سلام
هدف من از ایجاد این بحث بیان جملات یا قطعه شعرهای زیباست که آموزنده، انگیزشی و امید بخش هستند.
پیشاپیش از درج مطالب ارزشمند تمام دوستان سپاسگزارم.
-------------------------------------
کاربران محترم ميتوانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: http://www.btid.org/fa/forums
همچنين ميتوانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال و از طریق کدپیگیری که دریافت میکنید پاسخ را مشاهده نمائید: http://www.btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران ميتوانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي را که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگهدارند و به آن استناد کنند و همچنين نظراتشان جهت نمايش بعد از فعالیت مفید، ديگر منتظر تاييد مديرانجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: www.btid.org/fa/user/register
وقتی به اضافه خدا باشی، منهای هرچیزی می توانی زندگی کنی...
tnx
بالاترین لذت در زندگی اینست که علیرغم مشکلات خودتان ، سعی کنید دیگران را شاد کنید
شادی اگر تقسیم شود ، دوبرابر می شود
وقتی به کسی بطورکامل وبدون هیچ شک وتردیدی اعتمادمیکنیدبه دونتیجه کلی خواهید رسید شخصی برای زندگی یادرسی برای زندگی!
اگرمیدانستید افکارتان چقدرقدرتمند ند،حتی برای یک لحظه دیگرهم منفی فکرنمیکردید.
اگرمیدانستید افکارتان چقدرقدرتمند ند،حتی برای یک لحظه دیگرهم منفی فکرنمیکردید.
exactly
thanks
دوست داشتن کسی که لایق محبت نیست اسراف محبت است
من اینو بیشتر میپسندم:
محبت کردن به کسی که لایق محبت نیست اسراف محبت است.
سلام سیتا خانم اصلش اینه من هم این جمله تو ذهنم بود(اصلش درست بود) از دکتر شریعتی
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند پرهایش سفید می ماند ،ولی قلبش سیاه می شود دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است دکتر شریعتی
فکرمیکنم جمله ای که نوشتید منطقی تر باشه.tnx
ok. thanks
بیا متفاوت باشیم
همسفر!
در این راه طولانی، که ما بیخبریم و چون باد میگذرد، بگذار خرده اختلافهایمان باهم، باقی بماند.
خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم؛ مطلقاً یکی.
مخواه که هرچه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هرچه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد.
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوهی نگاه کردن را.
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقهمان یکی و رویامان یکی.
همسفر بودن و همهدف بودن، ابداً به معنای شبیه بودن و شبیه شدن نیست
و شبیه شدن، دال بر کمال نیست، بل دلیل توقف است.
عزیز من!
دو نفر که سخت و بیحساب عاشق هماند و عشق، آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است،
واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند!
اگر چنین حالتی پیش بیاید باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق. یکی کافی است.
عشق، از خودخواهیها و خودپرستیها گذشتن است؛ اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
من از عشق زمینی حرف میزنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.
عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد،
بگذار فرق داشته باشیم، بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم، بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید.
بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هرچیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم؛
اما نخواهیم که بحث، مارا به نقطهی مطلقاً واحدی برساند.
بحث باید مارا به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل.
بیا بحث کنیم، بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم، بیا کلنجار برویم؛
اما سرانجام نخواهیم غلبه کنیم و این غلبه منجر به آن شود که تو نیز چون من بیندیشی یا به عکس.
مختصری نزدیک شدن بهتر از غرق شدن است، تفاهم بهتر از تسلیم شدن است.
من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم
و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم بیآنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.
عزیز من!
دونیمه، زمانی به راستی یکی میشوند و از دو «تنها» یک «جمع کامل» میسازند که بتوانند کمبودهای هم را جبران کنند،
نه آنکه عین مطلق هم شوند، چیزی بر هم مضاف نکنند و مسائل خاص و تازهای را پیش نکشند؛
پس بیا تصمیم بگیریم که هرگز عین هم نشویم.
بیا تصمیم بگیریم که حرکاتمان، رفتارمان، حرفزدنمان و سلیقهمان، کاملاً یکی نشود
و فرصت بدهیم که خرده اختلافها و حتی اختلافهای اساسیمان، باقی بماند
و هرگز، اختلاف نظر را وسیلهی تهاجم قرار ندهیم…
عزیز من! بیا متفاوت باشیم!
That's it
thanks a lot
سرونازجون نظر من اینه خودمون وتوانایی روکه داریم نمیشناسیم انقدراعتمادبه نفس کم هست کلاهم منفی فکرمیکنیم باعث میشه پیشرفت نکنیم وقدرخودمون روندونیم احترامی که برای خودت قائل نشی کسی برات احترام قائل نمیشه
درست میگی .. متاسفانه برخی اونقدر اعتماد به نفس کاذب دارن که هر چی هم در مقابلشون قد بکشی کم تر می بیننت .. از این جور آدم های مدل طبل توخالی دور وبرم زیادن... راه کار هم اینه که بی تفاوت باشیم.. که واقعا نیاز به اعتماد به نفس زیادی داره...
قدرت، جاذبه ی مرد و جاذبه، قدرت زن است...
I agree
ما از همان کودکی بازیچه ی روزگار شدیم. وگرنه کدام روباهی پنیر میخورد؟
thanks
حالا ورژن جدید داستان روباه و زاغ رو هم ببینید
زاغکی قالب پنیری دید
از همان پاستوریزه های سفید!
پس به دندان گرفت و پر وا کرد
روی شاخ چنار مأوا کرد
اتفاقا ازان محل روباه
می گذشت و شد از پنیر آگاه
گفت :اینجا شده فشن تی وی!
چه ویوئی !چه پرسپکتیوی!
محشری در تناسب اندام
کشتهء تیپ توست خاص و عوام!
دارم ام پی تریّ ِ آوازت
شاهکار شبیه اعجازت
ولی اینها کفاف ما ندهد
لطف اجرای زنده را ندهد
ای به آواز شهره در دنیا
یک دهن میهمان بکن ما را!
زاغ ،بی وقفه قورت داد پنیر!
آن همه حیله کرد بی تاثیر
گفت کوتاه کن سخن لطفن!
پاس کردم کلاس دوم من
برادر من گرسنگی
گرسنگی باعث شده که روباه رو به پنیر بیاره اونم با حقه و کلک
قدرخودرابدانید:
اگردیگران باشما باعشق واحترام رفتارنمیکنند،برچسب قیمت خودرابازرنگری کنید.احتمالا قیمت ناچیزی برای خود قائل شده اید.این شماهستیدکه باپذیرش رفتارادم هابه انهاارزشتان راگوشزدمی کنید.ازبخش اجناس تخفیف دار جداشده ودرپشت ویترین اجناس گرانبها قراربگیرید!
نتیجه:بیشتربرای خودارزش قائل شوید!اگراین گاررانکنید،هیچ کس دیگری هم نخواهدکرد!
بیشتربرای خودارزش قائل شوید!اگراین کاررانکنید،هیچ کس دیگری هم نخواهدکرد!
certainly
حرفت رو کاملا قبول دارم ..ولی چه طوری؟؟؟؟؟؟؟
زن باس به جای استفاده از وایمکس طریقه ی استفاده از وایتکس رو بلد باشه
آره داداش
بابا محض خنده گفتم اینو...!!!
چرا ناراحت میشن بعضیااااااا؟؟؟!!!!!!
منفی دیگه چراااااااا؟؟؟!!!! بخندید دلتون شاد شهههههههههههه
من نمنفی ندادماااا. من فقط گفتم: :-w
:-w
برید ببینید چی میشه!!!
امید دارویی است که شفا نمی دهد، اما درد را قابل تحمل می کند. مارس آشار
نگذار هر کسی از راه رسید با ساز دلت تمرین نوازندگی کند...
هیچ کودکی نگران وعده ی بعدی غذایش نیست
زیرا
به مهربانی مادرش ایمان دارد
ای کاش من نیز مثل او به خدایم ایمان داشتم ...آیت الله بهجت...
ممنون.
سفری میباید
سفری بی همراه
گم شدن تا ته تنهایی محض
ساز من با من گفت هر کجا لرزیدی ! از سفر ترسیدی !
تو بگو از ته دل من خدا را دارم
نه تومیمانی،نه اندوه ونه هیچ یک از مردم این ابادی..به حباب نگران لب یک رود قسم،وبه کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،غصه هم میگذرد،آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند...لحظه هاعریانند.به تن خودجامه اندوه مپوشان هرگز.(سهراب سپهری)
بالاخره روزی میرسد که یاد میگیری داستانهای عاشقانه از جایی به بعدرنگ وبوی منطق به خود میگیرند...یادمیگیری که خودت را دریغ کنی تا همیشه عزیز بمانی...که بایدصورت جلسه پرابهام باشی نه یک جواب کوتاه و ساده...!
ممنون از نوشته های زیباتون. مطمئنا همین طوره.
مارتین ایندیــک محقق آمریکایــی :
هر زن محجبــه در کوی و برزن ایــران ، بــه منــزله پـرچم جمهوری اسلامی است لذا مــا بــرای برانــدازی ایــن نظام بایــد ایــن حجاب را سست کنیم . دیگر وقت آن نیست که دانشجویــان را بــه خیابــان ها بکشانیم، بلکه بایــد حجاب را از سر زنان بــرداشت و از ایــن طریق می توان نظام اسلامی ایــران را نابــود کــرد !
آن هنگام که حضرت حق، روح اشرف مخلوقات را در کالبد این آفریدهی شگرف میدمید، به هر نیم موهبتهایی بخشید و هر کدام را نسبت به دیگری نیازمند نمود. فرشتگان درگاه الهی مأمور شدند به اینکه خاک خلقت زن را بیشتر غربال کنند تا نرمی وجود او بیشتر شود. اما برای مرد اینچنین نبود، چون مرد باید با زبری روزگار روبرو میشد و اندکی ضمختی در وجودش لازم بود
باری تعالی زن را ریحانه خلق کرد و مرد را عماد. زن را گلی برای مرد و مرد را ساقهای برای زن آفرید. زن به مرد جلال و شکوه بخشید و مرد به زن راستقامتی و ایستادگی؛ و هر دو مایهی آرامش هم شدند. زن رنگ شد و عطر شد تا برای مرد خواستنی و دیدنی شود و مرد خار شد و ریشه شد تا زن از گزند باد و بید در امان باشد. زن جلوهی احساس شد و مرد نماد اقتدار
آنچه که از موهبت حیا و عفت و حجب در کاسهی دل زن ریخته شد بیش از مرد بود. به درون رگ مرد نیز رشک و تعصب و غیرت تزریق شد. محبت، عشق، دلدادگی، وفاداری، زیبادوستی و پاکدامنی نیز بین هر دو نیمه وجود بشر به یکسان تقسیم شد
زن در کلاس صبر و ناز و انتظار شاگرد اول شد و مرد در کلاس تمنّا و نیاز و تلاش برای وصال. زن آموخت که چگونه دل برباید و مرد آموخت که چگونه دل به دست آرد. بشر موجود شریفی بود. رشد و تربیت این شرافت به زن سپرده شد و صیانت و حمایت از آن به مرد. انسان معصوم بود. عصمت در درون زن رشد یافت و مرد نگهبان خدا برای حفظ این معصومیت گماشته شد
پس از خلق بشر، هر آنچه که رحمان آفرید از جنس محبت بود. از جنس عشق، از جنس زیبایی. آدمی آموخت که نیم خود را با این محبت و مهر میتواند به نیم دیگر پیوند زند. بشر فهمید که کمال از جنس مهربانی است و کامل بودن جز با عشق حاصل نمیشود. اما مرد عصیانگر بود و سرکش. نگاه به هر سو داشت و میل به کشف و ادارک. پس حجاب چشم بر او واجب شد تا نگاهش فقط به سوی محبوب خود باشد. زن نیز چون لطیف بود و زیبا، میل به خودآرایی و نمایانگری داشت. پس حجاب تن بر او واجب شد تا گرفتار تبرج نشود. این شد که خداوند اول بار حجاب چشم را به سوی مرد نازل کرد و سپس حجاب تن را برای زن آفرید
حجاب نیز آفرینشی از جنس محبت بود، چون با حجاب تمنای مرد از زن بیش از پیش شد. مرد خواهان آن چیزی بود که سهلالوصول نباشد و پوشیدگی زن را دوست میداشت. برای مرد آن چیزی ارزشمند بود که با تلاش و کوشش به دست آید
با حجاب، متانت زن نیز بیش از پیش شد. چون زن خواهان خواهش مرد بود و حجاب باعث میشد که زن خواستگار پیدا کند و خواستنی شود. زن دانست که رمز برتری جسم ظریف او بر درشتی هیبت مرد، نگاه متین است و اخم ابرو و کلام با صلابت. مرد نیز پی برد که راه ورود به قلب صاحب این متانت و سرسنگینی و صلابت، کرنش است و محبت و خواهش
زن آموخت که باید به راحتی دستیافتنی نباشد، همچون مروارید درون صدف؛ و مرد فهمید که برای وصال به گوهر وجود محبوب، دستدرازی بیفایده است و اجازه و مراعات و طلب لازم است. زن فهمید که سر سرکش مرد را با حجب میتوان به سوی خود گرداند و مرد فهمید که حجاب نشانه علاقه و مهر و وفای زن به اوست. حجاب اینگونه رمز شکلگیری محبت بین زن و مرد شد
با حجاب، زن فهمید که جایگاه او در نظام هستی، مطلوب و محبوب و معشوق است و مرد فهمید که آفرینش برای او حکم طالب و مایل و عاشق رقم زده است. اینگونه بود که در جنتالمأوی زن ارزشمند شد و مرد قدردان. اینگونه بود که در بهشت عدن، زن لایق مادر شدن گشت و امالبشر نامگرفت و مرد سعادت حامیبودن، پشتوانه بودن و تکیهگاه بودن پیدا کرد تا از مادرانگیهای زن مراقبت نماید. حجاب بود که مرد را از تعهد زن به زندگی آگاه نمود، زن را از وفاداری مرد به عهد خود مطمئن ساخت و پیوند زن و مرد را محکم کرد
خیلی زیباست
خیلی زیبا بود
جا داره این مطلب رو بعنوان یه پست جدا قرار بدید تا بیشتر مطالعه بشه
ممنون
سلام
خواهش میکنم
زحمتش با شما
بسیااااااااااااااااااااااااااااااااااااار زیبا بود. احسنت
خیلی ظریف و زیبا به تفاوت های خلقت زن و مرد و علت وجود این تفاوت ها اشاره شده بود.
ممنون.
فتبارک الله احسن الخالقین...
سلام
خواهش میکنم
قابلی نداشت
باران که میبارد همه پرنده ها بدنبال سر پناه هستند . اما عقاب برای اجتناب از خیس شدن بالاتراز ابرها پرواز میکند این دیدگاه است که تفاوت ها را خلق میکند.
ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه.تادهنشو وامی کردآب می رفت تودهنش نمی تونست بگه.دست کردم توآکواریوم درش آوردم.شروع کردازخوشحالی بالا پایین پریدن.دلم نیومددوباره بندازمش اون تو.انقدبالا پایین پریدخسته شدخوابیـــد.دیدم بهترین موقع است تاخوابه دوباره بندازمش تو آب.الان چند ساعته بیدارنشده یعنی فکرکنم بیدارشده دیده انداختمش
اون تو،قهرکرده وخودشوزده به خواب.این داستان رفتاربعضی ازآدم هایی است که کنارمونند.
دوستشون داریم ودوستمون دارند،ولی مارونمی فهمندوفقط تودنیای خودشون دارندبهترین رفتاروبامامیکنن
بسیار زیبا بود
بنده ای از خداوند پرسید : در مقام پروردگار می خواهی بنده هایت کدام درس های زندگی را بیاموزند ؟
خدا وند گفت :
بیاموزند که نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد، تنها کاری که می توانند بکنند این است که خودشان او را دوست بدارند .
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم هایی عمیق در قلب کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم، اما سال ها طول می کشد تا این زخم ها را التیام بخشیم .
بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که به کمترین ها نیازمند است .
بیاموزند انسان هایی هستند که ما را دوست دارند فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان رابیان کنند .
بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند اما به همان یک نقطه دو دید مختلف داشته باشند .
بیاموزند کافی نیست که فقط دیگران را ببخشند بلکه باید بتوانند خود را نیز ببخشند .
زیباست. ممنون
جهنم تاریک بود. جهنم سیاه بود . جهنم نور نداشت.
شیطان هر روز صبح از جهنم بیرون می آمد و مشت مشت
با خودش تاریکی می آورد. تاریکی را روی آدم ها می پاشید
و خوشحال بود، اما بیش از هر چیز خورشید آزارش می داد...
خورشید ، تاریکی را می شست .
می برد و شیطان برای آوردن تاریکی هی راه بین جهنم و
روز را می رفت و برمی گشت. و این خسته اش کرده بود.
شیطان روز را نفرین می کرد.
روز را که راه را از چاه نشان می داد و دیو را از آدم.
شیطان با خودش می گفت:
کاش تاریکی آنقدر بزرگ بود که می شد روز را و نور را و خورشید
را در آن پیچید یا کاش …
و اینجا بود که شیطان نابینایی را کشف کرد:
کاش مردم نابینا می شدند. نابینایی ابتدای گم شدن است
و گم شدن ابتدای جهنم.
***
اما شیطان چطور می توانست همه را نابینا کند!
این همه چشم را چطور می شد از مردم گرفت!
شیطان رفت و همه جهنم را گشت و از ته ته جهنم جهل را پیدا کرد.
جهل را با خود به جهان آورد. جهل ، جوهر جهنم بود.
***
حالا هر صبح شیطان از جهنم می آید و به جای تاریکی،
جهل روی سر مردم می ریزد و جهل ،
تاریکی غلیظی است که دیگر هیچ خورشیدی از پس اش بر نمی آید.
چشم داریم و هوا روشن است اما راه را از چاه تشخیص نمی دهیم .
چشم داریم و هوا روشن است اما دیو را از آدم نمی شناسیم.
وای از گرسنگی و برهنگی و گمشدگی.
خدایا ! گرسنه ایم ، دانایی را غذایمان کن.
خدایا ! برهنه ایم ، دانایی را لباس مان کن.
خدایا !گم شده ایم ، دانایی را چراغ مان کن.
***
حکیمان گفته اند: دانایی بهشت است و جهل ، جهنم.
خدایا ! اما به ما بگو از جهنم جهل تا بهشت دانایی
چند سال نوری ، رنج و سعی و صبوری لازم است !؟
زنی با لباسهای كهنه و نگاهی مغموم، وارد خواروبار فروشی محل شد و با فروتنی از فروشنده خواست كمی خواروبار به او بدهد.
وی گفت كه شوهرش بیمار است و نمیتواند كار كند، كودكانش هم بیغذا ماندهاند.
فروشنده به او بیاعتنایی كرد و حتی تصمیم گرفت بیرونش كند. زن نیازمند باز هم اصرار كرد. فروشنده گفت نسیه نمیدهد.
مشتری دیگری كه كنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به فروشنده گفت: ببین خانم چه میخواهد خرید او با من.
فروشنده با اكراه گفت: لازم نیست، خودم میدهم!
- فهرست خریدت كجاست؟ آن را بگذار روی ترازو، به اندازه وزنش هر چه خواستی ببر !
زن لحظهای درنگ كرد و با خجالت، تكه كاغذی از كیفش درآورد و چیزی روی آن نوشت و آن را روی كفه ترازو گذاشت.
همه با تعجب دیدند كه كفه ترازو پایین رفت.
خواروبار فروش باورش نمیشد اما از سرناباوری، به گذاشتن كالا روی ترازو مشغول شد تا آنكه كفهها با هم برابر شدند.
در این وقت؛ فروشنده با تعجب و دلخوری، تكه كاغذ را برداشت تا ببیند روی آن چه نوشته است.
روی كاغذ خبری از فهرست خرید نبود، بلكه دعای زن بود كه نوشته بود:
ای خدای عزیزم! تو از نیاز من باخبری، خودت آن را برآورده كن.
فروشنده با حیرت كالاها را به زن داد و در جای خود مات و مبهوت نشست.
زن خداحافظی كرد و رفت و با خود اندیشید:
فقط خداست كه میداند وزن دعای پاك و خالص چقدر است...
حقیقتش این متن جذاب و تاثربرانگیزه. باخوندش این حس به آدم دست میده که خدا همیشه حاضر و ناظر بر اعمال ماست و اگر بخواد کسی رو عزیزکنه همه دنیا هم جمع بشن نمیتونن مانع بشن و اگرم بخواد کسی رو ذلیل و خوار کنه هم همینطور.
قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُو?تِى الْمُلْكَ مَن تَشاءُ وَ تَنزِ عُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَن تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ؛
بگو: بار الها! اى مالك حكومت ها! به هر كس بخواهى، حكومت مى بخشى و از هر كس بخواهى حكومت را مى گيرى؛ هر كس را بخواهى عزّت مى دهى و هر كس را بخواهى ذليل مى كنى، خوبى ها به دست توست؛ تو بر هر كارى توانايى.
«و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین »
ما می خواهیم بر آنان که در زمین مستضعف واقع شده اند منت نهیم (آنها را مشمول مواهب خود نماییم) و آنها را پیشوایان قرار دهیم و وارثان زمین گردانیم .
شخص نابینایی از سنت آنتونی پرسید: ممکنه چیزی بدتر از از دست دادن بینایی باشه؟ او جواب داد: بله، از دست دادن بصیرت.
جهل یعنی از دست دادن بصیرت...کسی که بصیرت نگاهش را از دست داد، تشخیص راه از چاه برایش محال میشود و این همان است که شیطان منتظرش نشسته است...
ممنون آیلار جان، زیبا بود.
و با اجازه آقای بصیرت! ببخشید مطلبتون رو دزدیدم!
سلام
مهم اینه مطلب منتشر بشه.
صفحهها