14:42 - 1399/11/07
سلام من پسرم۱۶ سالمه از بس از مادر پدرم کنایه و حرف هایی مثل (چرا اینطوری هستی خودت کار کن )نمیتونم حرف هاشونو تحمل کنم بعضی وقت ها حاضر میشم بمیرم تا راحت شم
-------------------------------------
کاربران محترم ميتوانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: https://btid.org/fa/forums
همچنين ميتوانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: https://btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران ميتوانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي را که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگهدارند و به آن استناد کنند و همچنين در مرور زمان نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مسئولين انجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: https://btid.org/fa/user/register
انجمنها:
http://btid.org/node/157913
عزیزم آدمها وقتی سنشون بالا میره محتاط میشند. ریسک پذیریشون پایین میاد. ترسهاشون زیاد میشه. و چون آمال و آرزویی جز روبراه شدن فرزندانشون ندارند و بزرگترین نگرانیشون آینده بچه هاشون هست؛ این نگرانی رو در قالب تکرار مکررات یا بقول شما گیر سه پیچ دادن و ... نشان میدهند. از طرفی ما مادر و پدرها ناخواسته امکانات شما رو با امکانات زمان خودمون مقایسه می کنیم و وقتی شما رو ناراضی می بینیم ؛ از طرفی چون هارت و پورتهای دوران نوجوانی خودمون هم یادمون رفته یا شایدم ما خیلی موقعیت برای اینکارو پیدا نمی کردیم؛ بنابراین رفتار شما رو با نیش و کنایه جواب میدیم. ولی دلیل اصلیش اینه که دیگه نمیدونم چکار باید انجام میدادیم که انجام ندادیم.
ولی باور کن ته ته ته دلمون برای یک لبخند و یک لحظه آسایش شما غنج میره.
باور کن نفس یک مادر با حرکات ریز و درشت چهره شما (شادی و غم) کم و زیاد میشه.
باور کن عزیزم قلب یک مادر با تپش قلب شماست که میزنه و با گرفتگی قلب شما ایست کامل میکنه.
باور کن عزیزم من اگه یک دنیا غصه داشته باشم دوست دارم بشینم روبروی پسرم و اون لبخند بزنه و من ساعتها غرق زوایای چاله های گونه او که کم و زیاد میشه، بشم. همین لحظات که به چشم شما شاید نیاد ، برای ما مادرها بهترین هدیه خداست.
لبش میبوسم و در میکشم می
به آب زندگانی بردهام پی
لبش میبوسد و خون میخورد جام
رخش میبیند و گل میکند خوی
بده جام می و از جم مکن یاد
که میداند که جم کی بود و کی کی
مادر شما با تولد شما متولد شد. هم پای شما قد کشید. با چشمان شما دید، با گوشهای شما شنید، هم زبان شما سخن گفت، با دستان شما زیباییهای زندگی را لمس کرد.
عزیزم مادر شما هم تراز شما اندیشید ، شاید بضاعتش هم قد انتظار شما نبود.
اینو بدون که مادر شما با نفسهای شما زنده است. چون شما هستی، هست؛ اگر یکروز نباشی ، دنیاشو خاک میکنه تا ابد.
مادرها و پدرها جاودانه نیستند. تا هستند قدرشون رو بدونید.
چون پدر نیستم، بلد نیستم جای پدرها بنویسم. ولی آرزو میکنم فقط پدرم باشه ولو اینکه من هیچوقت نداشته باشمش.
برات دلی شاد و پر از آرامش آرزو میکنم. آمین.
با سلام. همان گونه که دوستان بزگوار گفتند واقعا این شرایط ناراحت کننده است. و ناراحتی شما قابل درک است ولی آنچه مهم است این است که این حرفا از دشمنی نیست بلکه گاهی اوقات والدین که نسبت به وضعیت فرزندان خود نگران هستند از باب دلسوزی حرفهایی به او میزنند که باعث دلخوری فرزندشان میشود. به همین علت میگویند والدین و فرزندان باید همدیگر را درک کنند و شرایط و اقتضائات زمانه را در نظر بگیرند تا به مشکل برنخورند.
رابطه والدین با فرزندان دو سویه است درست است که والدین با توجه به سن و تجربه بیشترشان باید به مراتب بیشتری هوای فرزندشان را داشته باشند ولی گاهی اوقات فرزند هم باید شرایط و نیت آنها را در نظر بگیرد. برای نیش و کنایه آنها چند راهکار میتواند مفید باشد:
1. یک لحظه خودت را جای آنها بگذاری متوجه میشوی که اکثر این حرفها از روی حس دوست داشتن و دلسوزی و نگرانی زیاد برای آینهد فرزندشان است و شاید این مقداری از ناراحتی شما بکاهد.
2. همانطور که استاد بزرگوار آقای مصطفوی گفتند در زمانی آرام و به دور از تنش با آنان به صحیت بنشینید و از برنامه ها و اهداف خودتان بگویید که شاید این گیر دادن آنها از روی نداستن برنامه ها و اهداف شما باشد.
3. همانگونه که نوسینده مسیح نوشتهاند بحث فرار یا خودکشی فقط و فقط زیان به خود و آنهاست و شاید هیچ دردی را دوا که نکند هیچ اضافه هم خواهد کرد. پس این افکار جز ضرر چیزی دربرنخواهد داشت
4. میتوانید از آشنایان و اقوام نزدیک که رابطه خوبی با والدینتان دارند کمک بگیرید تا صحبت به والدین آنها را نسبت به اهداف و برنامه ها و اهداف تان آگاه کنند.
5. آخرین راه حل میتواند اصل تغافل و بی خیالی باشد ( چون میدانی که آنها هدفی خیر دارند ولی راه درست آن را بلد نیستند و نیش و کنایه حرف میزنند.)
و نکته آخر به قول نظر نویسنده ناشناس: گل پسر بی احترامی به آنها نکنی که اکثر اوقات کسانی که به جایی رسیدند دعای خیر پدرومادر بدرقه راه شان بوده است. با تشکر موفق باشید
مهربان برادرم.منم وقتی ۱۶ سالم بود کنایه و حرف تیز از پدر مادرم میشنیدم و این نوید رو بهت میدم که این حالت موقتی نیست و شما تا پایان عمرت باز هم تیکه و کنایه از پدرو مادرت میشنوی مثه قانون پایستگی انرژیه از بین نمیره بلکه از نوعی به نوع دیگه و از صورتی به صورت دیگه تغییر میکنه پس خیالتو راحت کنم. ولی میتونی یه کاری کنی اولا پوسته روانیتو محکم تر کنی و خودتو قوی کنی که خسته نشی در نری. بمونی و قضیهرو به نفع خودت عوضکنی و خانوادت رو با خودت همراه کنی من به عنوان کسی که فک میکرد خانواده به درد نمیخوره و ترکشون کردم و طردم کردن بهت میگم من اون روز ها هم دلم واسه مسیح ذلیل مرده گفتن مامانم تنگ میشد و الان بعد از سالها که برگشتم پیششون هم اوضاع به روال سابقه حتی حالا که خودم شغلو پول و موقعیت دارم و فکر میکردم با نبودم اوضاع بهتر میشه یا اونا متنبه میشن ولی نشد. بیا از من الگو بگیر کار منو نکن بچسب سفت به خانوادت بدی و حرفاشون رو تحمل کن بیشتر اوقاتت رو با کار و درس و دوستات بگزرون و چرب زبونی و اصول توافق رو یاد بگیر بعدم خانواده تشکیل بده برو فکر مرگم که کلا نکن نکنه بگم گناهه فایده نداره کلا راهش نیست .امیدوارم روزای خوبی سراغت بیاد .امضا مسیح.
با سلام به شما کاربر محترم
حس و حالتون رو درک میکنم. طبیعی است که انسان از نیش و کنایه خوشش نمی آید، ولی درباره والدین تان باید عرض کنم که قطعا پدر و مادر شما بیش از هرکسی در این دنیا آینده شما برایشان اهمیت دارد و دوست دارند آینده رو به رشد و موفقی رو تجربه کنید. گرچه ممکن است در نوع بیان و راهنمایی شما آنطوری که شما دوست دارید عمل نمیکنند ولی این رو بدانید که معنای کلامشان چیزی جز اینکه نگران شما و آینده شماست نیست.
اما چکار باید کرد تا نحوه رفتار والدینتان با شما بهتر شود و به عبارتی با کنایه با شما صحبت نکنند؟ راههایی در این باره وجود دارد که توصیه میکنم موارد ذیل رو بکار ببندید:
1- قطعا والدین شما نسبت به آینده و وضعیت فعلی شما نگران هستند، اگر شما بتوانید در یک فضای آرام و دوستانه با والدینتون صحبت کنید و اهداف و برنامههای خودتان بگویید، باعث می شود نگرانی آنها نسبت به شما کمتر شود. طبیعتا وقتی والدینتان می بینند که برنامه و هدف خاصی رو برای آینده دنبال نمیکنید، بالطبع نگران می شوند. البته ممکن است که شما طرح و برنامه و هدف برای آینده خود داشته باشید، ولی عدم بیان آن و بازخورد نگرفتن درباره طرح و برنامه خود از والدینتان منجر به این می شود که آنها تصور کنند که شما برنامه و تلاشی نمی کنید. لذا تنش و نگرانی بین والدین و شما اتفاق می افتد. لذا بهتر است با خانواده درباره برنامه ها و تلاش و اهدافتان صحبت کنید و بازخورد بگیرید. گاهی راهنمایی ها و همفکری با آنها می تواند طرح و برنامه و اهداف شما رو پخته و تکمیل کند. بنابراین از ظرفیت خانواده خود استفاده کنید.
2- باز در همان فضای آرامش بخش و دوستانه به خانواده خود بگویید که میدانم که نگران وضعیت من هستید ولی از شیوه بیان شما راضی نیستیم و احساس خوبی پیدا نمی کنم. درحالی که اگر از بابت چیزی نگران هستید، می توانید در فضای دوستانه تر با من حرف بزنید و اینطوری بهتر می توانم حرف شما رو درک کنم و احساس بهتری پیدا کنم.
3- در گفتگوهاتون با والدین از انها بپرسید که دقیقا چه انتظاری از شما دارند. ممکن است که شما توقعات و انتظارات آنها را ندانید و همین مسئله باعث ایجاد تنش در خانه شود. چه بسا اگر درباره توقعاتشون با هم حرف بزنید و اینکه متوجه بشید که آیا می توانید توقعاتشون رو اجرایی کنید یا نه، همه اینها با گفتگو قابل حل است. لذا از فرصت گفتگو برای حل این مسائل استفاده کنید تا با دغدغه و نگرانیهای آنها بیشتر آشنا شوید و اینکه خانواده هم از شما شناخت بهتری پیدا کنند و درنهایت به یک تعامل دوستانه و صمیمی و رضایت بخش برسید.
موفق باشید.
همه توی این سن و سال این حس رو دارند. یه چند سالی که بگذره اوضاع عادی میشه.
شما از یه طرف حس استقلال داشتن رو دوست داری و از طرف دیگه هم شاید پدر مادرت هنوز فکر میکنن شما بچه ای!
برای همین، یه تناقضی پیش میاد.
طبیعیه. فقط حواست باشه احترامشون رو نگه داری پسر گل.