سلام
هدف من از ایجاد این بحث بیان جملات یا قطعه شعرهای زیباست که آموزنده، انگیزشی و امید بخش هستند.
پیشاپیش از درج مطالب ارزشمند تمام دوستان سپاسگزارم.
-------------------------------------
کاربران محترم ميتوانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: http://www.btid.org/fa/forums
همچنين ميتوانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال و از طریق کدپیگیری که دریافت میکنید پاسخ را مشاهده نمائید: http://www.btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران ميتوانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي را که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگهدارند و به آن استناد کنند و همچنين نظراتشان جهت نمايش بعد از فعالیت مفید، ديگر منتظر تاييد مديرانجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: www.btid.org/fa/user/register
هرگز در راه رسیدن به رویاهایتان تسلیم نشوید....
ممنون بخاطر نوشته های زیباتون
در رفاقت مراقب ادم های تازه به دوران رسیده باش...هرگز به دیواری که تازه رنگ شده تکیه نباید کرد!
سعی کن انقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران گرفتن خودت از انها باشد.
موافقم شدید
احسنت
کسانی که شمارودوست دارنداگرهزاردلیل برای رفتن وجودداشته باشدهرگزرهایتان نخواهندکرد،انها یه دلیل برای ماند خواهندیافت.
اوهوم = آره
روزگاریست شیطان فریاد میزند:آدم پیداکنید،سجده خواهم کرد...
یک پرنده کوچک که زیر برگ ها نغمه سرایی می کند برای اثبات وجود خدا کافی است..
محبت نیرومندترین قدرت جهان است ودرعین حال ساده ترین نیروی قابل تصوراست...
تصمیمات خداوند مرموزند اماهمیشه به نفع ماهستند...
بچه ها دستانی هستند که مارابه بهشت پیوند میدهند...
تشکر
ممکن است عاشق زیبایی کسی شوید...............
اما یادتان باشد که در نهایت مجبورید با سیرت او زندگی کنید نه صورت او!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
می کشاند مهتاب
نقشی از تو در باد
باد از سر خوشحالی میزند چند فریاد
گل ها می رقصند
شاخه در شاخه هم می بندند
ماهیان حوض نقاشی هم
آرام و بی صدا، زیر لب می خندند
می نشینم لب حوض
گوشم پر از نجواهاست
از هر گوشه باغ، من صدای تو را می شنوم
چه شب آرامیست
زیر لب می گویم
و خدایی که در این نزدیکست
شعری از شاعر تازه کار
Ham¡D
:)
احسنت برشما
منتظر مابقی اشعار شما هستم.
خیلی زیبا بود
سلام
از نوازش کلامتان متچکرم
زمانی که تازه رپ رو گذاشته بودم کنار، گاهی به جای رپ شعر میسرودم تا خالی بشم اما کم کم چشمه شعرم خشک شد و الان چند ماهیه اصلا نمیتونم شعر بگم
این شعرهایی هم که میزارم مال خیلی وقت پیشه و از حفظ میگمشون! متاسفانه چار پنج تا شو فقط یادم مونده
کلا انسانهایی که شعر میگویند شخصیت های جالبی دارند.با چندتا از این افراد تا کنون برخورد داشتم.
امیدوارم موفق باشید.وچشمه اشعارتون جوشان بشه و
و کتاب شعررتون را چاپ کنید.
فقط اون موقع برای همه اعضای سایت یکی رایگان ارسال کنید
نه مثل هر کس، مثل کسی که برایم کس دیگریست دعایت میکنم.
تو نیز در لحظه های ساده ذهنت بی التماس من برایم سهمی از دعا بگذار...
وسعت دوست داشتن هميشه گفتني نيست،
گاه نگاه است، گاه سكوت ابدي...
زندگی را عاشقانه زندگی کن،
نه هراسان.
اگر زندگی را عاشقانه زندگی کنی،
جاودانگی را در لحظه های گذرا تجربه خواهی کرد،
رایحه ی محمد(ص)
مسیحا
و بودا را پیدا خواهی کرد.
اگر زندگی را عاشقانه سپری کنی،
دلت بستر رودخانه ی تمامی شعرهای جهان خواهد
شد،
لطیف خواهی شد،
شفیق خواهی بود.
آنگاه نه تنها خود سعادتمند خواهی زیست،
بلکه وجودت برای دیگران نیز سعادتی خواهد بود.
گاهی گمان نمیکنی ولی میشود.
گاهی نمیشود... نمی شود ، که نمیشود.
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است.
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود.
گاهی گدای گدای گدایی وبخت با تو نیست.
گاهی تمام شهر گدای تو میشود.
گاهی بی جهت دلم تنگ می شود
گاهی نرم است و گاهی از سنگ می شود
گاهی به راه خود می رود و با همه لج است
گاهی بین یک دو راهی ساده گیج می شود
گاهی رام است و مثل کودکی دوست داشتنی
گاهی چه وحشیانه هوس باز می شود
گاهی در به در به دنبال هم صحبت است
گاهی مظلومانه ساکت و سر به زیر می شود
گاهی شاد است و بی جهت خنده می کند
گاهی به هزار و یک دلیل افسرده می شود
گاهی دل می دهد و عاشق می شود
گاهی ناز می کند و دلبر می شود
حکایت هاست بین من و این دل ناسازگار
می دانم! این دل هم روزی رام می شود
شعری بود از خودم
:)
شعرهاتون خیلی زیبا و با محتوا هستن
لطفا شما و هر یک از دوستان که دست به قلم هستند مطالبتون رو اینجا بنویسید
سلام
از نوازش کلامتان متچکرم
در جواب متفکر عزیز هم گفتم خیلی وقته دیگه نمیتونم شعر بگم و این شعرهارو هم از اعماق حافظه ام بیرون کشیدم! خیلیاشو فراموش کردم
اگر تونستم دوباره شعر بگم اولین جایی که منتشرشون میکنم همینجاست
سلام و خیلی ممنون
رسول خدا (ص): دو گروه اهل آتش هستند و نمی خواهم آن ها را ببینم: گروهی که تازیانه در دست دارند ومردم را با آن ها می زنند (ظالمین) و دیگر، زن هایی که پوشیدگان برهنه اند؛ به شهوات متمایل هستند و مردان را به سوی خود جذب می کنند، این ها وارد بهشت نمی شوند و با این که بوی بهشت از مسافت های دور به مشام می رسد، بوی آن را استشمام نمی کنند
(میزان الحکمه ج 2 ص 259)
همیشه بهشت زیر پای مادران نیست.... گاهی شعله های جهنم زیر پای برخی از مادران زبانه می کشد...
چه تلخ است علاقه ای که عادت شود...عادتی که باورشود...باوری که خاطره شود...وخاطره ای که دردشود...!
درد و دلهای خدا
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد ه ام و نه با تو دشمنی کرد ه ام. (ضحی 1-2 ) افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که نه مرا به سخره گرفتی. (یس 30 ) و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی. (انعام 4 ) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا 87 ) و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24 ) و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73) پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند، و قلبت آمد توی گلویت و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی . ( احزاب 10 ) تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118 ) وقتی در تاریکی ها مرا بزاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی . (انعام 63-64) این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای. (اسرا 83 ) آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3) غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59) پس کجا می روی؟ (تکویر 26) پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50) چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟ (انفطار 6 ) مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48) من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60 ) من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم (قریش 3 ) برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگه با هم باشیم (فجر 28-29 ) تا یک بار دیگردوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54 )
بسیار زیبا و دلنشین
تشکر
هیچ داری از دل مهدی خبر؟
گریه های هر شبش را تا سحر؟
او که ارباب تمام عالم است
من بمیرم سر به زانوی غم است
شیعیان!!!!!!! مهدی غریب و بی کس است
جان مولا معصیت دیگر بس است
ممنون
خدایا یک لحظه هم مارا به حال خویش وامگذار...
عشق واقعی هیچوقت نمی میره، این هوسه که هرروز کمتر و کمتر میشه و از بین میره.
عشق خام و ناقص میگه من دوست دارم چون بهت نیاز دارم.
ولی عشق کامل و پخته میگه بهت نیاز دارم چون دوست دارم.
سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی وارد زندگیت بشه اما قلب حکم میکنه که چه شخصی در قلبت بمونه.
خیلی زیباست
ممنون از جمله های زیبایی که نوشتید
ما به مردها گفتیم می خواهیم مثل شما باشیم. مردها گفتند: حالا که این قدر اصرار می کنید ، قبول (و ما نفهمیدیم چه شد که مردها ناگهان این قدر مهربان شدند.)
وقتی به خود آمدیم، عین آنها شده بودیم. کیف چرمی یا سامسونت داشتیم و اوراقی که باید بهش رسیدگی می کردیم و دسته چک و حساب کتابهایی که مهم بودند...
با رئیس که دعوامون می شد ، اخم و تخم اش را می آوردیم خونه سر بقیه خالی می کردیم. ماشین ما هم خراب می شد، قسط ما هم دیر می شد... دیگه با هم مو نمی زدیم
تازه نظام آموزشیمون رو هم که تو کتاباش پر بود از داستان مردانی که فداکاریاشون شهرت عام و خاص داشت، تغییر دادیم و به جاش داستان کوکب خانم را گذاشتیم که تنها زن فداکار روستا بود! و روزها از خونه میرفت کنار ریلهای قطار میشست تا اگه لازم بود مشعلی روشن کنه و قطار رو نجات بده امایه روز که مهمون داشت و کوکب خانم غذا درست نکرده بود و می خواست از سوپر مارکت دم خونشون غذای آماده بگیره متوجه شد سد ریزش کرده و باید خودشو سریع به اونجا برسونه تا با انگشتش مانع آسیب به اهالی روستا بشه و ....
مردها به وعدشون عمل کرده بودند و به ما خوشبختیهای بی پایان یک مرد رو بخشیده بودند
تازه دیگه تو نوشته هاشون از مرد بودن خودشون شرم نمی کردند؛ اما در عوض یه چیز دیگه رو ازمون گرفته بودند. سالها بود حسودیشون می شد که فقط ما می توانیم با ذوقی کودکانه به چیزهای کوچک عشق بورزیم. فقط و فقط ما بودیم که بلد بودیم در معامله ای که پایاپای نبود ، شرکت کنیم . میتونستیم بدیم ولی پس نگیریم. ببخشیم و از خود بخشیدن کیف کنیم. بی حساب و کتاب دوست بداریم
در هستی عناصر ریزی بودند که مردها با چشم مسلح هم نمی دیدند و ما میدیدیم. زنانگی فقط مهارت آراستن و فریفتن نبود و آن قدیم ها بعضی از ما این را می دانستیم. مادربزرگ من ، زیبایی زن بودن را می دانست .وقتی زنی از مردی ، از بی ملاحظگی ها و درشتیهاش شکایت داشت و هق هق گریه می کرد، مادربزرگ خیلی آرام میگفت: مرده دیگه؛ از مرد بودن مثل عیبی حرف می زد که قابل برطرف شدن نیست
مادربزرگ میدونست مردها از بخشی از حقایق هستی محروم اند. لمس لطافت در جهان ، در انحصار جنس زنه و ذات جهان لطیفه. مادربزرگ می گفت : کار زنها با خدا آسونه . مردها از راه سخت باید بروند. راه میانبری بود که زنها آدرسشو داشتند و یک راست می رفتند نزدیک خدا. شاید این آدرس رو امروز گم کرده باشیم. به هر حال ما الان اینجاییم و داریم از خوشبختی خفه میشیم
تو دانشگاها به خاطر پوششی که مرتب به ما تذکر میدادن و ما هم ملزم به اجرای اون بودیم -مثل مانتوی بلند و گشاد تا مقنعه بلند و پوشش اجباری موها!!!- و باعث تحت فشار قرار دادن ما میشد و فعالیتهای ما رو مخدوش می کرد!!! ، تصمیم گرفتیم سهمیه پسرها رو به صفر برسونیم. و حالا هم تو محیط کاری فقط ما دختراییم. حتی شبها بچه ها با شعر « شبها که ما می خوابیم خانوم پلیسه بیداره» خوابشون میبره ولی صبحا ساعت 11 به مدرسه میرن چون مادرشون تا صبح بیدار بوده و صبح دیر بیدار شده و باباشون هم یادش رفته که اصلا بچه ای داره
چقدر مادربزرگ بدبخت بود که تو اون خونه می شست و می پخت. حیف که زنده نموند و ببینه ما به چه آزادیه شیرینی دست پیدا کردیم. ما چقدر رشد کردیم. دستاورد بزرگیه که ما اینقدر مثل هم شدیم. فقط نمیدونم به چه دلیل گنگی شبها وقتی که میخوایم بخوابیم از شدت درد دست و پاهامون باید تا مدتها تو رختخواب غلت بزنیم و فکر کارهای عقب مونده فردا رو بکنیم
مادربزرگ سنت زده و عقب افتاده ی من کجا میتونست شکوه این پیروزی مدرن رو درک کنه؟ ما به همه ی حق و حقوقمون رسیدیم
زنده باد تساوی!
سلام خیلی قشنگ بود... واقعا همینطوره کاش مثل قدیم زندگی میکردیم...
ممنون آقا حمید
خوش به حال پدر بزرگا و مادر بزرگامون که نقش خودشونو ایفامیکردن.
سلام
احسنت به شما
و انتخاب مطلب و نظر پر محتوا تون .
يه دنيا حرف دارم براي اين مطلب شما . اما
خلاصه تر
كاش روزي پيش بياد كه زن و مرد
براستي خودشون رو پيدا كنند و با افنخار
يك زن --- فقط زن باشه
و
يك مرد --- فقط مرد .
و اين يعني شكر گويي خدا .
موافقم و ممنون از آقا حمید
سلام
از نوازش کلامتان متشکرم
قابل شمارو نداشت
به امید آن روز ....
جای بعضی ها توی کتاب جغرافیا خالیه ، با عنوان “پست ترین نقطه ی دنیا”
بهای سنگینی دادم تا فهمیدم...
کسی را که قصد ماندن ندارد، باید راهی کرد!
دل که تنگ باشد...
مرد و زن ندارد
اشک میدود تا گوشه چشمانت
وسر میخورد روی گونه ها...
دلت که تنگ باشد تنهایی اتاقت را با خدا هم تقسیم نمیکنی....
ای کاش... فردا که از خواب بیدار میشویم زندگی یک رنگ دیگر باشد
همرنگ ارزوهایمان
خدایا...
چه دشوار است فراموش کردن کسی که هر لحظه به یاد او نفس می کشی
هرگز برای نگه داشتن کسی از خودت نگذر! که هم خودت را از دست داده ای هم او را...
بیچاره گل فروش
تنها کسی است که ، وقتی با گل وارد خانه میشود همه غمگین میشوند . . .
با خوندن این جمله یه تراژدی یا پارادوکس خیلی زیبا رو تصور میکنم.
چقدر زیبا بود. تا حالا از این زاویه به قضیه نگاه نکرده بودم.
چه سوژه ی خوبیه برای انیمیشن!!!
چه خوب انیمیشن کار میکنید .... نمونه کاراتونا میتونم ببینم.... ؟ خواهش میکنم
فعلاً نمونه کار نداددم بیرون
انسان هایی بودیم که پاک کردن عادت کردیم ابتدااشک هایمان راپاک کردیم سپس یکدیگررا ..
غزل جون شما لطف دارید
tnx
صفحهها