودتون مستقیم نمی تونید حرفتونو بزنید از طریق کسی که پدر و مادرتون ازش حرف شنوی دارند مثل پدر بزرگ و مادر بزرگ حرفتونو برسونید .

و دنبال علت این کارشون باشید شاید به خاطر اینکه فکر میکنند الان براتون زوده و در آینده به خاطر رشته تحصیلیتون موقعیتهای بهتری رو در پیش دارید اینکارو بکنید . یا خودشون تحقیق میکنند و وقتی میبینند موقعیت مناسب نیست برای اینکه فکر شما درگیر نشه و به درستون برسید . و یا ...

پس به نطر من مهمترین کار برای تغییر رفتار پدر و مادرتون فهمیدن علت رفتارشون هست و در مرحله بعد رفع این علت و قانع کردن پدر مادرتون یا از طریق خودتون یا کس دیگه ای .
 

تصویر مهندس امیر

به نظر من درسته که خونواده ادم مسلما صلاح و خیر فرزندشون رو میخوان ولی خب باید به نظر فرزندشون هم احترام بگذارند.

چه اشکالی داره دو نفر با رعایت همه مسائل ازین طریقی که سوال کننده گفته ازدواج کنن.

ولی متاسفانه به نظرم چیزی که الان در جامعه ما وجود داره اینه که به دلیل اینکه روابط ادمها با یکدیگر یه مقدار کم شده  خونواده ها اعتمادشون نسبت به همدیگه کمتر شده.

 

تصویر سیتاخانم

آره خانمی شما حق داری در جریان خاستگارات باشی.

اما شاید پدر و مادرت هم دلایل منطقی ای داشته باشن.

در هر صورت باید با شما صحبت کنن و بهتر ه به شما هم توضیح بدن که به چه دلیل مخالفت می کنن!

می تونی در این مورد باهاشون حرف بزنی و اول هم بهتره از منطق درستشون یه تعریفایی بکنی که بدونن بهشون اعتماد داری و از این هم بگو که نمی شه به هرکسی اعتماد کرد تا متوجه بشن که تو سرسری و احساسی به مسئله مهم ازدواج فکر نمی کنی؟

اینطوری امکان داره راحت تر حرف دلشون رو بهت بزنن.