مشکل مرد فرتوت با زن و دخترش

09:49 - 1393/01/31

 

زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد !
شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند ، از زن قضیه را پرسید . زن گفت : ” این مرد همسر من و پدر این دختر است . او بسیار زحمت کش است و برای تامین معاش ما به هر کاری دست می زند . از بس شب و روز کار می کند دستانی پینه بسته و سر و صورتی زخمی و پشتی خمیده و قیافه ای نه چندان دلپسند پیدا کرده است . وقتی در بازار همراه ما راه می رود ما در هیکل و هیبت او هیچ چیزی برای افتخار کردن پیدا نمی کنیم و سعی می کنیم با فاصله از او حرکت کنیم . ای استاد بزرگ از طرف ما از این پیرمرد بپرسید ما به چه چیز او به عنوان پدر و همسر افتخار کنیم و چرا باید او را تحمل کنیم !؟ “

شیوانا نفسی عمیق کشید و دوباره از زن و دختر پرسید : ” این مرد اگر شکل و شمایلش چگونه بود شما به او افتخار می کردید !؟ ”
دخترک با خنده گفت : ” من دوست دارم پدرم قوی هیکل و خوش تیپ و خوش لباس باشد و سر و صورتی تمیز و جذاب داشته باشد و با بهترین لباس و زیباترین اسب و درشکه مرا در بازار همراهی کند . ”
زن نیز گفت : ” من هم دوست داشتم همسرم جوان و سالم و تندرست و ثروتمند و با نفوذ باشد و هر چه از اموال دنیا بخواهم را در اختیار من قرار دهد . نه مثل این پیرمرد فرتوت و از کار افتاده فقط به اندازه بخور و نمیر برای ما درآمد بیاورد !؟ به راستی این مرد کدام از این شرایط را دارد تا مایه افتخار ما شود ؟ ای استاد از او بپرسید ما به چه چیز او افتخار کنیم !؟ ”
شیوانا آهی کشید و به سوی پیرمرد رفت و دستی به شانه اش زد و به او گفت : ” آهای پیرمرد خسته و افسرده ! اگر من جای تو بودم به این دختر بی ادب و مادر گستاخش می گفتم که اگر مردی جوان و قوی هیکل و خوش هیبت و توانگر بودم ، دیگر سراغ شما آدم های بی ادب و زشت طینت نمی آمدم و همنشین اشخاصی می شدم که در شان و مرتبه آن موقعیت من بودند !؟ ”
پیرمرد نگاه سنگینش را از روی زمین بلند کرد و در چشمان شفاف شیوانا خیره شد و با صدایی آکنده از بغض گفت : ” اگر این حرف را بزنم دلشان می شکند و ناراحت می شوند !! مرا از گفتن این جواب معاف دار و بگذار با سکوت خودم زخم زبان ها را به جان بخرم و شاهد ناراحتی آنها نباشم ! ”
پیرمرد این را گفت و از شیوانا و زن و دخترش جدا شد و به سمت منزل حرکت کرد .
شیوانا آهی کشید و رو به زن و دختر کرد و گفت : ” آنچه باید به آن افتخار کنید همین مهر و محبت این مرد است که با وجود همه زخم زبان ها و دشنام ها لب به سکوت بسته تا مبادا غبار غم و اندوه بر چهره شما بنشیند .

http://btid.org/node/28183

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 19 =
*****
تصویر بهاره19

اقا حمید

من ک تاپیک مربوط به این موضوعات اموزنده ندیدم اگر یکی ایجاد کنن بله خیلی بهتر میشه 

خیلی ممنون از دوستان ک تشریف اوردن و از این داستان به خوبی استفاده کردن ...

تصویر hamid013
نویسنده hamid013 در

سلام
دوست عزیز تاپیک "داستانک" به این منظور ایجاد شد
موفق باشید

تصویر غزل
نویسنده غزل در

سلام

خیلی خوب بود.تشکر

ای کاش بتونیم بر اساس سیرت افراد با اونها برخورد کنیم نه صورت.

خدا سایه همه پدرها و همسرهای خوب و مهربون و زحمت کش رو بالای سر خانواده ها حفظ کنه.

تصویر متفکر
نویسنده متفکر در

عااااااااااالی بود

ای کاش ماهم این بصیرت را از دست ندهیم و در رفتارمون با اطرافیان دقت بیشتری را به خرج دهیم

ممنون بابت مطلبتون

تصویر hamid013
نویسنده hamid013 در

داستان های جالب و زیبایی فرستادین.ازتون تشکر میکنم

یه انتقاد بکنم?? بهتر نیست به جای ساخت تاپیک های متعدد، یک تاپیک با عنوان "داستان های آموزنده" یا هر عنوان دیگه ای بسازید و داستان هارو در یک تاپیک مشخص قرار بدین? روی صحبتم فقط با شما نیست.... دوستان دیگه ای هم هستن که داستان های جالبی میفرستن!!! اگه همه در یک تاپیک باشه خیلی بهتره

موفق باشید

تصویر حسین وجدانی «مشاور»

با سلام

پیشنهادتون خوبه خودتون زحمت یه اتاق و بحثی را به این منظور بکشید تا دوستان داستان هاشون را همون جا مطرح کنند