شعری به نوجوانان کارگر هموطنم...

00:36 - 1395/10/15

شعری که محمدکاظم کاظمی در محضر رهبر انقلاب به کودکان کار تقدیم کرد:
---------------------------------
"به نوجوانان کارگر هموطنم‌"

دیدمت صبـح‌دم در آخر صف‌، کوله‌ی سرنـوشت در دستت‌
کوله‌باری که بود از آن پدر، و پدر رفت و هِشت‌، در دستت‌

گرچه با آسمان در افتادی تا که طرحی دگر دراندازی‌
بـاز این فـالگـیر آبلـه‌رو طـالعـت را نـوشــت در دستـت‌

بس که با سنگ و گـچ عجین گشته‌، تکّـه‌چـوبی در آستین گشتـه‌
بس که با خاک و گِل به‌سر برده‌، می‌توان سبزه کشت در دستت‌

شب می‌افتد و می‌رسی از راه با غروری نگفتنی در چشم‌
یـک سبـد نــان تــازه در بـغـلت و کـلیـد بـهشت در دسـتت‌

کـاش می‌شـد ببیـنمـت روزی پـشـت‌ِ مـیـزی که از پـدر نـرسـیـد
و کتابی که کس نگفته در آن قصّه‌ی سنگ و خشت‌، در دستت‌

بـازی‌ات را کسی بـه‌هم نزند، دفـترت را کسی قلم نزند
و تو با اختیار خط بکشی‌، خطّ یک سرنوشت‌، در دستت‌...

http://btid.org/node/103233

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
7 + 1 =
*****