عدم خود باوری

13:13 - 1393/03/29

سوال یکی از کاربران:

سلام دختری هستم 26ساله میدونم حرفام اینجا خیلی با موضوعی که انتخاب کردم ربط نداره اما جای دیگه نمیدونستم کجا باید سوالمو مطرح کنم 

دچار یه مشکلی هستم مثل عدم باور خود

راستش الان 3ساله در جایی مشغول کار هستم اوایل سرم تو کار خودم بود باکسی کاری نداشتم و به اصطلاح دوری دوستی بود اما به مرور زمان رفتم تو گروه برخی همکارا مثلا همکارای من مجموعا 30 نفر هستن و هرکدوم تو گروهای 10 نفره گاهی 5نفره باهم هستن میگن میخندن خبر میگیرن بعضی ها م سرشون توکار خودشونه و تنهایی رو ترجیح میدن منم خوشبختانه یا بدبختانه جذب یکی از این گروه ها شدم اونم فقط برای اینکه از اوقات خلوتی که دارم استفاده کنم یه جورایی وسط کار انرزی بگیرم از بچه ها بیشتر وقتا هم تو جمعمون حرفای بی سر ته بود خیلی کم بیش می امد که بشینیم مثلا راجب یه موضوع علمی صحبت کنیم همیشه بحث سر چیزای الکی که مثلا فلانی رو ببین شوهرش کیه رئیس بهش چی میده یا مسائل حاشیه ای مثل اینا دیگه جمع دخترونه چیزی به غیر این نیست دیگه ...

خلاصه تو گروه ما یکی از بچه ها خیلی خودشو قبول  داشت خیلی قشنگ ابراز وجود میکرد اما از نظر من ادم توخالی بود که با این طریق میخواست خودشو ببره بالا نشون بده با اینکه از نظر تحصیلات کمتر از لیسانس هم بود با این حال میخواست کم نیاره و خودشو همه چی تموم نشون بده ازقضا هم اصلا از من خوشش نمی امد اینو میشد از تیکه های مسخرش فهمید چون خیلی وقتا که من سوتی میدادم سعی میکرد اون لحظه اعمتماد به نفسمو ببره بایین با اینکه خودش هم  کم سوتی نمیداد

بعد یه مدتی یکی به گروهمون اضافه شد که میونه خوبی بامن داشت یه جورایی تو جمع حامی من شده بود و سوتی های من رو بوشش میداد و ازم دفاع میکرد من م هواشو خوب داشتم مثلا راز نگه دارش شده بودم هر مشکلی داشت میومد بیش من و درد ل میکرد منم راهکار مناسبی اگه بهش نمیدادم کم کم به حرفاش گوش میکردم و اومنن به من اعتماد داشت به قول خودش من ادم ساده مهربون بودم برای اون 

بگذریم ... خلاصه بعد یک سال از صمیمیتمون نمیدونم یه هو چی شد کم کم این دوتا سمت هم کشیده شدن و یه جورایی صمیمیت ثابقی که بینمون بود دیگیه رنگ باخته بود و اون بیشتر از این که منو دوست خودش بدونه به چشم یه همکار نگاه میکرد مثل بقیه حالا به گفته خودش حرف بشت سرش زیاد دراورده بودن و هرچی گفتم اسم اون طرف  رو نیوورد حالا کی چی گفته بماند اما ازاون توقت نداشتم اینطور بخواد رنگ عوض کنه چون من این وسط کار ه ای نبودم و تقصیری نداشتم 

همش ازاون روز به این فکر میکنم شاید نسبت به من برداشت غلطی داره و از نظرش من یه دختر ساده و احمق هستم که همه چیزو لومیده گرچه ساده هستم اما بیشعور نیستم و فکر اینکه راجب من اینجور فکر کنه ناراحتم میکنه چون دیگه حرفای عادی هم نمیزنه در حد سلام خداحافظ یه جورایی ادم ضایع میشه دیگه  و اینکه اون کسی که سمتش کشیده شده درست نقطه مقابل من هست یه دختر لوس ازخود راضی بر فیس و افاده که هرزمان اراده کنه میتونه  با خوب نشون دادن خودش نظر بقیه رو جلب کنه کسی که ادعای عقل و هوش زکاوت میکنه 

راستش الان از این ناراحت نیستم که چرا اینطور بامن رفتار شده 

از این ناراحتم چرا از روز اول نشناخته به ادما اعتماد کردم و این شد مزد صمیمیت من

گرچه اون اواخر من خودم دیگه زیاد تمایلی به استمرار صمیمیت نشون نمیدادم و اون رتفه رفته به سمت هم کشیده میشدن چون احساس راحتی نداشتم دیگه 

الان ناراحتم از خودم ازاینکه با اینکه سنی ازم گذشته اما چرا مثل یه ادم بالغ نتونستم رفتار کنم چرا ازهمون اول بی تجربگی کردم

http://btid.org/node/31499

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
13 + 4 =
*****
تصویر mostafavi
نویسنده mostafavi در

با سلام ابتدا از اینکه ما را به عنوان راهنمای خود انتخاب کرده‌اید، تشکر می‌کنم.

چه بسا ریشه این تفکرات و نگرشهای شما، ناشی از این است که محل کارشما تبدیل شده به تمام زندگی شما، برای همین هرگونه مسأله‌ای که در محیط کاری شما پیش می‌آید برای شما اهمیت زیادی پیدا می‌کند و تاحدودی نسبت به اتفاقاتو جریانات محیط کاری حساس شده‌اید. از طرفی دیگر، اعتماد به نفس نسبتا پایین در این مسأله نیز تاثیر گذار است و فردی که اعتماد به نفس پایینی دارد، معمولا از اینکه دوستان خود را ازدست بدهد نگران است و یا اینکه در انتخاب دوست به صورت منفعل عمل می‌کند و ...

برای این منظور بهتر است که شما اولا سعی کنید اعتماد به نفس خود را ارتقا دهید؛ (زیرا بالا رفتن اعتماد به نفس شما باعث می‌شود که برای شما اهمیت چندانی پیدا نکند که چرا دوست سابق شما با کسی دیگری طرح دوستی ریخته است. همچنین ارتقا اعتماد به نفس باعث می‌شود در مقابل دیگر همکارتان احساس ضعف نکنید و ...) سپس توجه به این داشته باشید که نباید زندگی شما به گونه‌ای شود که اولویت اول شما محیط کاری و یا اینکه فکر بکنید تمام زندگی شما در محیط کاری شما خلاصه می‌شود. شاید بگویید که اصلا اینطور نیست که شما می‌گویید ولی توجه کنید که گاهی اوقات در برهه‌های مختلف زندگی به طور ناخواسته و ناخودآگاه محدوده زندگی‌مان کوچک می‌شود.

مطمئن باشید که هرگاه محدوده زندگی شما کوچک شود، اتفاقات کوچک در آن برای شما بزرگ جلوه پیدا می‌کند ولی اگر محدوده زندگی شما بزرگتر شود، مسلما اتفاقات بوجود آمده در آن برای شما کوچک می‌شود.

تا به حال توجه کرده‌اید که وقتی کره زمین را مشاهده می‌کنید، چقدر شهرها و کشورها و ... برای شما کوچک می‌شوند و اگر فرض بگیریم هنگام مشاهده شما، در یک جایی و در یک منطقه‌ای از این کره زمین اتفاقی یا رخدادی بوجود بیاید، چقدر این مسأله برای شما کوچک و چه بسا اهمیت جلوه پیدا می‌کند.

بنابراین سعی کنید محدوده زندگی خود را گسترش دهید؛ محدوده زندگی شما می‌تواند در درجه اول خانواده باشد و بعد محله‌ای که در آن زندگی می‌کنید؛ یعنی همسایگان، اقوام و فامیل، مسجد محله‌تان، محیط کاریتان، شهرتان، کشورتان  ....

هر چقدر محدوده زندگی‌تان بزرگتر باشد، جزئیات آن برای شما کوچکتر خواهد شد. پس نوع نگاهتان را تغییر دهید.

لطفا به این راهکارها توجه داشته باشید و بکار ببندید؛

1. مسلما، بودن شما در کنار دوست سابقتان، تاحدودی باعث بوجود آمدن سوءتفاهم، نگرش و افکار منفی و ... می‌شود، پس بهتر است (برای یک مدتی) از بودن در کنار ایشان خودداری کنید تا زمینه اینگونه افکار و نگرشهای آزار دهنده، در ذهن شما ایجاد نشود. البته منظورم، قهر و جدایی نیست؛ بلکه سعی کنید روابطتان را تا می‌توانید به حداقل برسانید؛ بنابراین بعد از مدتی که کمتر ایشان را ببینید، کمتر دچار تنش می‌شوید و افکار منفی هم کمتر سراغ شما خواهند آمد.

2. سعی کنید به این مسأله به عنوان یک فرصت برای ارتقاء مهارتهای زندگی و ارتباطی خود نگاه کنید و تلاش کنید مهارتهای زندگی خود را از طریق؛ مسئولیت پذیری، بالا بردن آستانه صبر و تحمل در هر شرایطی، بکار بردن تفکر منطقی و عقلانی در شرایط مختلف،مطالعه، ارتقاء مهارتهای ارتباطی درست و... بالا ببرید.

3. در نشستهای دوستان(البته به شرط اینکه هدفمند باشد و حرفهای خاله زنکی نباشد) و نشستهای فامیلی و همچنین سفرهای جمعی و کلاسهای مختلف بیشتر شرکت کنید که همگی اینها باعث ارتقاء مهارتهای ارتباطی، زندگی، اجتماعی و همچنین باعث بالا رفتن اعتمادبه نفس شما می‌شود.

نکته: وقتی به اندازه کافی اعتماد به نفس شما بالا رود، باعث می‌شود که شما به تدریج نسبت به رفتارهای اطرافیانتان حساسیت نداشته باشید. البته ارتقاء اعتماد به نفس، کاری زمان بر و نیازمند پشتکار و حوصله است.

4. سعی کنید از تنهایی که باعث بوجود آمدن افکار یا نگرشهای منفی نسبت به اطرافیانتان می‌شود، جدا خودداری کنید.

5.سعی کنید با حفظ خونسردی و به صورت منطقی به قضیه نگاه کنید و نهایتا طرف مقابلتان را با قبول خصلت و ویژگی‌ای که دارد، بپذیرید؛ یعنی ایشان را به عنوان فردی با ویژگی منفی بپذیرید.
نکته: بسیاری از اوقات به دلیل نداشتن توقع و انتظار از رفتارهای نادرست اطرافیانمان، دچار خود آزاری و ناراحتی خود می‌شویم، در حالیکه اگر اطرافیان خود را با قبول ویژگی‌هایی که دارند خواه مثبت و خواه منفی، آنها را با همان ویژگی بپذیریم، کمتر دچار خودآزاری و ناراحتی خود می‌شویم.

6. ارتباط عاشقانه قلبی با خدا و اهل بیت(علیهم السلام) را بیشتر کنید و سعی کنید در مورد نحوه و روش زندگی انسانهای بزرگ بیشتر مطالعه کنید، سعی کنید بعضی از رفتار انسانهای بزرگ را بکار گیرید و دقت کنید که راز موفقیت انسانهای بزرگ در زندگی چه بوده است.

با آرزوی موفقیت

تصویر mahseta
نویسنده mahseta در

خیلی خوب بود کاش از این پست ها زیاد بزارید