مردی که در اوج جوانی پیر شد

08:59 - 1399/12/25
جوانی که پیر شد

مردی که در اوج جوانی پیر شد

در زمان حاکمیت آل بویه در كرمان گنجی پیدا کردند كه عبارت بود از يك صندوق طلائى  و تزئين شده از جواهرات گوناگون ، به حكومت خبر دادند  ، پادشاه خود را بسرعت به كرمان رساند و سر صندوق طلا حاضر شد و دستور داد در صندوق را باز كرده و بسته ای در آن صندوق ديدند كه در توى آن بسته  دو عدد (جو) خيلى بزرگ وجود داشت وقتى آنها را وزن كردند هر يكى از آن جوها چند مثقال وزن داشت .

پادشاه خيلى از اين كار متعجب شد ؟ در يك صندوق طلا كه قيمت آن بيش از حد و حصر است و دو جو بزرگ در درون آن به اين بزرگى براى چيست ؟!؟ دستور داد كه منطقه و يا شهر را بگردند پيرى را كه پيرتر از او كسى نباشد پيدا كنند و بياورند تا پادشاه ماجراى اين صندوق و آن دو جو بزرگ را از او بپرسد.

ماموران همه جا را گشتند و پيرى را كه پشتش از فرتوتى چون دال خميده شده بود  پيدا كرده و پيش ‍ پادشاه آوردند.

 از آن پيرمرد فرتوت پرسيدند: آيا از ماجراى صندوق  كه پيدا شده است اطلاعاتى دارد؟!؟

پير جواب داد: (نه ) من چيزى در اين باره نمى دانم ولى پدرم كه سنش از من بزرگتر است شايد او بداند.

پادشاه گفت : آيا تو با اين سن و سال و شكستگى پدرت زنده است ؟!؟

پيرمرد جواب داد: آرى به فلان محله برويد و در فلان خانه مرد  نيمه سنى(کهنسال) را پیدا خواهيد کرد  كه او پدر من است !

 ماموران  دنبال او رفتند و آنها  آن مرد را مشاهده كردند كه سنش از پنجاه بيشتر به نظر نمى رسيد او را پيش پادشاه آوردند.

پادشاه از ديدن او  تعجب كرده و از او پرسيد: آيا آن مرد پير شكسته فرزند توست ؟!؟

جواب داد: بلى او فرزند من است !

پادشاه ماجراى صندوق و جو ها را از او پرسيد. او در جواب گفت : من هم چيزى درباره آنها نمى دانم ، ولى پدرم كه سنش از من بزرگتر است شايد او بداند!

پادشاه و اطرفيان او ،همه تعجب كرده و گفتند: مگر پدر تو زنده است ؟!؟

او جواب داد: بلى ، او در فلان محله است بسراغش برويد و او را كه مثل يك جوان سى ساله است خواهيد يافت و او پدر من و جد پسر من است !

پادشاه مامورانش را به سراغ او فرستاد و او را حاضر كردند، پادشاه ديد كه او جوانى است شاداب و هنوز موهايش سفيد نشده و طراوت از سر و صورتش فرو مى ريزد.

پادشاه از ديدن اين (پدر و پسر و نوه ) خيلى تعجب كرد و قبل از اينكه از ماجراى صندوق و آن دو حبه جو (بزرگ ) سئوال كند از ماجراى خود اينها سئوال كرد كه چگونه پدر بزرگ آن چنان جوان و شاداب مانده و پسرش چون نيمه سن ها (كهل ) هست و نوه او پيرفرتوت و شكسته شده است !

اين سئوال را از آن مرد جوان كه از آنها بزرگتر بود كرد، آن مرد جوان گفت :

 داستان ما منوط به زنان ماست، من زنى دارم ، نجيبه و عفيفه و صالحه ، هيچگاه حاضر نمى شود، من رنجيده خاطر شوم و لحظه اى محزون گردم ، او هميشه در اطاعت من است اگر هزارکاربه او بدهم  ، او اطاعت كرده و هرگز روى ترش نمى كند و اگر ناراحت شوم سعى مى كند كه هر چه زودتر ناراحتى مرا مبدل به راحتى و سرور كند و او هميشه  مرا شاد مى گرداند، بدین جهت است كه چنين شاداب و جوان و باطراوت و سرحال مانده ام !

اما پسر من كه مى بينيد و نيمه سن است او زنى دارد كه گاهى او را شاد و مسرور مى سازد و گاهى او را محزون و غمگين مى كند، گاهى به حرف او گوش مى كند و گاهى از اطاعت او سرپيچى مى كند، اين است كه او كهل و نيمه پير شده است .

اما پسر پسرم كه مى بينيد كه بيش از حد پير فرتوت و شكسته و فرسوده شده است و كمر او چون دال منحنى گشته ، او را زنى است سليطه و بداخلاق كه هيچگاه با او نمى سازد و فرمان او را اطاعت نمى كند و پيوسته او را آزار و اذيت مى نمايد و قلب او را هميشه غمگين و محزون مى سازد، به اين سبب است او اين چنين پير و شكسته و قد خميده شده است .

پادشاه از شنيدن ماجراى آنها خيلى تعجب كرده و دستور داد كه اين ماجرا را بنويسند و در گنجينه اى نگهدارند، سپس از جريان آن صندوق و جوها سئوال كرد، كه جواب خود را از او گرفت.

منبع :تبیان برگرفته از کتاب مرحوم اسدالله داستانى بنيسى

ویرایش

رهروان ولایت ـمن زنى دارم ، نجيبه و عفيفه و صالحه ، هيچگاه حاضر نمى شود رنجيده خاطر شوم و لحظه اى محزون گردم ، او هميشه در اطاعت من است اگر هزارکار به وی بدهم ، او اطاعت كرده و هرگز ...

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 5 =
*****