افزودن دیدگاه

تصویر "نمی دانم" چون سقراط
نویسنده "نمی دانم" چون سقراط در

عزیزم ممکنه مامانتون شرایط نگهداری شما رو نداشته باشه، عزیزم نگران نباش... خدا کریمه.

یکروزی جواب این بی مهریها رو میگیری. اونروز خیلی دیر نیست.

به خودکشی هم فکر نکن. من هم مثل تو پدر و مادرم از هم جدا شدند. پدرم یکروز هم منو نخواست. هیچ طوری نشد. در عوض یاد گرفتم به کسی تکیه نکنم.

منم یه زمانی همسن تو بودم، شیطنت میکردم؛ مامانم عصبانی میشد بهم میگفت میرم میذارمت پرورشگاه... هیچوقت قصدش نبود اینکارو بکنه، اون از عصبانیت میگفت. ولی من بچه بودم باورم میشد. تمام بچگی من هم به ترس دم در گذاشتن و یتیم خانه گذشت؛ ولی در عوض فهمیدم باید اینقدر درس بخوانم تا بتونم در استخدامهایی که فقط یکنفر نیرو میخواهند قبول شم. همینکارو هم کردم. ولی هیچ وقت به خودکشی فکر نکردم. اون موقع که همسن شما بودم درسهای حفظیم رو روی نوار با صدای خودم ضبط میکردم و موقع کار خونه گوش میکردم.

خدای شما هم کریمه... میگذره ... از ما که گذشت بر شما هم میگذره... عزیزم.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
17 + 1 =
*****