افزودن دیدگاه

تصویر m.gh
نویسنده m.gh در

سلام دوستان عزیز

من نزدیک یکسال نامزد کردم ما خانوادمون مذهبیه توسط یه آشنا یه خانواده ظاهر مذبی بهمون معرفی شد

نمیدونین چه بلاهایی تو این یکسال به سرم آوردن از خدا می خوام ای کاش زن نمی گرفتم

پدرزن ما یه آدمی قیافه و ادا انقدر مذهبی بود اولش گفتیم خدارو شکر ااینا چقدر خوبن

ولی نگو یه گرگ پشت این چهره زیبا خوابیده بود

من روز اول که روفتم خواستگاری شرایطم رو گفتم محل زندگی و شغلم رو اونا موافقت کردن. من از روز اول گفتم دوست ندارم کسی به زندگی خصوصی من دخالت کنه دوست دارم مستقل زندگی کنم.

این پدر زنم نقشه کشیده بود برام گذاشت یه چند ماه که گذشت من که به دخترش علاقه پیدا کردم یه روز برگقت گفت چطوره به شرکت تولید لواشک و ترشک ما بیایی ببینی چجوره من اول بهش گفتم نه بعدا از طرف نامزدم انقدر بهم فشار اورد  بگم همسرم بچه بابلسره منم آمل زندگی میکنم  تقریبا حومه شر میشینیم .

و توی پایانه صادرات برنج که یکسال طول کشید بتونم اونجا استخدام بشم مشغول به کار بودم و همزمان یه سالن پرورش قارچ هم داشتم.

از بس بهم فشار اورد منم گفتم که زنم رو دوست دارم بخاطرش میرم تا بزاره عروسی کنیم اولش بهم یه وعده وعید هایی داد که گفتم می ارزه برم ولی بعد چند هفته زد زیر همچی منم زدم به سیم آخر به نامزدم گفتم اگه منو میخوای بامن بیا بریم اگه نه خودت میدونی. الان حدود دوماه میگذره خبری نشده البته بگم تا یه ماه پیش یکم باهاش پیام میدادم فکر میکردم که می خواد بیاد انقدر مهربون شده بود انقدر محبت می کرد من گفتم دلش میخواد بیاد دیدم یه روز گفت میگه اگه بیای توی شهر من میام. یادم رفت بگم پدرش کاری کرد از شرکت صادرات برنج استعفا بدم دیگه هم نمی ونم برگردم به اون شرکت الان فقط یه سالن پرورش قارچ دارم  از نظر مالی به صفر رسیدم دوباره دارم از صفر شروع می کنم وسیله نقلیمو فروختم تا کارمو از نوع شروع کنم.

 

دوست عزیز به نظرم زن نگیر من هیچ خیری ندیدم جز بعد سه سال تلاش دوباره به صفر رسیدم البته به کوری چشم پدرزنم دوباره بلند میشم ولی دیگه زن نمی گیرم دیگه عاشق نمیشم تا از عشق دوباره بهم ضربه بزنن

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
6 + 3 =
*****