پرداخت اقساط داماد!

09:32 - 1394/11/22

دخترم پونزده سالش بود براش خواستگار اومد پسر دوست سی ساله اقام گفتیم بچه است چند بار اومدن رفتن گفتن فقط نشون میاریم همه محل تاییدش کردن مسجد برو بود خیلی خوش سروزبون گفت با مبل قالی که دوستش میفروشه شریکم چند بارم رد شدیم دیدیم داخل مغازه است بالاخره اومدن نشون اوردن بعد از یک ماه مادرش گفت پسرم معذبه نمیتونه حتی زنگی بزنه میگه بهش نگاهم بکنم گناهه خلاصه نفهمیدیم چی شد که راضی شدیم عقد کردن اقام گفت هر جا میرین ساعت 9 خونه باشین باید بری سربازی برگردی تو این دو سال جهیزیه اماده کنیم و دخترم بزرگتر بشه گفت باشه بعد از دو ماه خواهرم یه روز اومد گفت خبر داری که دخترت خونه اجاره کردن دنیا رو سرم خراب شد رفتیم دیدیم دارن تمیز میکنن اقام دست به یقه شد باهاش زد تو گوش یارو که این چه کاریه گفت میخایم زندگی کنیم گفتیم وسیله نمیدیم خودش چک داد یه چیزایی خرید دخترمو برد الان سه ساله خرجی و لباس دادم تو خونه خودم بودن یک ماه دخترمو نگه نداشته خرجی بده بیست ملیون وام گرفته طلاهای بچمو فروخته از بس دروغ میگه هیچی ازش باور نمیکنیم خودمو زدم گفتم طلاق بگیر میگه دوستش دارم الان سه ماهه بارداره عصبی شدم زندگیم بهم ریخته از بس که گریه میکنم چشمام ورم کرده پول ازمایش پول نسخه دکتر نمیده میگه ندارم دخترمو سه ماه برد یزد بچم دچار افسردگی ناراحتی اعصاب شده تحت درمانه تکلیفم چیه باهاش چکار کنیم خونوادش پشتشن میگن شما دخالت نکن گشنگی بکشه اشکال نداره قسطاش موندن بانک مدام زنگ میزنه پنج ماهه تو نون فانتزی کار میکنه یه ریال ندیده دخترم چکار کنم شما بگین وظیفم چیه جگرم میسوزه برا بچم کمکم کنین

http://btid.org/node/86151

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 4 =
*****
تصویر امین-مشاور ازدواج

سلام

من از همه شرایط شما خبر ندارم و برای همین به هیچ وجه نمی خوام بگم که شما مقصرین یا پسر و خونوادش یا هر فرد دیگه؛ چون مطمئنا تا زمانی که صحبت های دو نفر شنیده نشه، ریشه و علل مشکلات مشخص نخواهد شد.
با این حال با توجه به همین مطالبی که شما گفتید، اون چیزی که عقل میگه اینه که شما سه راه بیشتر ندارین: راه اول اینه که به همین وضعیت ادامه بدین و دائم حرص بخورین و گریه کنین و تحت فشار باشین که قطعا شما هم این رو نمی خواین. راه دوم اینه که هر طور شده دخترتون رو راضیش کنین که از ایشون جدا بشه و راه سوم اینه که تلاش کنین زندگی دخترتون بهبود پیدا کنه.
دو راه آخر هر دوتاش اجراییه؛ ولی به دلیل اینکه دخترتون به همسرش علاقه داره و از طرفی شرایط بعد از طلاق ایشون معلوم نیست چی بشه به خصوص که باردار هم هستند، لذا این راه مال زمانیه که واقعا دیگه کارد به استخوان برسه و هیچ راهی برای اصلاح وجود نداشته باشه.
برای همین تنها راه ممکن در این وضعیت اینه که به فکر راه سوم باشین؛ یعنی به جای اینکه دائم حرص بخورین و گریه کنین، بشینین با همسرتون و چهارتا بزرگتر فکراتون رو روی هم بریزین و ببینین چیکار می تونین بکنین که شرایط زندگی دختر و دامادتون نرمال بشه.
با مطالبی که شما گفتید به نظر می رسه تنها مشکل دامادتون مشکلات مالیه و علت اینکه دروغگو شده هم فشارهاییه که داره از جانب شما یا دیگر اطرافیان به ایشون وارد میشه؛ چون ترس یکی از علت های اصلی گرایش به سمت دروغگوییه؛ در حالیکه اگه ایشون از همون اول می دونست شما شرایطش رو درک می کنین و دائم به سرش نق نمی زنین، قطعا کار به اینجا کشیده نمی شد که به خاطر دروغگویی ایشون دیگه نتونین بهش اعتماد کنین. حتی شاید زودتر از اینها مشکلات مالیش حل می شد.
ببینید اون چیزی که مسلمه اینه که هیچ مردی دوست نداره در چنین وضعیتی زندگی کنه؛ یعنی شما نباید در مورد ایشون اینطور فکر کنین که ایشون می تونه برای حل این مشکلات کاری بکنه و نمی کنه؛ چون در حال حاضر اونی که بیشتر از همه زجر می کشه و دوست داره هر چه زودتر از این اوضاع خلاص بشه خودشه. برای همین باید دستش رو بگیرین و بهش کمک کنین تا هر چه زودتر بتونه خودش رو جمع و جور کنه و زندگی دخترتون به ارامش برسه.

بنابراین پیشنهاد من با همین شناختی اندکی که از شرایط شما دارم اینه که:
اولا سعی کنین از این به بعد دخالت مستقیمتون رو در زندگی دخترتون به صفر برسونین. لزومی نداره شما برای هر چیزی ایشون رو بازخواست کنید یا در مورد هر چیزی نظر بدین. البته من یقین دارم که کار شما از روی دلسوزیه؛ ولی اگه واقعا دلسوزشون هستین این کار رو نکنین و اجازه بدین خودشون برای زندگیشون تصمیم بگیرن. اگر هم در شرایطی احساس کردید دارن اشتباه می کنن فقط از باب مشاوره بهشون تذکر بدین ولی به هیچ وجه سعی نکنین نظرتون رو به اونها تحمیل کنین. اینکه گفتم مستقیم به خاطر اینه که اگر هم خواستین کمکی بهشون بکنین که مسیر زندگیشون رو اصلاح کنه، بهترین کار ورود غیر مستقیمه. مثلا پیدا کردن یه شغل مناسب و حتی پیشنهاد غیر مستقیم اون یا کمک برای تهیه منزل مستقل اگه ندارد از این موارده.
ثانیا چه اشکالی داره که شما به عنوان پدر خانم و مادر خانم دامادتون بهشون کمک مالی کنین؟ البته به شرط اینکه خودش بخواد. مگه شما نمی گین چند ساله که دخترتون پیش شماست و خرجی دخترتون رو نمیده؟ التبه اگه درست متوجه شده باشم. خب چرا طی همین چند سال این خرجی رو به یک نحوی به خودش ندادین که بخواد برای دخترتون خرج کنه؟ شما که دارین هزینه می کنین. حالا اگه یکم دیگه روش می ذاشتین و بهشون می دادین که در این سالها کنار هم باشن و حالا با یکم سختی زندگیشون رو بگذرونین بهتر بود یا اینکه دائم جر و بحث کنین و اعصاب خودتون و دخترتون و همه رو بهم بریزین؟ 
البته من عرض کردم که بنده شرایط شما رو کامل نمی دونم و این مواردی که عرض می کنم صرفا پیشنهاده و شما باید بررسی کنید ببینید آیا با شرایط شما سازگاه یا نه.
مخلص کلام اینکه شما به عنوان بزرگتر باید به دنبال راهکاری برای حل مشکلات اونها باشین؛ نه اینکه خودتون با گریه و اعصاب خوردی، مشکلی به مراتب بزرگتر برای دخترون باشین؛ به خصوص که در حال حاضر شرایط ایشون خاصه و نیاز به محیط آرومی داره. به نظرم شما باید ظرفیت خودتون رو خیلی بیشتر از اینی که هست بالا ببرین؛ تا حدی که دخترتون وقتی میاد پیش شما میگه فلان مشکلات رو دارم، شما تسکین ایشون باشین و بهش دلگرمی بدین؛ نه اینکه همون یک مقدار آرامشی رو هم که داره رو ازش بگیرین. الان هم که خداروشکر داماد شما داره میره سر کار و بهترین کار ممکن اینه که بهش اعتماد کنین و نگین پولارو کجا می بره و ... . شما کمی بزرگواری به خرج بدین و تنش ها رو کم کنین، تا ایشون هم انگیزه پیدا کنه و زندگیش رو بسازه تا هم شما راحت بشین و هم دختر و داماد و نوه آیندتون.
من عذرخواهی می کنم اگه یکم تند صحبت کردم؛ ولی به نظرم لازم بود که این نکات خدمت شما عرض بشه. از خداوند متعال می خوام که انشاءالله به حق حضرت زینب سلام الله هر چه زودتر مشکلات همه به خصوص مشکل دختر شما حل بشه و عاقب بخیر بشن.

پیروز و سربلند