منتظر سراب

1.5 سال پیش شخصی به خواستگاری من اومد هر دو از خانواده های خوب مومن و شناخته شده شهر خود هستیم بسیار به هم نزدیک که برای تحقیق که ميرفتيم همه میگفتن عالیترین ازدواج چون دوتا خانواده بسیار خوب و نجیب،اونها تقریبا 4 بار اومدن خواستگاری و چندبارهم تلفنی صحبت کردیم همه چیز عالی بود فقط من توی ذهنم این بود اینا که اینقدر ذوق دارن و خواهان هستند چرا اینقدر معطل میکنن و زمان زیادی صرف میکنند ما بین جلسات خواستگاري، و چرا تردید دارن حس میکردم نکنه دارن با این کار تحقیرم میکنن گذشت تا اینکه جلسه اخر خواستگاري قرار شد مهریه رو بزرگترها تعیین کنن بعد اعلام کنیم و نامزد کنیم که سر مهریه توافق نشد ما گفتیم مهریه دختر خودشون که البته خبر نداشتیم چقدره که 700 تا بود و اونا قبول نکردن گفتن 450 تا اما ما قبول نکردیم نه به خاطر تعداد بلکه به خاطر رفتار و صحبتهایی که کردن که قیمت چقدره و...خلاصه همه چیز اون شل تمام شد وهر دو خانواده ناراحت شدن بعد از چند روز خودش باهام تماس گرفت من از اونا و اون از ما گلایه کردن وچند روز بعد هم هر دوخانواده جواب منفی به هم دادیم،دیگه هیچ وقت همو ندیدیم هیچ تماسی هم نگرفتیم،اما از فامیلاشون شنیدم که خیلی میخواسته و دوست داشته خودشم قبلا گفته بود که خیلی به تصمیمش مطمئنه و اصلا شک نداره، الان بعد از گذشت 1،5 نه اون ازدواج کرده و نه من میتوانم خواستگارام رو بپذیرم ته دلم فکر میکنم ما مال هم هستیم،ولی میخوام بدونم من چه کار کنم صبر کنم یا نه؟ ایا میشه گفت پسره تزلزل فکری داره و نمیتوانه مطمئن تصمیم بگیره و حرکت کنه؟ جالبه هنوزم خانواده هامون همدیگر رو میبینن باهم کلی حال و احوال میکنن و باهم خوبن، واقعا نمیدونم چه کار کنم