قصه های حسین (4)

09:28 - 1400/07/17

اسم و موضوع قصه: جشن نیمه شعبان، روز میلاد امام زمان (عج)

نیمه شعبان بود و خاله ها و دایی ها، عموها و عمه ها، بابابزرگها و مامان بزرگها، همسایه ها و خیلی از آشناها و... خونه ما دعوت بودند. آخه ما هر سال روز ولادت امام زمان(ع) رو جشن میگیریم.
من و مهدی خیلی خوشحال بودیم؛ چون موقع مولودی خونی خیلی خوش می گذشت. میتونستیم دست بزنیم و حسابی شادی کنیم. بعدش هم می تونستیم با بچه های فامیل بازی کنیم. خصوصا که مامان بزرگ هم اون شب قرار بود خونه ما بمونند.

مامانم دو روزه، صبح زود که ما خوابیم، بیدار میشه و خونه رو برای روز جشن آماده و مرتب میکنه. 
بابا هم حیاط رو چراغونی و ریسه کشی و آذین بندی میکنه. امروز صندلی ها رو هم برای نشستن آقایون چیدیم. آخه ما هرساله مراسم آقایون رو توی حیاط برگزار می کنیم و خانمها هم توی اتاق پذیرایی.
امروز روز عیده و ما زودتر از همیشه از خواب بیدار شدیم، تا حداقل امروز رو به مامان و بابا کمک کنیم. 

عصر که شد کم کم منتظر رسیدن مهمونا شدیم.
بالاخره در خونه به صدا درومد و مهمونا رسیدن.
من و مهدی خوشحال و شادمان به استقبال مهمونا رفتیم.
بعد از سلام و احوالپرسی و عید مبارکی و پذیرایی از مهمونا، با بچه های فامیل (جواد و علی و مرضیه و زهرا ، ...) رفتیم توی اتاق که بازی کنیم.
مامان، اتاق بازی ما رو مرتب کرده بود.
هیچ اسباب بازی روی زمین نبود. ولی ما میخواستیم بازی کنیم. همه رو از توی کمد دراوردیم و کلی بازی کردیم.
هنوز یه ساعت نشده بود که همه اسباب بازی ها رو، روی زمین ریختیم و اتاقو حسابی شلوغ کردیم. اینقدر بهمون خوش گذشت و با صدای بلند می خندیدیم و شادی میکردیم که اصلا حواسمون نبود که توی خونمون مراسم سخنرانی و جشن نیمه شعبان برپاست.
خلاصه اینقدر سر و صدامون بالا گرفته بود که خاله اومد بهمون گفت: بچه ها آرامتر بازی کنید؛ صدای حاج آقا رو نمی شنویم!
مرضیه به خاله گفت: خاله، منم دوست دارم بیام بنشینم ببینم حاج آقا چی میگن؟
خاله انگار که از درخواست مرضیه خوشش اومده باشه؛ گفت: خیلی هم عالی! همتون بیایید اروم بنشیند و گوش کنید.
زهرا که از همه کوچکتر بود؛ بغل مامانش نشست و مهدی و جواد هم رفتن توی حیاط، مراسم مردونه. من و مرضیه و زینب هم، یک گوشه کنار هم نشستیم.

حاج آقا می گفت: «اگه مثلا شهرداری سر کوچه‌ای چراغ نصب ‌کنه 
و هر دفعه بچه های شیطون با سنگ بزنن چراغ رو بشکونن و مردم، هیچکدوم از چراغها رو سالم نگه ندارند، 
وقتی این کار تکرار بشه، یازده مرتبه هم تکرار بشه؛:::
شهرداری دیگه چراغ دوازدهم را نصب نمی‌کنه!
چون مردم خودشون خواستن در تاریکی بسر ببرند. چون از چراغهای قبلی مواظبت نکردن. 
وقتی یازده امام معصوم (ع) که هر کدوم چراغ هدایت بودن رو کشتن، خدا امام دوازدهم را در پرده غیبت نگه داشت. اینه دلیل غیبت امام زمان(عج)...

مردم حضرت علی(ع) رو به عنوان اولین چراغ هدایت شهید کردن!
بعد امام حسن(ع) و امام حسین(ع) رو شهید کردن!
تا رسید به امام یازدهم(ع)، همه یازده امام رو کشتند. 
بخاطر همین خدا دیگه نور دوازدهم رو که امام زمان هستن؛ رو مخفی کرد! 
تا هر موقع مردم متوجه شدن که کارشون اشتباه بوده! 
و یاد گرفتن که امامشون رو دوست داشته باشند و نکشند؛::: 
اون وقت امام زمان(عج) ظهور میکنه».(۱)

آقای روحانی می گفت: ما باید در همین دوران غیبت هم از امام زمان پیروی کنیم و اونو الگوی خودمون قرار بدیم.
امام صادق (ع) فرمودن: هر کس دوست داره از یاران حضرت مهدی(عج) باشه، باید منتظرش باشه و در حال انتظار، کارهایی که خدا گفته رو انجام بده و خوش اخلاق باشه.(٢)

آخرهای سخنرانی حاج آقا بود که زینب گفت بریم توی آشپزخونه ما هم کمک کنیم. 
من و مرضیه و زینب فورا پاشدیم و به آشپزخونه رفتیم. مامان یک لیوان شیر گرم توی سینی گذاشتن و گفتن ببرید مراسم مردونه. 
من سینی شیر رو گرفتم و زینب و مرضیه هم وسایل پذیرایی از مهمونا رو برداشتن و با هم بردیم مراسم مردونه و دادیم بابا و عمو که از آقای روحانی و باقی مهمانا پذیرایی کنند.
حاج آقا وقتی ما رو سینی به دست دید؛ که در پذیرایی از مهمونا همکاری می کنیم؛ از ما تشکر کرد و گفت: به به؛ چه بچه های خوبی، «امام زمان علیه السلام همه ی شما بچه ها و کارهای خوبتان را دوست داره… ». (٣)
حاج آقا گفت: «اتفاقا امام زمان (علیه السلام) هم که بیاد، همه با هم مهربان میشن و به همدیگه کمک می‌کنند».(۴)

بعد از پذیرایی از مهمونا مراسم مولودی شروع شد و کلی دست زدیم و کیف کردیم.

بعد از مولودی و پذیرایی از مهمونا جشن کم کم تموم شد و همسایه ها و آشناها کم کم خداحافظی کردن و رفتن. ولی هنوز عمه ها و خاله ها و بعضی فامیلها نرفته بودند.  

مامان بزرگ اومد با لبخند گفت: بچه های عزیزم! شما نمی خواهید بلند شید و اتاقتون رو مرتب کنید. 
مهدی گفت: چرا مامان بزرگ. الان با کمک هم اتاق رو مرتب می کنیم. 
زینب گفت: پس ما هم کمک می کنیم. مرضیه و جواد گفتن ما هم هستیم. 
خلاصه همونطوریکه اسباب بازیها رو از توی کمد درآورده بودیم و روی زمین ریخته بودیم؛ دوباره با کمک هم همه رو سرجاش گذاشتیم و با همدیگه اتاق رو مرتب کردیم.
جواد هم مولودی رو که امشب یاد گرفته بود؛ خوند و ما هم باهاش هم خوانی کردیم:
آقای خوبم
ای مهربونم
دوستت دارم من
تا پای جونم

عشق منی تو
روح منی تو
جان منی تو
بت شکنی تو

قول میدم آقا
نماز بخونم
دوست داری آقا
اینو میدونم

دوست دارم آقا
قرآن بخونم
راضی میشی تو
اینو میدونم

دوست دارم آقا
تا خوب باشم من
یارت میشم من
اینو میدونم

می خوام ز الله
خدای دانا
تا زود بیاره
ظهورت آقا (۵)

کارمون که تمام شد و اتاق مرتب شد؛ مامان بزرگ اومدن اتاق ما رو دیدن و گفتن: آفرین به نوه های گلم که امام زمان رو الگوی خودشون قرار دادن و ایقد مهربونند که با هم همکاری کردند؛ بقول حاج آقا: امام زمان (علیه السلام) که بیاد هم، همه با هم مهربان میشن و به همدیگه کمک می‌کنند.

تابستان ۱٣٩۵

یاعلی
________________________
۱. مثال از آقای قرائتی
٢. قالَ الصّادق علیه السّلام: من سَرَّهُ اَن یَکونَ مِن اصحابِ القائِمِ فَلیَنتظِر و لیَعمَل بالوَرَعِ و مَحاسِنِ الاَخلاقِ و هُوَ منتَظِرٌ فاِن ماتَ و قامَ القائمُ بعدَهُ کانَ لَهُ مِن الاَجرِ مثلُ اَجرِ مَن اَدرَکَهُ فجَدّوا و انتظِروُا هنیئاً لکُم ایّتها العصابةُ المَرحومَة. (نعمانی، 1397، 200) 
٣. کتاب امام زمان (علیه السلام) که بیاید، محمد یوسفیان
۴. همان
۵. از شعرهای کودکانه اینترنت

-----------------------
کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: https://btid.org/fa/forums
همچنين مي‌توانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: https://btid.org/fa/node/add/forum  
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنين در مرور زمان نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مسئولين انجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: https://btid.org/fa/user/register

http://btid.org/node/185406

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 4 =
*****
تصویر به تو از دور سلام

اسم قصه: عید مبعث 

موضوع قصه: اهمیت صلوات 

روز مبعث بود. لباسهای تمییز و مرتبی پوشیدم و به اتفاق مامان و بابام به حسینیه رفتیم.
خیابونای شهر چراغانی شده بود و توی شهر، شربت صلواتی میدادن.
دو لیوان شربت خوشمزه خوردم و هر دفعه که بابا شربت میگرفت، مامان و بابا زیر لب صلوات میفرستادن.
وقتی به حسینیه رسیدیم ، خیلی شلوغ بود و مراسم جشن و مداحی برپا بود.
مداح مولودی میخوند و هر از چندی میگفت : بر خاتم رسولان، احمد و محمود و محمد صلوات
و مردم دست میزدند و صلوات میفرستادن.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 
و گاهی، همه با هم میخوندن : صل علی محمد ، صلوات بر محمد
و باز هم مردم دست میزدند و صلوات میفرستادن:
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

از پدرم پرسیدم : چرا مردم ایقد صلوات میفرستند؟
بابا گفت : چون امروز روز مبعثه. و روز مبعث روزیه که خدا حضرت محمد (ص) را برای ما مسلمونا به پیامبری انتخاب کرده.

بابا گفت : صلوات، یه نوع سلامه. و ما مسلمونا با فرستادن صلوات سلام خودمون رو به پیامبرمون، حضرت محمد (ص) میرسونیم.

پیامبر عزیز ما(ص) فرموده:
هر کس آخر سخنش صلوات بر من و علی (ع) بفرسته، به بهشت وارد میشه.(۱)
خداوند و فرشتگان هم بر پیامبر سلام و درود می فرستند. خدا هم فرموده: ای مومنان شما هم بر پیامبر (ص) درود و سلام بفرستید.(٢)
به همین دلیل ما صلوات میفرستیم.

جشن که تمام شد من و بابا تمام مسیر تا خونه رو با هم میخوندیم : 
سلام نشان ادبه            
فرشته ی روز و شبه                
هرکسی که سلام کنه               
پیش همه محترمه
به هر کسی میگی سلام
به پدر و مادر 
به خواهر و برادر
میگن چقد با ادبه
سلام عزّت آرد              
خیر و سعادت آرد              
نشانِ دین، سلامه             
بهتر زِ هر کلامه
سلام را خدا داده              
خاتم انبیا داده                      
سلام بر محمد                        
بر آل پاک احمد
سلام بر محمد
صلوات بر محمد (٣)

تابستان ۱٣٩۴

یاعلی
_______________________
۱. عیون الاخبارالرضا، ج ۲، ص ۶۴
٢. اِنَّ اللهَ وَ مَلائَکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبی یا ایُّها الَّذینَ امَنوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّموُا تَسلیما. (احزاب، ۵۶)
٣. از شعرهای کودکانه اینترنتی

تصویر به تو از دور سلام

اسم قصه: زنگ نقاشی

 موضوع قصه: اهمیت انفاق

امروز زنگ نقاشی خانم معلم گفت: هر کس بتونه یه نقاشی قشنگ بکشه، نقاشیش رو به دیوار کلاس نصب میکنم. 
همه بچه ها مشغول نقاشی بودند. بعضی از بچه ها هم فکر میکردن که چی بکشن؟ 
ولی هانیه یادش رفته بود مداد رنگی هاش رو با خودش بیاره.  
من تصمیم گرفتم جشنِ باشکوه فردا رو بکشم. آخه فردا ما جشن داشتیم؛ جشن عروسی خواهرم!
اول دو تا ریسه کشیدم با چراغهای رنگارنگ. همینجوری که داشتم چراغها رو رنگ میکردم، هانیه گفت: مداد رنگی به من میدی نقاشیم رو رنگ کنم؟
من یه کم اخم کردم و شونه هام رو بالا انداختم.
دوباره گفت: همین یه بار مداد رنگی بده. خواهش میکنم.
ولی من اصلا اعتنا نکردم.
خلاصه از بچه ها دو سه تا مداد رنگی گرفت و نقاشیش رو نیمه کاره رنگ زد که خانم معلم گفت: نقاشیهاتون رو بذارید روی میز میخوام بیام ببینم.

خانم معلم به هر کس که می رسید، یه چیزی میگفت: به هانیه که رسید گفت: چرا نقاشیت رو کامل رنگ نزدی؟
هانیه گفت : عه عه من یادم رفته امروز مداد رنگی بیارم.
من منتظر بودم که ببینم خانم معلم به من چی میگه؟!!! آخه من نقاشیم خیلی خوب بود. و همیشه تشویق می شدم. مطمئن بودم که نقاشی منو به دیوار کلاس نصب میکنه!
وقتی خانم معلم به نقاشی من رسید، پرسید؟ زهرا؛ این عروس و داماد کی اند که کشیدی؟
من با خوشحالی گفتم: خواهر و دامادمونن خانم.
هانیه گفت: خانم؛ فردا عروسی خواهر زهراست.
ولی خانم معلم فقط گفت: مبارک باشه؛ ولی در مورد قشنگ بودن نقاشیم، هیچی نگفت.

وقتی خانم معلم همه نقاشی ها رو بررسی کرد، گفت: بچه ها فردا سالروز ازدواج حضرت فاطمه (س) و امام علی (ع) هست.
موافقید قصه عروسی خانم فاطمه زهرا (س) و امام علی (ع) رو بخونیم؟!
همه بچه ها با هم گفتند: بببببللله! (بله)
همه مشتاقانه منتظر شنیدن قصه بودیم که خانم معلم از کتابخونه کلاس، یک کتاب برداشت و گفت: کی قصه رو برای ما می خونه؟
همه دست بردند بالا!
فاطمه، پریناز، نیوشا، هانیه، من و ... . همه گفتیم: خانم ما بخونیم؟ ما بخونیم!!!  

خانم معلم گفت: زهرا بخونه!
من با خوشحالی رفتم جلو و کتاب رو گرفتم و شروع کردم به خوندن:
«پیامبر خدا(ص) در شب عروسی دخترش لباسی تهیه کرد تا فاطمه(س) آن را به تن کند. در همان لحظه زن فقیری به در خانه رسول خدا(ص) آمد و درخواست لباس کرد.
حضرت فاطمه(س) به جز پیراهن شب عروسی که هدیه پدرشان بود، لباس دیگری داشت که قبلاً استفاده کرده بود. 
و با تقاضای فقیر، لباس را در بسته‏ ای گذاشت تا در راه خدا به زن فقیر ببخشد که ناگهان به یاد این آیه قرآن افتاد که خداوند فرموده: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»(۱) 
یعنی شما هرگز به نيكوكارى نخواهيد رسيد، مگر اینکه از آنچه دوست داريد، انفاق كنيد.
بنابراین حضرت فاطمه (س) در تصمیم خود تجدید نظر کرد و همان پيراهن عروسيش را به او بخشيد».(٢)

بعد از پایان داستان من رفتم و سر جام نشستم و خانم معلم گفت: برای زهرا که قصه رو خوند و خودتون که قصه رو گوش دادید؛ یه صلوات بفرستید!
همه باهم گفتیم: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

بعد خانم گفت: بچه ها کی میتونه قشنگ برای ما بگه آیه «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» یعنی چه؟

غزل گفت: خانم یعنی شما هرگز به نيكوكارى نخواهيد رسيد، مگر اینکه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد.
خانم معلم گفت: احسنت چه خوب گوش دادی غزل؛ دیگه کی میتونه بگه؟

ملیکا گفت: خانم؛ یعنی آدمهای خوب، در راه خدا به نیازمندا کمک میکنن.
خانم گفت: آفرین درسته؛ دیگه کی میتونه بگه؟

پریناز گفت: خانم یعنی خدا زمانی ما رو جزء نیکوکاران قرار میده که چیزهایی رو که دوست داریم رو به فقیرها ببخشیم.

فاطمه گفت: خانم یعنی باید چیزهای خوب و قابل استفاده مون رو به نیازمندا ببخشیم؛ نه چیزهای کهنه ای که قابل استفاده نیست!

نیوشا گفت: خانم یعنی ما باید بهترین چیزهامون رو که خیلی دوست داریم، ببخشیم؛ نه چیزهایی که دوست نداریم و بدردمون نمیخورن!

مریم گفت: خانم یعنی باید به نیازمندا کمک کنیم و فقط به فکر خودمون نباشیم.

هانیه گفت: خانم آدم نیکوکار به کسی میگن که فقط به فکر خودش نباشه؛ به فکر دیگران هم باشه!

خانم معلم گفت: آفرین بچه ها... همتون درست گفتید!
ولی چرا بعضیاتون دست نبردید بالا؟ بگید ببینم از این قصه چه نتیجه ای می گیرید؟ 
هر کس چیزی می گفت و زمزمه ای در کلاس به راه افتاده بود. 
ولی من نیم نگاهی به نقاشی نصفه کاره هانیه انداختم و متوجه شدم چرا خانم معلم موقع دیدن نقاشی من، نظری نداد و هیچی نگفت!!

تاریخ قصه: ۱٣٩۵

یاعلی
________________________
۱. سوره آل عمران آیه ٩٢
٢. فاطمه الزهرا من المهد الی اللحد، سید محمد کاظم قزوینی، ص٢۱۴

تصویر به تو از دور سلام

اسم قصه: با نام خدا شروع می کنیم

موضوع قصه: اهمیت «بِسْمِ ٱللَّٰهِ»

خانم معلم در زد و با لبخند وارد کلاس شد. سلام و احوالپرسی کرد و کیفش رو روی میز گذاشت و بعد از حضور و غیاب؛ کنار تابلو کلاس رفت، تا درس جدید رو شروع کنه.
اون با صدای بلند گفت: «بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ» و «بِسْمِ ٱللَّٰهِ» رو روی تخته نوشت.
و پرسید بچه ها «بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ» یعنی چه؟
همه با هم گفتیم: به نام خداوند بخشنده ی مهربان 

خانم معلم یه دفعه چشمش به بالای عکس امام افتاد و دوباره پرسید: 
به نظر شما جای چه چیزی در بالای عکس امام خالیه؟
حسام گفت: گل؟
شاهین گفت: ما بگیم؟ خانم ما بگیم؟ ساعت!
پژمان گفت: برنامه کلاسی!
محمدعلی گفت: خانم اجازه؛ نوار سیاه روی عکس؟!
خلاصه هرکدوم از بچه ها چیزی می گفت.
خانم معلم هم لبخند می زد و به صحبتهای اونا گوش می داد.
احمد گفت: فهمیدم خانم، «بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ»
خانم معلم گفت: آفرین احمد. بچه ها احمد رو با یه صلوات تشویق کنید. 
و بعد دوباره گفت: یه صلوات دیگه هم برای سلامتی خودتون بفرستید. 
همه با هم باصدای بلند صلوات فرستادیم: «الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم».

بعد علی از جاش پاشد و گفت: خانم اجازه! عموی من خطاطه و میتونه «بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ» رو با خط خوش بنویسه.
عباس هم گفت: خانم اجازه! پدر من هم میتونه قابش بگیره.
خانم معلم از احمد و علی و عباس تشکر کرد و به همه بچه ها لبخند زد و گفت : بچه های عزیزم! پیامبر مهربان ما فرمودند : هر كس «بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ» را (براى بزرگداشت خداوند) زيبا بنويسد، خداوند او را مى بخشد. (۱)

بعد خانم معلم گفت : بچه ها: نام خدا؟
بچه ها گفتند: بسم الله
_ مشکل گشا
_ بسم الله 

خانم معلم گفت: بچه ها میدونستید که وقتی شما با صدای بلند میگید «بِسْمِ ٱللَّٰهِ» خداوند مهربان برای شما پاداش در نظر میگیره؟؟؟!!!!
همه ما با خوشحالی به هم نگاه کردیم و خانم معلم ادامه داد: امام حسن عسکری علیه السلام فرموده اند:
یکی از نشانه هاى انسان مؤمن و با خدا، بلند گفتن «بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ» است. (٢)

بعد خانم گفت بچه ها نام خدا؟
بسم الله 
و بچه ها ادامه دادند ...
نام خدا ، بسم الله
مشکل گشا بسم الله
ما فرزند اسلامیم
گفتار ما بسم الله
داریم بر لب خود 
در هر کجا بسم الله
ورد زبان ما شد 
در هر زمان بسم الله
وقت مریضی ما
باشد شفا بسم الله
ما را بود نگهدار
از هر بلا بسم الله
نام خدا بسم الله
مشکل گشا بسم الله (٣)

و بعد خانم معلم گفت : به نام خداوند بخشنده ی مهربان و درس رو شروع کرد...

با اقتباس از داستانی از باغ قرآنی

یاعلی
____________________________
۱. بحارالأنوار، ج ۹۲، ص ۳۵
٢. تهذيب الأحكام، ج ۶ ، ص ۵۲ ، ح ۳۷
٣. از شعرهای کودکانه اینترنتی

تصویر به تو از دور سلام

اسم قصه: زنگ صبحانه

موضوع قصه: همکاری و آداب غذا خوردن

اون روز قرار بود صبحانه هامون رو توی کلاس بخوریم.
هر کس باخودش چیزی آورده بود.
نون و پنیر و گردو، کره و مربا، تخم مرغ ، شیر و عسل و میوه ...
همه بچه ها منتظر حضور خانم معلم بودند که خانم معلم در زد و با لبخند وارد کلاس شد. سلام و احوالپرسی کرد، کیفش رو روی میز گذاشت و کنار تابلو کلاس رفت.
اون با صدای بلند گفت: "بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ" و اون رو روی تخته نوشت.
خانم معلم یه دفعه چشمش به دستهای بچه ها افتاد و پرسید: 
بچه ها بنظرتون چه کار باید قبل از خوردن صبحانه بکنید؟
حسن گفت: اول ریاضی درس میدید؟
نوید گفت: خانم نکنه اول میخواهید املاء بگیرید؟
سپهر گفت: اول تکلیفهامونو می بینید؟
هرکدوم از بچه ها چیزی میگفت.
و خانم معلم لبخند می زد و به صحبتهای اونا گوش میداد.
پارسا گفت: دستهامون رو بریم بشوییم؟
خانم معلم: گفت آفرین پسرم. پارسا رو تشویق کنید. و یکی یکی باهم بریم، دستهامون رو با آب و صابون بشوییم.
بعد که وارد کلاس شدیم، دوباره خانم معلم گفت: قبل از خوردن صبحانه یه کار دیگه هم باید انجام بدیم، کی میتونه بگه، چکاری باید انجام بدیم؟
بازم بچه ها شلوغ کردن. هر کس چیزی میگفت.
حسن گفت: فهمیدم، "بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ"
معلم گفت: آفرین حسن. بچه ها حسن رو با یه صلوات تشویق کنید. 
و خانم معلم باز هم مثل همیشه گفت: یه صلوات دیگه هم برای خودتون بفرستید. 
همه با هم باصدای بلند صلوات فرستادیم: "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم"
خانم معلم گفت: حالا دیگه "بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ"بگید و شروع کنید.
هر کدوم از بچه ها صبحونش رو به دیگری تعارف کرد. و همه با هم صبحانه خوردیم.
پس از خوردن صبحانه، خانم معلم گفت : بچه ها پس از خوردن غذا چی باید بگیم؟
همه باهم گفتیم: "الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ".
خانم معلم گفت: همه با هم بگید: 
قبل از شروع هر کار
اول میگیم بسم الله
وقتی که کار تمام شد
میگیم الحمدلله 
خلاصه خیلی خوش گذشت.
صبحونه رو که خوردیم کلاس پر شده بود از پاکت شیر و پوست میوه و ...
خانم معلم گفت: بچه ها حالا با همکاری هم باید کلاسو...؟؟؟؟؟
بچه ها با صدای بلند گفتند: تمییز کنیم!!!!
بعد همه با هم کمک کردیم و کلاس رو تمییز کردیم.
خانم معلم از همه بچه ها تشکر کرد و لبخند زد و گفت : همکاری کردن و تمییز بودن سفارش دینمونه، بچه ها!
خداوند در قرآن میگه: در کارهای خوب باهم همکاری کنید و در کارهای بد بهم کمک نکنید(۱)
و بعد گفت : به نام خداوند بخشنده ی مهربان و درس رو شروع کرد...
_____________________
۱. وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ(مائده، ٢)

تصویر به تو از دور سلام

اسم قصه: عید قربان

 موضوع قصه: ترک عادتهای بد (سخن چینی، عیبجویی، غیبت و قهر کردن)

ما هر سال عید قربانی یه گوسفند، قربانی می کنیم و یه مقداری از گوشتش رو بین همسایه ها و باقیش رو بین نیازمندا تقسیم می کنیم.
بابا چند روزه یه بع بعی خوشگل و بامزه خریده که امروز قربونی کنیم.

بابا میگه: خدا با کمک کردن به فقرا بخشی از گناهانمون رو می بخشه.(۱)
بابا میگه: همونطوری که سر گوسفند رو می زنیم، باید سر و ریشه عادتهای بدمون رو هم بزنیم.
ما باید یاد بگیریم عادتهای بدمون رو از بین ببریم.(٢)

با حرفهای بابا من توی فکر رفتم و یاد کارهای این چند روزم افتادم.
آجی من، آمنه، خیلی مهربونه. من با آجیم خوبم خیلی صمیمی هستم. 
آمنه پرسید: چی شده زهرا؟ چرا ساکتی؟ توی چه فکری؟
_ من یه عادت بد دارم. من خبرچینی می کنم.
آمنه: درسته عزیزم؛ خبرچینی کار بدیه. چون باعث کینه و دعوا و کدورت میشه. (٣)
من برای آمنه ماجرای اون روز رو تعریف کردم و گفتم: من اون روز خبرچینی کردم و یه حرف از فاطمه بردم برای نسرین. 
به نسرین گفتم که فاطمه میگه: تو مثل توپ بستکبال چاق و گردی. 
بعد فاطمه هم ناراحت شد و از نسرین گله کرد و دعواشون شد. بعدش هم فاطمه از من دلخور شد که خبرچینی کردم. الان هر سه با هم قهریم.
الان که فکر میکنم می بینم راست میگن که آدم خبرچین، فتنه گره و باعث دعوا و اختلاف بین دوستان میشه!
اگر من سخن چینی نمی کردم با هم دعوامون نمی شد و الان با هم دوست بودیم.
من باید این عادت بد رو ترک کنم. 
من باید یاد بگیرم کارهای بدمو قربانی کنم.
آمنه: درسته آجی گلم، فدات بشم، ولی مثل اینکه یه کار بد دیگه هم باید ترک کنی ها!!!! 
گفتم: چه کار بدی؟
گفت: یه کم فکر کن.
ولی هرچی فکر کردم؛ چیزی یادم نیامد و گفتم آمنه منظورت چیه؟ 
آمنه گفت: شما غیبت همدیگه رو کردید.
غیبت؟!!! غیبت دیگه چیه؟!
آمنه: غیبت یعنی پشت سر دیگران حرفهای بد زدن. غیبت یعنی پشت سر دیگران حرفهایی رو بزنی که اگه بفهمه ناراحت بشه؛ مثل همین کاری که شما انجام دادین! شما نباید پشت سر همدیگه حرف بزنید. غیبت هم مثل عیبجویی میمونه، موجب کدورت و ناراحتی و قهری میشه! خدا هم در قرآن گفته: وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ یعنی واى بر هر غيبت‌كننده عيبجويى! (۴)

_ آمنه جون؛ راست میگی؛ هرسال روز عید قربان، فاطمه و نسرین هم برای کمک می اومدن! ولی امسال باهم قهریم و نیامدن و من تنهام. آدم خبرچین عاقبت تنها میشه.
آمنه: خب حالا میخوای چکار کنی؟
_ میخوام کارمو جبران کنم و دیگه خبرچینی و غیبت نکنم.
_ خب الان بسته های گوشت قربانی آماده است. میتونی براشون بسته ها رو ببری و آشتی کنی!
_ آره؛ باید خودم بسته ی نذری فاطمه و نسرین رو ببرم. اتفاقا از مامان هم اجازه گرفتم و مامان هم اجازه داده!
اول باید برم خونه نسرین!

تق تق تق!
کیه؟ منم زهرا... سلام نسرین جون! حالت خوبه؟ عیدت مبارک باشه! جای تو امروز خیلی خالی بود. گوشت قربونی رو قسمت کردیم.
نسرین: آهان. ممنون، قبول باشه!
_نسرین از من ناراحتی؟ من اومدم عذرخواهی کنم. ببخشید نسرین جون؛ من میخوام جبران کنم. منو میبخشی؟
_ خدا ببخشه زهرا جون. عید شما هم مبارک باشه!
_ من دارم میرم خونه فاطمه، تو هم میای؟
_ معلومه که نمیام... مثل اینکه یادت رفته که فاطمه در مورد من چه چیزا گفته؟!
_ ولی فاطمه دلش برای تو تنگ شده. 
فاطمه همیشه به من میگه که نسرین دوست خوبیه! 
نسرین بیا با هم بریم خونه فاطمه و بسته گوشتشون رو بدیم؟
_ نه، زهرا جون! من با فاطمه قهرم.
_ ولی قهر کردن کار بدیه، مسلمون بیش از سه روز نباید با دوستش قهر باشه! هر کدوم که زودتر آشتی کنه، خدا اونو زودتر میبخشه.(۵)
فاطمه هم الان دلش میخواد با تو آشتی کنه!
الان حتما فاطمه داره با خودش میگه!
تو وقتی قهر کردی            
دل من را شکستی          
تو الآن چند روز است             
که با من قهر هستی
پریشب در خیالم               
صدایت را شنیدم               
همین دیشب دوباره            
تورا در خواب دیدم
برای دیدن تو             
دل من تنگ تنگ است            
بدون تو دل من              
کلاغی زرد رنگ است  
بیا تا با نگاهی                   
به روی هم بخندیم                
درِ دلهایمان را                     
به روی غم ببندیم 
به آبِ آشتی ها                
تن خود را بشوییم                 
سلامی تازه از نو                 
به همدیگر بگوییم

نسرین جون! اشتباه از من بود. من نباید پشت سر شما حرف میزدم. خبرچینی من باعث شد که همه با هم قهر بشیم. کار من ناپسند بود. ولی امروز تصمیم گرفتم عادتهای بدمو قربونی کنم.
_ خیلی خب زهراجون، بذار از مامانم اجازه بگیرم! 

خلاصه فاطمه و نسرین با هم آشتی کردن و فاطمه هم بابت غیبت و عیبجویی که انجام داده بود از نسرین عذرخواهی کرد. 

من به فاطمه هم تصمیمی که گرفته بودم رو گفتم: 
_ فاطمه؛ من امروز تصمیم گرفتم عادتهای بدمو قربونی کنم. چون امروز روز عید قربانه! 
روز عید قربان باید عادتهای بدمون رو قربونی کنیم. اونوقت هر روزی که کار بدی نکنیم ، انروز روز عیده!

فاطمه: منم عادتهای بدی دارم. کار اونروز منم، غیبت بود، عیب جویی هم کردم. من، هم پشت سر نسرین حرف زدم و هم عیبجویی کردم. و الان خیلی پشیمونم. 
منم باید این دو عادت زشت رو ترک کنم. 
زهرا: آره، فاطمه. منم پشت سر تو حرف زدم و این کار منم غیبت بود، ازت معذرت میخوام. منم باید غیبت رو ترک کنم.
فاطمه: عیبجویی هم خیلی عادت زشتیه. خدا از غیبت و عیبجویی خوشش نمیاد و فرموده : وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ یعنی واى بر هر غيبت‌ كننده عيبجويى!
یهو نسرین گفت: بچه ها الان که دارم فکر میکنم می بینم منم سریع ناراحت میشم و زود قهر میکنم. منم باید عادت قهر کردن رو از خودم دور کنم. 

من امروز خیلی خوشحالم که دوباره مثل هرسال، سه نفری گوشتها را بین همسایه ها تقسیم کردیم. و هر سه، تصمیم گرفتیم عادتهای بدمون رو ترک کنیم.

یاعلی
______________________
۱.اشاره به آیه ٢٧۱ بقره
٢. اشاره به حدیث امام علی (ع): «ذَلِّلوا أنفُسَكُم بِتَركِ العاداتِ؛ نفوس خود را به ترک عادتها رام کنید».(غرر الحکم، ج ١/فصل٣٢ ،  حدیث٣٨).
٣. اشاره به حدیث امام علی(ع): «اِیّاکُمُ وَ الَّنمائِمَ فَاِنَّها تُورِثُ الضَّغائِن؛ از سخن چینی بر حذر باشید که سبب کینه و دشمنی است».(کنز الفوائد، ج ‏۲، ص ۱۴)
۴. همزه، ۱
۵. اشاره به حدیث: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص‏): أَیُّمَا مُسْلِمَیْنِ تَهَاجَرَا فَمَکَثَا ثَلَاثاً لَا یَصْطَلِحَانِ إِلَّا کَانَا خَارِجَیْنِ مِنَ الْإِسْلَامِ‏  وَ لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُمَا وَلَایَةٌ فَأَیُّهُمَا سَبَقَ إِلَى کَلَامِ أَخِیهِ کَانَ السَّابِقَ إِلَى الْجَنَّةِ یَوْمَ الْحِسَاب؛ رسول خدا(ص) می‌فرماید: هرگاه دو مسلمان به مدت سه روز با یکدیگر قهر کنند و با هم آشتى ننمایند و بین آنها دوستى نباشد، از دین اسلام خارج‌اند. هر کدام در صلح و آشتى بر دیگرى پیشى گیرد، روز قیامت زودتر وارد بهشت خواهد شد».‏ (اصول کافی، ج ٢، ص ٣۴۵).

تصویر به تو از دور سلام

اسم و موضوع قصه: عید غدیر 

بچه های من؛ نفسهای مامان؛ امروز میخوام براتون از اتفاقاتی که در عید غدیر افتاده بگم! آماده اید؟!

خدا رو شکر ...

حتما می پرسید: «غدیر» چیه؟ «غدیر» یعنی چی؟

بچه های گلم «غدیر» یعنی برکه، جایی که آبها جمع میشه.
بعضی اوقات اونقدر بارون میاد که سیل جاری میشه و بعضی از جاهای زمین که گود هست، رو آب میگیره.
«غدیر» هم یه جایی بوده که آبها اونجا جمع میشدن.
این «غدیر» معروف به «خُم» هستش.

خب... حالا ببینیم در عید غدیر خم چه اتفاقاتی افتاده؟

در سال دهم هجرى، پیامبر مهربون ما آخرین سفر حجشون رو بجا آوردند که معروف شد به حجة الوداع یعنی حج خداحافظی. 
در مراسم حج اون سال، افراد زیادی همراه پیامبر شرکت کرده بودند.
حاجی های اون سال بیشتر از ۱٢۰ هزار نفر بودند. تازه علاوه بر اونها، افراد زیاد دیگه ای هم از سرزمین های مختلف به مكه رفته بودند و در مراسم حج شرکت کرده بودند.
بعد از اینکه تمام اعمال حج رو انجام دادن و داشتن از مکه برمی گشتن، وقتی به محل غدیر خم رسیدند، فرشته جبرئیل بر پیامبر ما نازل میشه و میگه باید همینجا نگه دارید، من از طرف خدا وحى مهمی برات آوردم. کار بسیار مهمیه که حتما باید انجامش بدی.
خدا گفته: «اى رسول، اون چیزى كه از سوى خدا (درباره حضرت على) به تو نازل شده رو به گوش مردم برسون، و اگر اینکار رو نكنى، رسالت‏ خدا را نرسوندی».(۱)
 
بچه های گل؛ بنظرتون چه چیزی از سوی خدا درباره حضرت علی (ع) نازل شده؟؟؟؟
با پیامبر عزیز همراه باشید تا ببینیم خدا چی در مورد امام علی نازل کرده!

حضرت محمد (ص) با شنیدن این آیه قرآن، دستور میده که مردم همونجا توقف کنند.  
خلاصه همه مردم توقف می کنند و دور پیامبر جمع میشن و از پیامبر (ص) می پرسن؛ چی شده؟ چه اتفاق مهمی افتاده که توی این گرما دستور توقف دادین؟
پیامبر (ص) میگه: همین الان فرشته جبرئیل بر من آیه مهمی نازل کرد و گفت همین جا باید به مردم برسونی؛ ولی چون الان موقع نماز ظهره؛ اول نماز ظهرمون رو میخونیم. و بعد از نماز، دستور خدا رو بهتون میگم.

بعد از خوندن نماز ظهر، پیامبر برای مردم سخنرانی کردن و در آن سخنرانی اول حمد و سپاس خدا را بجا میارن و بعد به مردم وصیت میکنن و میگن: «اي مردم؛ مرگ من نزدیکه. بزودي من از پیشتون میرم. من دو چيز با ارزش و گرانبها پیش شما به یادگار مي گذارم: يكي قرآن كه كتاب خداست. و اون یکی هم امامان كه اهل بيت (ع) منند. ای مردم، به حرف قرآن و امامان گوش بدهید».(٢)
و بعدش پیامبر عزیز ما ، دست حضرت علي (ع) را در دستش میگیره و بالا میبره؛ آن قدر بالا میبره كه همه مردم دست حضرت علی رو توی دست پیامبر ببینن و حضرت علی رو بشناسن. 
و بعد به مردم میگه: «خداوند بزرگ، مولاى منه و من مولاى تمام انسانهای مؤمن هستم...». «اي مردم هر كس كه من مولا و رهبر اون هستم، اين علي هم مولا و رهبر اونه» و اين جمله را سه بار تكرار میکنه.
و بعد پیامبر (ص) دعا میکنن و میگن «خدایا دوستان على را دوست‏ بدار، و با دشمنانش دشمن باش ...».
و بعد دستور میدن که: همه كسانى كه در این جا حضور دارن و این ماجرا رو دیدن، باید این خبر را به همه کسانی که اینجا نیستن و تو خونه هاشونن برسونن. 

بعد از اینکه سخنرانی پیامبر تمام شد؛ فرشته ی جبرئیل دوباره از طرف خدا برای پیامبر وحى میاره که: امروز دین شما را كامل کردیم... دین اسلام رو.(٣) 
بعدش مردم خوشحال میشن و شروع میکنن؛ یکی یکی به حضرت علی (ع) تبریک میگن و دست میدن و بیعت میکنن.
بعد پیامبر به مردم میگن: ولایت و امامت ‏بعد از من، با حضرت على هستش.(۴)
دوباره مردم میان جلو و یکی یکی با حضرت على (ع) به عنوان جانشین پیامبر بیعت میکنن.

خلاصه بچه های گلم! این شکلی حضرت علي (ع) از جانب خداوند براي جانشيني پيامبر (ص) برگزيده شدن. 
این روز یعنی روز عید غدیر خم ، یکی از عیدهای مهم ما شیعیان هست. و ما شیعیان این روز را جشن می گیریم و به هم عیدی میدیم.

یاعلی

_____________________
۱. يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ. (مائده، ۶٧)
٢. حدیث ثقلین (تاریخ الیعقوبی، ج‌۲، ص۱ب۱۲)
٣. الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ... (مائده، ٣)
۴. الولایة لعلى من بعدى‏. (الغدیر، ج‏1، ص 11)