مشکلات پرستاری از مادر پیرم

15:58 - 1393/03/19

سوال یکی از کاربران؛

با سلام، مادر پیری دارم که مدت دو سال است به دلیل سکته مغزی به مراقبت شدید من نیاز دارد. هر چه از دستم بر آمده انجام داده‌ام. با این شرایط سخت زندگی اگر او را به خانه سالمندان بگذارم، احساس گناه می‌کنم ولی به دلیل بیماری و بهانه‌گیری، با بچه‌ها و شوهرم ناسازگار شده و دائم می‌گوید؛ باید مرا در اولویت بگذاری. لطفا مرا راهنمایی کنید.

http://btid.org/node/30868

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 6 =
*****
تصویر mostafavi
نویسنده mostafavi در

با سلام خدمت شما، ابتدا از اینکه ما را به عنوان راهنمای خود انتخاب کرده‌اید، تشکر می‌کنم.

شما کار دشوار و مسئولیت سنگینی را به عهده گرفته‌اید، ولی وجود احساس خستگی و شاید گاه فرسودگی وقتی به این مسأله فکر می‌کنید که وظایفتان را به عنوان یک فرزند از دل و جان انجام می‌دهید، احساس آرامش و رضایت می‌کنید.

همانطور که خودتان هم می‌دانید، سپردن مادر به خانه سالمندان برای شما با چنین احساس وظیفه‌شناسی که دارید، راه حل مناسبی نیست.

تقریبا همه افرادی که مراقبت از سالخوردگان فامیل را به عهده می‌گیرند، گاهی به درجاتی از احساس خشم، اضطراب و افسردگی می‌رسند؛ زیرا فشار ناشی از بار مراقبت از یک سو و استرس مسئولیتهای دیگری مانند برآوردن نیازهای همیر و فرزندان و کارفرما در صورت اشتغال در بیرون از خانه از سوی دیگر، انرژی روانی‌شان را تحلیل می‌برد پس فکر نکنید فقط شما هستید که دچار این مشکل هستید.

1. حتما در طول روز وقتی را به خودتان اختصاص دهید.

2. اگر خواهر یا برادر یا خویشاوندی دارید که می‌تواند بخشی از وظیف مراقبت از مادر را در طی روز یا هفته به عهده بگیرد، از درخواست کمک ابا نکنید. گاهی اطرافیان دلشان می‌خواهد کمک کنند ولی نمی‌دانند چگونه.
جلسه‌ای تشکیل داده و موضوع را به بحث بگذارید.

3. مسئولیتها را در منزل تقسیم کنید، به طوری که همه کارها روی دوش شما نباشد.

4. در برخورد با مادرتان آرامش‌تان را حفظ کنید و اگر بهانه‌جویی کرد، با ملایمت و آرامش و با منطق، او را آرام کنید.

5. گاهی علت تنش در خانواده آن است که دیگران فکر می‌کنند سالمند، انرژی و وقت شما را به خود اختصاص داده و آنها را از سهمشان محروم کرده است. در این موارد برگزاری جلسه‌ای خانوادگی و گفت‌وگو درباره مسایل موجود به روشن شدن موقعیت و یافتن راه‌حل کمک می‌کند.

6. در پایان توصیه می‌کنم اگر فشاری که تحمل می‌کنید سبب احساس دایمی اضطراب و افسردگی شما شده و خواب و اشتهای‌تان را به هم ریخته، برای ارزیابی و کمکهای تخصصی به متخصص اعصاب و روان مراجعه کنید.

با آرزوی موفقیت

تصویر Aban
نویسنده Aban در

خدا کمکت کنه.من یه مادربزرگ پیر داشتم 4سال توی رختخواب افتاده بود فلج شده بود.من پشت کنکوری بودم.مادرم کارمند بود نیتونست ازش نگهداری کنه. 3 ماه از سال خونه ی ما و بقیه اش خونه ی عموهای دیگم.اون سه ماه مثل کابوس بود زندگی جهنمی.چون مادرم مدام قهر و دعوا میکرد.هیچ وقت درک نکرد اون مادر پدرم هست پدرم درقبالش وظیفه داره.البته پدرم هم هیچوقت مادرم رو درک نمیکرد. اگر ما ازش نگهداری نمی کردیم عموهای دیگرم هم نگهداری نمی کردن.خلاصه 4 سال عذاب آور گذشت اون فوت شد.همه یادمون رفت چی بود و چی شد.فقط گاهی به یاد اون موقع میفتم میگم کاش همه ی نوه ها و عمو هام با مادربزرگم بهتر رفتار میکردیم.

تصویر cosar
نویسنده cosar در

اگه زمانی که خیلی بچه بودیم پدر مادرمون یه مشکل  براشون پیش میومد و وقت نگه داری مارو نداشتن و مجبور میشدن مارو دست غریبه بسپرن انوقت ما چه ذهنیتی نسبت به اونا پیدا میکردیم؟؟

تمام عمر کنارما بودن و موقع خواب چشم رو هم نمیزاشتن تا مطمئن بشن ما جامون راحته و به خواب رفتیم ،خیلی وقتا از خواسته های خودشون گذشتن تا ما اسایش داشته باشیم.....

کاری نکن که بعد از ،از دست دادنش پشیمون بشی

مادرت یه عمر پشت و پناهت بود تا بلکه اخر عمرش برای یه مدت کوتاه کنارش باشی.

تصویر محدثه
نویسنده محدثه در

 با سلام.

انشالله که خدا هیچوقت هیچ پدر و مادری رو افتاده و بیمار و زمین گیر نکنه. الهی آمین.

خیلی سخته که آدم مریضی پدر و مادرش رو ببینه و از طرفی هم مشکلاتش اجازه نده، بخوبی بهشون برسه و مطمئن باشید که پدر و مادرها هم در عین حال که شایسته توجه کامل فرزندانشون هستن، اما اصلا دلشون نمیخواد که بچشون بخاطر اونا به زحمت بیوفته و خب یکی از مسائلی هم که در دوران پیری هست، اینه که توقعاتشون بالا میره و انتظار توجه بیشتری دارن و من خودم احساس میکنم با توجه به زحمتی که برای شما کشیدن، انتظار چنین توقعی هم بجاست.

بنظر من، شما بهتره که مادرتون رو در اولویت قرار بدید اما نه اینکه از همسر و فرزندتون هم غافل بشید. میتونید با همسرتون صحبت کنید تا بتونه مشکل شما رو درک کنه و فقط میتونم بگم که هر کاری که می کنید، مادرتون رو خانه سالمندان نفرستید چون معلوم نیست اونجا چه رفتاری باهاش داشته باشن و از طرفی هم این باور قلبی منو بپذیرید که در کنار تمام سختی هایی که برای شما دارن، برکت و روشنایی زندگیتون هستن و فقط یک دعای خیر پدر و مادره که میتونه زندگیتون رو متحول کنه.

با وجود اینکه تمام مشکلات شما قابل درکه، اما بهتره که متن زیر رو بخونید و تاملی رو تصمیمتون داشته باشید. من خودم یک روز این متن رو خوندم و خیلی برام تاثیرگذار بود؛ امیدوارم برای شما هم همین طور باشه.

 

آلزايمر

 

 

  چمدانش را بسته بودیم

با خانه سالمندان هم، هماهنگ شده بود
یک ساک داشت با یک بسته کوچک،
کمی نان روغنی، آبنات قیچی و کشمش
چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی
گفت: مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم
یک گوشه هم که نشستم
نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه
گفتم: مادر من، دیر میشه ، چادرتون هم آماده ست، منتظرند
گفت: کیا منتظرند ؟ اونا که اصلا منو نمیشناسند ! و ادامه داد
آخه اونجا مادرجون، آدم دق میکنه، من که اینجا به کسی کار ندارم
اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه حالا میشه بمونم ؟
گفتم: آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری
همه چیزو فراموش می کنی
گفت: مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول
تو چی ؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی؟
خجالت کشیدم

حقیقت داشت، همه کودکی و جوانی ام
و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم
 

 

زنگ زدم به خانه سالمندان، که نمی رویم
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده
و نگاه مهربانش را نداشتم، ساکش را باز کردم
، نان روغنی و ... چیزهای شیرین دوباره در خانه بودند
آبنات قیچی را برداشت
گفت: بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم
مادر جون ببخش،  فراموش کن
اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت
چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد
گفتی چی گرفتم ؟ آل چی
اخ چه اسمهایی می زارن این دکترا، روی درد های مردم
طاقت نگاه بزرگوار و اشک های نجیب و موی سپیدش را نداشتم
در حالیکه با دست های لرزانش، موهای دخترم را شانه میکرد
زیر لب میگفت:
گاهی چه نعمتیه این آلزایمر

 

امیدوارم به حق این لحظات مقدس، همه مریض ها، شفای عاجل و سلامتی کامل پیدا کنند. الهی آمین.

 

 

تصویر علیرضا
نویسنده علیرضا در

با سلام احترام 

داستان خیلی عجیب و ناراحت کننده و قشنگی بود دلم لرزید وقتی خوندم اشک درون چشمام حلقه زد ، من هم مادری پیری دارم که الان زمین گیر شده و خیلی دلم میگیره که نمیتونم کاری براش انجام بدم ای کاش می‌تونستم کاری براش انجام بدم فقط اینکه خدایا خودت به مادرم صبر بده تا اینکه بقیه زندگیشو به خوبی و خوشی به پایان برسنه. 

تصویر cosar
نویسنده cosar در

سلام ستاره قطبی این الزایمرت بی نهایت قشنگ بود من که واقعا گریه ام گرفت.

با اجازت بردارم بزارمش تو وبم.

واقعا منقلب کنندس.

تصویر محدثه
نویسنده محدثه در

سلام

خواهش میکنم.

آره، خیلی قشنگه.

با اینکه بارها خوندمش، ولی بازم برام تازگی داره و همیشه هم از خوندنش گریه ام میگیره.