افزودن دیدگاه

تصویر به تو از دور سلام

اسم قصه: کفش دوزک پیر و هزار دست 

موضوع قصه: پرهیز از تمسخر دیگران

یکی بود یکی نبود، غیر از خدای توانا هیچکس نبود.
بابا هزارپا و مامان هزارپا با پسرشون هزاردست در جنگلی سبز زندگی می کردند. 
اما هزار دست همیشه ناراحت و غمگین بود ، چون که به جای هزارتا پا ، خدا به اون هزار تا دست داده بود.
هزار دست وقتی میخواست با حیوانات جنگل بازی کنه، بازیش نمیدادن و بش میخندیدن.
مامان و بابای هزار دست همیشه غصه میخوردن که حیوانات جنگل با هزار دست بازی نمیکنن.
یه روز هزار دست جلوی مغازه کفشدوزک پیر، ناراحت و غمگین نشسته بود و کفشهایی که کفش دوزک میدوخت رو تماشا می کرد.
کفش دوزک پیر وقتی که دید هزار دست، غمگین مقابلش نشسته، اومد پیش هزار دست نشست و گفت: هزار دست! چرا ناراحتی؟
هزار دست گفت: آخه من به جای هزار تا پا، هزارتا دست دارم. حیوانات جنگل با من بازی نمیکنند و بهم میخندن!
کفش دوزک پیر گفت: تاحالا فکر کردی که خدا به تو هزار تا دست داده که به هیچکی نداده؟! و تو با هزار تا دست میتونی هزار تا کار بکنی؟!
مثلا من روزی یه دونه کفش میتونم بدوزم؛ ولی تو روزی هزار تا کفش میتونی بدوزی!
هزار دست گفت: من که بلد نیستم!
کفش دوزک پیر گفت: اگه بابا و مامانت اجازه بدن، من یادت میدم!
هزار دست از بابا و مامانش اجازه گرفت و به کارگاه کفش دوزک پیر رفت که کفش دوختن یاد بگیره. 
همه ی حیوانات جنگل مشتری کفشهای کفش دوزک بودند. کفش دوزک پیر اسم حیواناتی را که کفش می خواستند نوشته بود.
هزار دست با دقت به کفش دوختنِ کفش دوزک نگاه کرد تا خوبِ خوب یاد بگیره!
بعد دوتایی نشستند و کفش های حیوانات جنگل رو دوختند.
هزار دست، اونروز تونست هزار تا کفش قشنگ بدوزه! و برای تمام حیواناتی که کفش سفارش داده بودند، کفش دوخت. 
کفشدوزک تمام کفش ها را به مغازه برد و به حیوانات پیغام داد که بیایند و کفش هاشونو تحویل بگیرند.

فردای اونروز همه حیوانات برای گرفتن کفشهاشون توی مغازه کفش دوزک پیر جمع شدند.
و کفش دوزک موقع تحویل کفشها به اونا گفت: باید از هزار دست تشکر کنند؛ چون کفشها رو هزار دست دوخته.
حیوانات جنگل از اینکه هزار دست رو مسخره و اذیت کرده بودند، خجالت کشیدن و با شرمندگی از هزار دست معذرت خواهی و تشکر کردن!
کفش دوزک پیر به حیوانات جنگل گفت: ما هیچوقت نباید کسی رو مسخره و اذیت کنیم! چون ممکنه اونی که مسخره می کنیم، از بقیه بهتر و هنرمندتر باشه.(۱)
کفش دوزک گفت: خدا به هر کس، یه چیزی نداده، بجاش هزار تا چیز دیگه داده! کافیه یه کم توجه کنیم تا نعمتهای خدا را ببینیم!
همه این کفش ها رو هزاردستی که بش میخندیدید دوخته! ببینید چقدر قشنگ دوخته، دستش دردنکنه!
حالا مامان و بابا هزارپا هم از اینکه یه پسر زرنگ داشتن که می تونست برای همه کفش بدوزه، خوشحال بودن و به پسرشون افتخار می کردند و خدا را شکر کردند.
هزار دست هم دیگه غمگین نبود و همه حیوانات جنگل با اون دوست شده بودند و به دوستی با اون افتخار میکردن!
آن روز حیوانات جنگل سبز به افتخار هزار دست و پدر و مادرش دست زدند و هورا کشیدند و از آنها تشکر کردند. 
کفش دوزک پیر هم دسته گل قشنگی را که توی دستش گرفته بود به هزار دست کوچولو هدیه داد.
________________________
۱. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَىٰ أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ (حجرات، ۱۱)

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
15 + 1 =
*****