سلام دختری20 ساله و دانشجوی رشته ی مهندسی شیمی هستم.
من از 17سالگی نیاز به ازدواج رو در خودم احساس کردم ولی چون دلم میخواست با آگاهی کامل در این امر ازدواج کنم خواستگارهامو رد میکردم. یعنی میخواستم به نوعی پخته بشم بعد
به همین علت خویشتن داری کردم تا به الان و با هیچ جنس مخالفی ارتباط نداشتم.
ولی الان میخوام ازدواج کنم خواستگاران متععدی هم دارم ولی پدرم مخالفت میکند و میگوید هنوز بچه ای!
به هر طریقی که فکرکنید(واسطه،غمگین نشان دادن خود،اصرار کردن و ...) برای راضی کردن پدرم پیش قدم میشوم ولی باز مخالفت میکند حتی نمیذارد بیان و ببینتشون بعد قضاوت کند
یکی از ملاکهای اصلیه من مذهبی بودن طرف مقابل است که اکثر خواستگارهام این مورد رو داشتند.(خیلی برام مهمه) ولی پدرم زیاد مذهبی نیست ولی خودم خیلی ادم معتقدیم.
ادم پرتوقعی نیستم همین که ملاکهایی که من میخوامو همسر ایندم داشته باشه برام کافیه.
شاید فکرکنید پدرم حتما چیزی در من دیده که میگه هنوز برای ازدواج بچه ای اما اینطور نیست
نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی خیلی مطالعه کردم درمورد ازدواج و نحوه ی رفتار با همسر و ازین دسته مسائل نمیگم الان انسان کاملی هستم ولی حداقل زمینه ای برای ازدواج دارم
یکی از دلایل مادرمم که ایشونم مثل بابام میگه هنوز زوده اینه که میگن موقعیتهای بهتری نصیبت میشه صبر کن.
ولی ما تو فامیل دخترانی رو داریم که 35 سالشونه و هنوز مجردن اونها هم تو 20-25 سالگی به امید همین موقعیتهای بهتر ازدواج نکردند و الان چشمشون رو به در دوختن تا یکی بیاد!
من همه ی اینهارو میگم ولی گوش نمیدن
یکی دومورد از خواستگارام به دلم نشستن(آشناییت دوری باهاشون داشتیم) ولی نذاشتن بیان خونمون تا صحبت کنیم ببینیم به درد هم میخوریم یا نه.
هرکاری فکرکنید کردم ولی نتیجه نمیده چیکاااااااااااااااااااااااااااااااار کنم؟
فقط نگید صبر کن چون نیاز عاطفیه شدیدی دارم و محبت پدر و مادرمم کارساز نیست
راستی خواهر بزرگترم ندارم اتفافا خواهرم کوچیکتر از خودمه. وضع مالی مونم متوسطه.
دلم میخواد همسر داشته باشم و باهاش به ارامش برسم نمیدونید وقتی این زن و شوهرهای عاشق پیشه رو بیرون میبینم چه حالی میشم یا جشنهای عروسی که تو تلویزیون نشون میده.
همش به خودم میگم یعنی میشه منم ازدواج کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اصلاح کامنت قبلی:
ازهمه ی مشاورین محترم و دوستانی که وقت گذاشتن و بنده رو راهنمایی کردن ممنون و سپاسگزارم.
ازمشاورین محترم و دوستانی که وقت گذاشتن و بنده رو راهنمایی کردن.
من در هرجمعی که هستم وقتی صحبت از خواستگار و ازدواج و این دسته از مسائل میشه طوری وانمود میکنم که گویا خودم اونهارو رد کردم و از هر کدوم یه ایرادی میگیرم.تا فکرنکنن پدرم مخالفه سرسخته و اصلا نمیذاره خونمون خواستگار بیاد.اینکارو بخاطر آیندم میکنم چون دلم نمیخواد کسی دیگه به خواستگاریم نیاد.
البته اینکارو جدیدا شروع کردم ولی ازاون طرف مادرمم داره این نقشه های منو به باد میده.تازگیا فهمیدم اونم تو هر مجلسی که حضور داره میگه باباش نمیذاره ازدواج کنه و کلاکلا مسائل زندگیمونو میگه!!!!!!!!!!!
میبینید توروخدا. میبینید چقدر خانواده ی کوته فکری دارم.
خدا باید یه صبر خیلی زیادی به من بده بااین خانواده ای که دارم.
واقعا از حرف های شما متاثر شدم.با توجه به حرف هایی که زدید به نظر من شما باید زود ازدواج کنید.شما میتوانید به یکی از آشنایانتان که با شما صمیمی هست اینو بگید که به پدرتون بگه و اصرار کنه که اجازه بده ازدواج کنید. اگه هم نشد.و موافقت نکردن دو راه بیشتر ندارید یا باید برید و از پدرتون شکایت کنید(که اصلا کار درستی نیست وبهتون توصیه نمیکنم.بالاخره پدرتونه وخیرتونو میخواد)ویا صبر کنید.میدونم تلخه ولی بهتره.شاید خیر شما در اینه که صبر پیشه کنید.موفق باشید.
سلام ممنون ازراهنماییتون.بنده باراهکار اولی که گفتید(شکایت) آشناهستم ولی اصلا نمیخوام این راه رو انتخاب کنم.راه دوم هم خوبه ولی آخه تاکی؟ من همچنان هرفرصتی که پیش میاد تو خونه این موضوعو مطرح میکنم ولی خدامیدونه کی این پافشاریه من جواب خواهد دهد.
سلام
درمورد شما باید بگم این احساس تنهایی رو خیلی ها دارن و فقط شما نیستید که حس تنهایی یا نیاز عاطفی دارید
اما ازدواج این طور نیست که آدم به خاطرش عجله کنه و فک کنه همه چیز درست میشه و دیگه تنهاییش بر طرف میشه
چه بسا کسایی که با ازدواج تنهاتر هم شدن ...
پس باید با صبر وآرامش بررسی بشه اما شما اینجور میگید که دوست دارید از خونه سریع تر برید و ... ممکنه خطرناک باشه و به خاطر تنهایی سریع ازدواج کنید و خدای نکرده پشیمون
عزیزم هیچ وقت از رحمت خدا ناامید نشو ... منم از ترم اول دانشگاه دوست داشتم ازدواج کنم ... ولی هیچ تصوری از زندگی نداشتم فقط دوست داشتم ازدواج کنم و تنها نباشم ! منم محیط خانوادم اونجور که دوست داشتم نبوده و خیلی وقتا دوست داشتم زودتر برم و یک زندگی خیلی خوب بسازم ...
و همیشه دعا هم میکنم و تاثیر دعا رو خیلی دیدم والبته صبر هم باید باشه ... دوستی هیچ سرانجامی نداره من تو دانشگاه دوست نزدیکم با یک پسری دوست شد و همش میگفتم خدش به حالش دیگه ازدواج میکنه و... ولی بعد از یک سال هنوز به هیچ نتیجه ای نرسیدن و واقعا اون دختر دلش شکسته و کلی آسیب دید ...
پس نذارید شیطون فریبتون بده با امام حسین هم آشتی کنید و بدونید خیلی وقت ها دعاهای ما مستجاب شده ولی زمانش رو ما نمیدونم از امام حسین بخواین خدا کمکتون کنه...
اینم بدونید همه مشکلات خودشون رو دارن و هیچ کس بدون مشکل نیست و البته خدا همیشه بنده هاش رو در نظر داره مخصوصا بنده هایی که تو سختی ها گناه نمیکنن و به یادش هستن...
جناب وجدانی:
سلام.
بله من دریکی از دانشگاه های دولتیه تهران مشغول به تحصیلم و رشته ام هم آینده ی روشنی داره.
وقتی پدرم گفت ازدواج یا تحصیل من در ابتدا گفتم هردو
و براش توضیح دادم بنده، هم میتونم درسم رو بخونم و هم زندگی رو اداره کنم. بعد که مخالفت کردن گفتم پس میخوام ازدواج کنم. که عصبانی شدن.
محاله بذارن من ترک تحصیل کنم اگربخوام درس نخونم و افت تحصیلی پیدا کنم با اینکار وجهه ی خودمو در دانشگاه خراب کردم.
من الان یک هفته است با پدر و مادرم صحبت نکردم.اینهمه که میگن خانواده کانون محبت و عشق و فلانه والا بخدا من هیچ وقت همچین چیزی رو احساس نکردم. الان شاید جو خونمون اروم باشه(البته اگه موضوع ازدواج من پیش نیاد) ولی من از کودکی شاهد دعواهای پدر و مادرم بودم. شاهد غصه خوردنهای خانواده هاشون بودم. شاهد جبهه گیریه فامیلهای هردوطرف بودم. و...
الان خداروشکر دعوانمیکنند و اختلافی هم ندارند(البته باز اگه موضوع ازدواج من پیش نیاد).
خانوادم اصلا منو درک نمیکنن و رابطه ی عاطفیه من با پدر و مادرم صفر که چه عرض کنم زیرصفره. والان هم اصلا دوست ندارم رابطه ی عاطفی با هیچکدومشون داشته باشم.
فقط میخوام ازدواج کنم و از اون خونه برم و دیگه برنگردم.بخدا خیلی عذاب کشیدم و درد و رنج های زیادی رو تحمل کردم. ایمانم رو باسختیه زیاد حفظ کردم(باتوجه به شرایطی که در خانوادم بود). ولی اونم دارم از دست میدم.
خودم همیشه به دوستام میگفتم انسان تا در شرایط سخت قرار نگیره به کمال نمیرسه ولی من درطول زندگیم خیلی از شرایط سخت رو تحمل کردم ولی این یکی داره منو از پا درمیاره. نمیتونم آروم باشم چون از تباه شدن آیندم میترسم.
چندسری به این فکرکردم باقرص یه بلایی سرخودم بیارم که چشمشون بترسه و انقدر به من سخت نگیرن اما ازاونجایی که من فوق العاده آدم بدشانسیم ترسیدم دیگه برنگردم به این دنیا و یکراست برم جهنم(شوخی نمیکنما جدی میگم به همه ی اینا فکرکردم) حتی یکسری فکر فرار از خونه به سرم زد ولی وقتی به اخرش فکرکردم پشیمون شدم. من واقعا شرایط سختی داشتم تو زندگی.
شاید کسی منو در ظاهر ببینه و حتی فکرش به این نرسه که من اینهمه مشکل تو زندگیم داشتم و دارم ولی در واقعیت امر اینطوره.
کسی میتونه شرایط منو درک کنه که خودش در این وضعیت بوده باشه. من با چنگ و دندون ایمانم و حجابم و پاکیم رو حفظ کردم ولی واقعا دیگه نمیتونم. خسته شدم. بریدم ازهمه. چرا باید سرنوشت من اینطور بشه؟مگه من چندسالمه اخه؟؟
من نیاز شدید عاطفی دارم(درمتن سوال گفتم محبت پدر و مادرم کارساز نیست البته محبتی نبوده ولی اگرم باشه کارساز نیست).
راستش هنوز یه مشاور خوب و متدین پیدا نکردم اگه پیدا میکردم و پیششون میرفتم شاید از نظر روحی و روانی کمی بهتر میشدم.
راستش حرفهایی که بابت خودکشی و ... در کامنتهای قبلی و فعلی گفتم میدونم به دور از منطقه و در بدترین وضعیتی که داشتم اون حرفارو زدم ولی خیلی درمونده شدم.
خدایا تنهام نذار که یه وقت کار اشتباهی کنم..
سلام
لطفا تماس بگیرید
شماره تلفن مشاوره های فوری یا ضروری بعد از ظهرها ترجیحا از ساعت 4 تا 5 عصر 02537208627
سلام
بنده تماس گرفتم ولی کسی گوشی رو برنداشت.بین ساعت ۴تا۵ هم تماس گرفتم.
البته بنده قبل از تعطیلات تماس گرفته بودم.
با سلام
از دوستان عزیزی که در بحث شرکت کردند و پاسخگویی نمودند متشکریم.
با توجه به نظرات دوستان و کاربر سوال کننده باید عرض کنم که هیچ مشکل لا ینحلی در دنیا وجود ندارد اما اگر گره را با آرامش باز کنیم خیلی زودتر از زمانی باز می شود که عجله کنیم چه بسا در اثر عجله زیاد، گره کور شود و قابل گشایش نباشد. لذا قبل از هر اقدامی من این دوستمون را دعوت به آرامش می کنم درسته که ازدواج امر پسنیده و مناسبی هست اما همه چیز هم نیست که ما زندگی مون را مختل کنیم شما با تضعیف ایمان و تلقین انرژی منفی به روحتان از هدف تان فاصله می گیرید در حالی که مشکلات باید شمارا در هدف تان مصمم تر کند نه اینکه بر شما چیره شود.
مسئله اساسی که پدرتون بهش توجه داره و دوست داره شما ادامه دهید بحث تحصیل هست ظاهرا وی خیلی علاقه مند به ادامه تحصیل شما می باشد و شوهر کردن را مانع ادامه تحصیل می بیند و از طرفی به نظر می رسد درس شما خوب هست و از دانشجوهای زرنگ هستید که این مسئله پدرتون را در تصمیمش مصمم تر می کند و یا احیانا خودش به چیزهایی در زندگی نرسیده که می خواد از طریق شما برسه و اینده روشنی را براتون ترسیم کرده بنا بر این از مسئله ازدواج غافل شده پس اگرشما علاقه مند به ازدواج هستید و دوست دارید به زودی ازدواج کنید بهتره تحصیل را ادامه ندهید می تونید بعد از اینکه شوهر کردید در یه رشته مناسب ادامه تحصیل دهید در این صورت پدرتون از اون چیزی که در دلش هست نا امید میشه و وقتی ببینه تو خونه بیکار نشستید مجبوره شوهرتون بده اگر هم با ترک تحصیل موافقت نکرد می تونید بهونه بیارید و با سهل انگاری در تحصیل عملا درس را کنار بذارید تا به مرور قانع شوند که نمی تونی ادامه دهی
اما راه حل بهتر از این هم هست شما گفتید پدرتون گفت تحصیل یا ازدواج و شما ازدواج را انتخاب نمودید اما شما می تونستید بهش بگید هم تحصیل هم ازدواج، شما بهش بگید اگر می خواهید در تحصیل موفق شوم باید شوهرم بدید و الا تمرکز ندارم و ممکن است با مشکلات دیگر هم مواجه شوم و عملا هم با نمرات پایین این مسئله را ثابت کن در این صورت از انجایی که هدف اصلی پدر شما تحصیل می باشد مجبوره به خواسته تان تن دهد.
موفق باشید
سلام
مشکل اساسی در همین مسئله است که بعضا پدر و مادرها، فرزندان خودشون رو درک نمیکنن و اونا رو مثل خودشون تصور میکنن. اون چیزهایی که در گذشته براشون اتفاق افتاده رو تصور میکنن و با خودشون علت یابی میکنن و به هر نتیجه ای رسیدن میخوان همون رو روی فرزندانشون پیاده کنن. مثلا اگه خودشون ازدواج ناموفقی داشته باشن، با خودشون فکر میکنن علتش چی بوده و اگه مثلا در سن پایین ازدواج کرده باشن میگن حتما مشکلات ما به خاطر اینه که در سن پایین ازدواج کردیم. برای همین نباید اجازه بدیم بچه هامون زود ازدواج کنن! یا برعکس؛ یعنی ممکنه کسی مشکلات زندگیش رو به گردن دیر ازدواج کردن بندازه و برای همین همه بچه هاش رو در سن کم زن و شوهر بده! در حالی که ریشه مشکلات و اختلافات اونها ربطی به این مسئله نداشته!
با این حال در شرایط فعلی اصلاح کامل فکر پدرتون زمان بره و ممکنه اصلا اصلاح هم نشه لذا همونطور که عرض کردم شما باید ترکیبی از قانع کردن و فشار آوردن رو استفاده کنی تا بتونی رضایت اونها برای ازدواجت رو جلب کنی.
برای هر کدوم از این روش ها شما باید ابتدا پدر و روحیات ایشون رو کامل بشناسی تا بتونی مواردی رو که فکر میکنی زودتر جواب میده رو امتحان کنی.
البته هر روشی رو که انتخاب کردی نیاز به صبر و تحمل و سماجت داره تا بتونی اون رو به نتیجه برسونی. مثلا اگه بنا شد با حرف راضیش کنی، نباید به صرف اینکه یه بار به شما گفته اعصابم رو خرد نکن جا بزنی و عقب نشینی کنی. بلکه دوباره وقتی وضعیت نرمال بود بحث رو پیش بندازی و در موردش بحث کنی. منتها هر موقع دیدی داره به دعوا کشیده میشه سریع بحث رو جمش کن و ادامه نده.
در کنار همه این موارد توسل به اهل بیت و دعا به درگاه خدا خیلی میتونه به شما کمک کنه چون کاری که شما با دعا میتونی انجام بدی هیچ وقت با زور نمیتونی انجام بدی. لذا ممکنه یک دعای شما توی این روز و شب ها، دل پدرت رو نرم کنه و تعصبش رو کنار بذاره و ...
دیگه الان چه فایده ای داره همه ی عالم و آدم فهمیدن پدرم مخالفه ازدواجمه.
دیگه کسی پاپیش نمیذاره.
ای خدااااااااااااااا
بخدا تو دانشگاه دخترایی رو میبینم که خودشونو به آب و آتیش میزنن یا یکی رو پیدا کنند برای ازدواج(همون جذب).اون وقت من اینهمه موقعیت خوب رو دارم از دست میدم 99 درصد خواستگارام هیئتی و مذهبی بودند.
واقعا خانوادم آیندمو دارند تباه میکنند.
هر روزم شده گریه و دعا
خسته شدم
البته هیچکدوم از خواستگارهام شرایط خانوادگیه مارو نمیدونن وگرنه هیچ وقت پاپیش نمیذاشتن و میگفتن اینم دختر همون خونواده ست
من اصلا حالم خوب نیست.....
خداحافظ
ببخشید اینطوری میگم:
ولی دیگه زدم به سیم آخر.دیگه هیچی برام مهم نیست شدم یه دیوونه ی روانی.مگه من چندسالمه که انقدر فشار رومه و یاانقدر باید دردورنج تحمل کنم بخدا دیگه نمیتونم.تصمیم گرفتم یابرم باکسی دوست بشم یاخودمو ازشر این زندگیه مزخرف راحت کنم.
ای وااااااای اخه چرا ؟؟؟ تو رو خدا اینجوری نگید بخدا شما تنها نیستید .....
والا اگه از خودم بگم شما جوری برام گریه میکنید که دیگه خودتونو فراموش میکنید .... والا منم فشار روم زیاده ....
بخدا هر دوتا راهی که گفتید اشتباهه ....
خواهرم اینجوری نگید یه خورده اروم باشید یه خورده صبور باشید
اخه صبوری تا کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بخداخستههههههههههههههههههههه شدم خسته شدم خسته ی خسته.درمونده ام ناامیدم تنهام باامام حسین هم قهرکردم که ازاول محرم حتی هیئتش نرفتم ازهمه دلگیرم ازخودم ازخانوادم ازهمه.دارم عذاب میکشم دارم آب میشم مثل شمع هیچ انگیزه ای برای زندگی ندارم.دلم میخواد بمیرم
تا وقتی که وقتش برسه صبور باشید
میدونم خسته شدید .. درکتون میکنم والا وضعیت منم خوب نیستاااا فکر نکنید از روی شکم سیری این حرفا رو میزنم ....
تو رو خدا با امام حسین قهر نکنید بخدا همه زندگیمون رو از همین عزیز داریم .....
باور کنید میفهمم چی میگید ... میدونم سخته میدونم دارید اب میشید
اما صبور باشید .... صبوری کنید میدونم صبوری کردن سخته ها ... میدونم فشار زیاده میدونم دارید اب میشید ولی بازم صبر کنید تا جایی که در توان دارید .....
مطمئن باشید درست میشه همه چیز .....والا بخدا دوستی و گناه هم اخرش هیچ لذتی نداره و اخرش تباهی هست ..... مرگ هم که اخر زندگی هممون هست .... ولی خودکشی که دیگه هیچی رسما نابودی و بدبختی هر دو دنیا ....
اروم باشید خواهرم آراااااااااااااااااام !
پدرم گفته حداقل حداقل تا سه چهارساله اینده فکرازدواجو ازسرت بیرون کن. من دارم دیوونه میشم برای من دوماه هم زیاده چه برسه سه چهارسال
واقعا دارم دیوونه میشم
فکروخیال راحتم نمیذاره.ازخودکشی هم فقط میترسم چون میدونم خداراحت ازش نمیگذره ولی چیکارکنم به این زندگیه .... ادامه بدم که سراسر برای من بدبختیه!!!!!!!
به نظرم تو این روزها حیفه که سراغ امام حسین نرید
ازش بخواید دلتون رو آروم کنه !!!! مطمئن باشید جواب بگیرید !!!!
امام حسین خیلی غریبه مطمئن باشید آدم های دل شکسته و مستاصل رو بیشتر بهشون کمک میکنن.....
سلام عزيزم
بله كه ميشه ازدواج كنيد . كي گفته شما نميشه با همسري كه خدا وعده كرده به آرامش برسيد . همه ي صحبتهايي رو كه نوشته بودي خوندم و كاملا حق با شماست دوست خوبم . و همه ي اين احساس هايي كه ازش صحبت كردي علاوه بر شما دختران و پسران ديگه اي رو هم كه توي سن ازدواج هستند درگير خودش كرده . حالا ممكنه اون ها از شما بزرگتر باشن و يا كوچكتر .
بابت پاكدامني كه كردي و مي كني بايد احسنت بهت گفت و اينكه مطمئن باش جواب اين راه درستي كه انتخاب كردي رو حتما و يقينا خواهي ديد .
از خدا باز هم كمك بگير و اصلا نااميد نباش و به مهربانيش توكل كن . انشاءالله بهترين اتنخاب نصبت بشه . دعا براي ديگران كه امثال خودت هستن رو اصلا فراموش نكن . منظورم دعاي از ته دله .
سلام خدمت سوال کننده گرامی ... اول اینکه جواب اخرین سوالتون رو بدم ... بله میشه شما هم ازدواج کنید اگر خدا بخواهد .....
دو اینکه شما ازدواج رو قله و مرحله ای سراسر عشق و محبت و ارامش میدونید و این ظاهر زندگی هایی که میبینید هست که ازارتون میده نه خود حقیقت ازدواج و واقعیتی که وجود داره ..... باید دیدگاهتون رو تغییر بدید تا پدر و مادرتون راضی بشن .... باید ازدواج رو یکی از مراحل زندگی بدونید و نه تمام زندگی و هدفی هم برای خودتون تعیین کنید البته نه اهداف تئوریک !!!! بلکه اهداف عملی و همچنین ملاک هایی واقعی تر و طبیعی تر و ملموس تر نسبت به ازدواج داشته باشید .... یه چندتا نکته ریز بهتون میگم امیدوارم مفید باشه براتون ... ببینید وقتی شما و خانوادتون هم فکر نیستید و ازدواج رو برای شما زود میدونن میتونید چند ترفند بزنید که این مشکل ان شا الله حل بشه .... ببینید که ازدواج موفق رو چه ازدواجی میدونن ؟؟؟
با گفتن و بیان همون حرفا و تایید حرفاشون به مرور به خودتون شخصیت بدید باید نزدیک بشید به خانوادتون تا اون چیزی که میخواید رو بدست بیارید وگرنه با اینجور اصرار ها از ازدواج دورتر میشید ... باید با سیاست رفتار کنید وجوری نشون بدید که احساسی به ازدواج ندارید ولی در بطن حرفاتون خودتون رو بهشون اثبات کنید !!! یعنی در جمله هاتون اون چیزی که میخان رو بهشون بگید ولی نگید که میخواید ازدواج کنید و از این جور حرفها و چیزا ....
نکته بعدی هم اینکه همه چی همین مطالعات نیست بلکه زندگی هایی هست که اطرافتون هست و مشکلاتی که هست و باید ببینید تا درکش کنید پس خیلی به مطالعاتتون تکیه نکنید ....
اما در مورد تفاوت سلیقه مذهبی با خانوادتون هم باید باز هم با زبون خودشون باهاشون صحبت کنید مثلا از مشترکاتی که بین خودتون و پدرتون هست استفاده کنید برای اینکه به اون پسری که شما میخواید جواب مثبت بدند ... یعنی هر چه میتوانید به اشتراکات بین خودتون و خانوادتون نگاه کنید و پیدا کنید ... اینجوری خیلی بهتر میتونید در جهت منابع خودتون همراستا با خانواده حرکت کنید و به اهدافتون برسید
خوشبخت بشید
یاحق
سلام
بله این رو میدونم که زندگی فقط عشق و ارامش نیست.پدرومادر منم تامرز طلاق رفتن یعنی حتی وکیل گرفتن که دنبال کارای طلاقشون باشه البته دوسه سال پیش ولی با پادرمیونیه خانواده ها و فامیل ختم بخیر شد.
شاید درگذشته ازدواج یکی از اهدافم بود ولی الان همه چیزم شده شاید شما بگی این درست نیست و ازین حرفا ولی الان من به تنها چیزی که فکرمیکنم ازدواجه.
من بارهاوبارها در بحث پیرامون این موضوع به خانوادم گفتم که اگه ازدواج کنم میرم یه جای دور که دستتون بهم نرسه از بس که منو عذاب دادید.(البته به همراه همسرم میرم)
هیچ جوره راضی نمیشن اوایل خب بطور مستقیم که نمیگفتم میخوام ازدواج کنم مثلا به شوخی میگفتم میمونم رودستتون میترشما و ازین حرفا.
دیدم نه بابا بااینا نمیشه غیرمستقیم حرف زد بعدازمدتی صراحتا گفتم که میخوام ازدواج کنم و به همین علت کم مونده بود مورد کتک واقع بشم.
شماپدرمنو نمیشناسید که اینطوری میگید اصلانمیشه باهاش حرف زد سریع جوش میاره.
ممنون بابت نظرتون
خب باید رگ خواب پدرتونو پیدا کنید ..... و مستقیم عمل نکنید .....
باید به زبون پدرتون باهاش حرف بزنید ... مثلا اگه فقط پول میشناسه از این طریق یا هر جور دیگه ای
ولی انقدر نگید نمیش نمیشه !!!
میشه خوبم میشه
توکل کنید و رگ خوابشونو پیدا کنید شوخی اگه جواب نداد یه راه دیگه رو پیدا کنید
پدر من مادی گرا نیست.
نمیدونم تابحال این حسو داشتید که باخودتون درگیریه شدیدی پیدا کنید یانه.
ولی الان من دقیقا دراین وضعیت هستم.
دارم ایمانمو ازدست میدم.تنهام خیلییییییییییییییییییییییییییییییی.روابط اجتماعیم کم شده دیگه بادوستام تفریح نمیرم فقط میرم دانشگاه و میام خونه همین.نه هیئت میرم و نه جاهایی که قبلا میرفتم.
دارم گوشه گیر و منزوی و حتی افسرده میشم به خودم تلقین نمیکنم ولی درهمچین شرایطی هستم.
یک هفته ست باپدر و مادرم صحبت نکردم و حتی باهاشون برای صرف غذا هم سفره نشدم.
خیلی من بدبختم اما فقط خدا برام مونده از ائمه هم ناامیدشدم.
نمیگم راهی پیش روم بذارید چون هیچ راهی جواب نمیده حداقل دعام کنید یا بمیرم یا ازین وضعیت نجات پیداکنم.
چون دیگه بریدم به چیزهای خیلی بدی دارم فکرمیکنم
خداااااااااااااااااااااااااااااااا
با سلام
کاربر گرامی در خواست شما برای پاسخ گویی حقیر به سوالتون را دریافت کردم با توجه به اینکه دهه اول محرمه و ما هم فرصت مون محدوده و از طرفی نظرات زیاده و باید همش به دقت خونده شود لذا در اولین فرصت ان شا الله پاسخگویی می کنم
ممنونم ازلطفتون.ولی فقط اینجامیام واسه دردو دل تا یکم سبک بشم انتظاری هم ازکسی ندارم شماهم خیلی خیلی لطف دارید.ممنون
سلام عزیزم
چند کار رو می تونید انجام بدهیدسبب حاجت روایی می شه به گفته آیت الله بهاء الدینی
1.مداومت برحدیث کساء
2.صلوات همراه با وعجل فرجهم
3.قربانی کردن
من خودم حدیث کساء رو تجربه کردم.
زیاد استغفار کنید و بااحترام و محبت سعی کنید دل پدرتون و بدست بیارید خدایی نکرده نکنه با دعوا و ... دلشون شکسته بشه حتی اگر مخالف حرف شما بگن...
نمی گم در امر ازدواج اون حرف و خواسته رو اجرا کنید اما کاری هم نکنید که حرمت ایشون شکسته بشه...که خودش گره درکارتون می اندازه و باید از آق والد ترسید.
ان شاالله با توکل و توسل به ائمه بهترینها قسمتتون بشه.
آق والد در جایی هست که والد راه خدا را برود
ایشون گفتن پدرشون. حتی مشروب مصرف میکنه
بله ولی بااین وجود من خانوادمو خیلی دوست دارم.
واقعا من نمیدونم بعضی پدر مادرا چرا مانع میشن جلو بچه هاشون! مثل مادر پدر خودم که میگن فقط پدر مادر میدونه چه کسی رو برای بچه ش انتخاب کنه! پسر کور میشه و خیلی چیزا رو نمیبینه پس باید مادر بره بگرده و پیدا کنه!! و اون زمانی از سن فرزندشون که میتونست کنار همسرش ارامش بگیره رو ازش میگیرن و زندگیشو چند ماه چند سال دچار تنش میکنن حتی به گناه ممکنه الوده شه و ...
نمیدونم پدر مادرا شاید از روی دلسوزیه شدیده ولی متاسفانه خیلی افراطی میشه بعضی مواقع!
بعضی پدر مادرا رو میبینم چقدر خوش فکر هستن و بعضیا فقط حرف حرف خودشونه و حتی همسر اینده فرزندشونم خودشون انتخاب میکنن!
یکی از دوستانم درشرف ازدواجه دختر و پسر هردو ۱۸سالشونه.ممکنه بگید پسره چقدر سنش کم بوده ولی من این آقارو دیدم واقعا درک و فهمش اززندگی قابل تقدیره.از طرفی خیلی مذهبیه و همچنین خیلی اهل کار و تلاشه.خانواده ی دختره قبول کردند وخانواده ی پسرهم راضی.وقتی دوستم داشت تعریف میکرد واقعا بغض کردم و حسرت خوردم.
تعقل به سن نیست
به رشد عقلانی و فکریه
عزیزم مگه نگفتی خودت شماره خونه رو دادی بالاخره این خواستگارانی که ممکنه بشناسیشون
نترس عزیزم ابدا نترس پدر من هم مثل پدر شما بود اما مشاپر خیلی میتونه کمک کنه حتما برو نهایتش میتونه با پدرت صحبت کنه شاید قانعش کنه بی تاثیر نیست
قطعا پیش مشاور میرم.
ولی پدرم ازکسی حرف شنوی نداره.محاله محاله محاله قبول کنه من ایشون رو میشناسم.بگه نه یعنی نه.اگرم بخوام بیشتر باهاش بحث کنم آخرش دعوا میشه.(حتی درکمال ادب و احترام و گریه زاری و شام نخوردن و ناراحت نشان دان خود و ..........) من همه ی اینکارارو انجام دادم نمیشه که نمیشه.
ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
من. حتی. مجبور شدم مدتی به بهانه دوری راه خوابگاه گرفتم
ولی زیر بار بی منطقی و زور نرفتم و هنوزم میگه پسرعموت بهتر بود با اینکه دقیقا بدترین خواستگارم بود هنوز لجبازه ولی زورش دیگه نمی رسه
خدا پدر مادرها را هدایت کنه
بله واقعا انسانهای مومن کم شدند. انشالله مشکل شماهم برطرف بشه و فردی نصیبت بشه که معیارهایی که میخوای رو داشته باشه.
مرسی عزیزم حتما محتاجم به دعا
منم دعا می کنم خدا نذاره سرنوشت شما مثل من بشه
جبرائیل عزیز
پدرم اصلا اجازه نمیده بیان خونه منم بعضی هاشون رو اصلا ندیدم و نمیشناسم چطور شماره ی مشاور بهشون بدم؟ شاید برم پیش مشاور تا حداقل بتونم بااین وضعیت کناربیام ولی نمیتونم به خواستگارها شمارشو بدم چون ازآخرش میترسم.
من. خودم از 15 سالگی حس شما را داشتم و خواستگار خوبی هم امده بود هم مومن هم کارخانه دار. دقیقا پدرم گفت زوده و بدون نطر خواستن از من ردش کرد
بعد ازونم. دیگه کسی رو نپسندیدم. خیلی اومدن و رفتن ولی بعدا فهمیدم عموی بگم چیم به بابام گفته بود زوده و پدر بی عقل من هم پسر عمو رو که هیچ تناسبی نداشت در نظر گرفته و برام نقشه داشتن من با اون ازدواج نکردم و شرر فامیلی شد اما ادم نمی تونه با کسی که دوستش نداره ازدواج کنه
جوونی من رفت
تو نذار بره
دیگه باید چیکارکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میترسم همین یه ذره حرمتی هم که هست شکسته بشه.
من دیگه بیخیال ازدواج شدم. دیگه دارم واقعا به این نتیجه رسیدم ازدواج واسه من شره.
نمیدونم چی بگم فقط امیدوارم انشالا پدرتون کوتاه بیان.
اون دعایی که من گذاشتم خیلی مجربه بخونین انشالا نتیجه میده (چون منم خودم احتمالا مشکل مخالفت داشته باشم درکتون میکنم با این تفاوت که من میتونم با زمان چند ماهه راضیشون کنم).دیگه مثل اینکه وقتی پدرتون نه به حرف کسی گوش میده نه به شما چاره ای جز دعا برای نرم شدن دل پدرتون ندارین. در نهایت نشد سعی کنین تا یه مدت از این تنش ها دور شین. من نمیگم سنتون برای ازدواج کمه چون کلا به موضوع سن اعتقاد ندارم که 20سالگی زوده یا 32سالگی دیره! ولی به نظرم یه مدت از این تنشی که ایجاد شده و پدرتون جبهه گرفتن دور شین چون معلومه هیچ جوره کوتاه نمیان و دعا بخونین برای نرم شدن دلشون انشالا که همه چی درست شه ولی اگه هم نشد نگران نباشین وقت برای ازدواج دارین میتونین یکی دو سال بعد باز مطرح کنین یا طی این مدت گاهی با ارامش حرف بزنین باهاشون. یا شاید خواستگارایی اومدن تو این مدت که پدرتون هم نتونستن ردشون کنن(میدونم ممکنه تو این مدت خواستگارای خوبی از دست برن ولی نمیدونم من راهی پیدا نمیکنم به غیر از دعا کردن و زمان دادن). یا اینکه سنتون شاید یه ذره بیشتر شد راحتتر راضی شدن. سنتون که فعلا جا برای ازدواج زیاد داره فقط بحث سر اینه که شاید بین این خواستگارا ادمای خوبی باشن و خودتونم دوست داشته باشین زودتر ازدواج کنین.
فقط میتونم براتون دعا کنم. خودتونم حتما دعا کنین و یه مقدار زمان بدین.
ممنون بابت دعا.
وممنونم بابت نظرتون.
خواستگارهای خوب که زیاد داشتم ولی حیف نشد...
انشالله مشکل شماهم برطرف بشه.
نه. عزیزم مقاوم باش
گفتم که از یک مشاور کمک بخواه و اندفعه شماره اونو به خواستگارات بده یک مشاور خانم خوب و دلسوز
این سایت هم مشاور داره
نهایتا زیر نظر مشاور با خواستگارت صحبت کن
پدرت. اگر الان حرفتو سفت بهش نزنی بعدا هم کوتاه نمیاد
عموی. من همون سالی که برای من به پدرم گفته بود زوده دختر خودشو شوهر داد در حالیکه فقط یکسال بزرگتر از من بود.
هنوز دانشگاهم تمام نشده عمویم خواستگاری کرد یعنی حدود پنج سال بعد و من با پسر عموم ازدواج نکردم پدرم خیلی بدی به من کرد گفت بدبختت میکنم و هر روز اذیت کرد هر روز خواستگارای منو یا برای خواهرم می فرستاد یا اگر خوب بود اصلا مجال بهشون نمیداد البته با همدستی مادرم
بعد هم دیگه موردی که بپسندم نیامد و مومن بودن برای من مهم بود که نبودند
من الان سی و سه سالمه همه چیز دارم خدا را شکر میکنم اما مرد مناسب نیست و مومن کم شده و منم شور جوونیو ندارم
سلام
عزیزم خودت رو ناراحت نکن. پدرت اشتباه میکنه به نظر من سعی کن مادر رو بکشی طرف خودت. و اول خواستگاراتو خوب بررسی کنی و مثلا یه بار که بابات نیست قرار بذارین بیان خونتون صحبت کنین اگر نمیشه در لابی هتل جایی اون با مادرش بیاد شمام با مادرت
و بعد اگر به نتیجه رسیدی به پدرت بگو
اگر دانشجو جایی هستی که مشاور خانواده. داره از طریق مشاور دانشگاه اقدام کن. و برو پیشش
بعدا به اون بگو به پدرت زنگ بزنه که اقا دختر شما میخواد ازدواج کنه
منتها اول ادم مناسب رو خوب بررسی کن وقتی در دل خودت تصمیم گرفتی. به بابا هم بگو
شما سن خپبی داری ازدواج در همین سنین خوبه
شما پدر منو نمیشناسید اگه من و مامانم همچین کاری کنیم دیگه زندگیمون نابود میشه هم منو میکشه هم مامانمو.
سلام ممنونم از همه ی دوستانی که نظردادند.
من کلا آدم بدبختی هستم شاید دارم تاوان گناهان گذشتمو پس میدم نمیدونم.امروزبرام خواستگاراومد پدرم وقتی فهمید بهشون شماره ی خونه رو دادیم یه دادوبیدادی راه انداخت حتی به مامانم توهین کرد منم از ترسم رفتم اتاقم.چون میترسیدم دست رو من بلند کنه.و گفت خواستگار بی خواستگار. بخدا دارم اشک میریزمو اینارو مینویسم.مامشکل مالی نداریم نمیدونم چرااینکارارو میکنه پدرم.ازدواج کردن جرمه به منم بگید تا بدونم.
هرکسی یه نفسی داره برام خیلی دعاکنید.
شاید سرنوشت منم تنهایی باشه. ولی خیلیییییییییییییییییییییی سخته خیلی.آخه برم دنبال رابطه های غیرمشروع خوبه؟به امام حسین که همه ی زندگیمه نمیخوام برم دنبال این چیزا.
دعام کنید
سلام فقط میتونم براتون دعا کنم که پدرتون کوتاه بیاد.متاسفانه خیلی از خانواده ها خودشون میخوان همه چی رو تعیین کنن از سن ازدواج مناسب برای فرزندشون در حالی که نمیدونن واقعا پسر یا دخترشون کی واقعا نیازمنده ازدواجه و کی توانش رو داره واقعا وارد زندگی مستقل خودش بشه.منم تا حدی مشکلی از این دست دارم ولی خوب امیدوارم فقط خدا دلشونو نرم کنه و کوتاه بیان و مشکلی ایجاد نکن. نمیدونم مادر پدرا زیر بار گناه احتمالی که ممکنه فرزندشون دچار بشه (البته این دلیلی به گناه نیست ولی خوب اگه بشه مادر پدر مقصرن) و روزهایی از جوونی فرزندشون که دوست داره با همسرش ارامش بگیره و اونا این ارامشو میگیرن میرن؟ فقط برمیگردن و میگن ما خانوادتیم و صلاحتو میدونیم.
یه سری ادعیه هست که مجرب هم هستند مثل دعای زیر بخونین و با پدرتون بعدش صحبت کنین با ایمان قلبی بخونین و انشالا نتیجه میگیرین. البته خواهرم حتما در مورد خواستگارا تحقیق کافی بکنین.
اگر می خواهی مردم یا فردی را مسخر خود گردانی در وقت ظهر ۲۰۰ مرتبه این اذکار را بخوان
یقینا در عرض سه روز آن شخص مطیع تو خواهد شد و هر حاجتی که از او داشته باشی برآورده
خواهد کرد و آن ذکر این است:
اللهُمَّ اَنْتَ الْقادِرُ وَ اَنَا الْمَقْدُور فَمَنْ یَدَعُ الْمَقْدُورَ وَ اِلَّا الْقادِرُ یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ
نویسنده کتاب ذکر کرده این عمل مجرب است و تا به حال خلافی از آن ندیده ام
در زمینه حرام استفاده نشود.
منبع : کنز الحسینی صفحه۸۱
.....
اگه مشکلتون حل شد من رو هم دعا کنین مشکلاتم حل شه
صفحهها