سرباز امام زمان نمازش سر وقته!

14:32 - 1402/02/20

-داستانی از مجموعه داستان های سرباز امام زمان... که به بیان صفات منتظران و سربازان حقیقی حضرت حجت می‌پردازید، ملاک در این داستان‌ها صفات برجسته و مشترک بین شهداست که به کودک یاد داده شود برای رسیدن به مقام شهادت و سربازی امام زمان، چه صفاتی داشته باشد، این قسمت به اهمیت نماز اول وقت پرداخته شده که از ویژگی‌های بارز شهید بابایی بود.

نام خدای امید آفرین | سرباز امام زمان

سلام بچه‌های عزیز و دوست داشتنی، امیدوارم شب و روزهاتون پر باشه از عطر خوشبوی گل نرگس، عطری که همه منتظرهای امام زمان رو یاد حضرت مهدی می‌اندازه، امشب با یه قصه دیگه از قصه‌های شب می‌خوام ببرمتون میون ماجراهای شنیدنی، پس شب قشنگ مهتابی‌تون رو با شنیدن داستان امشب قشنگ‌تر کنید:

توی بزرگترین دانشگاه نیروی هوایی آمریکا، یه روز مهم وجود داشت؛ قرار بود بعد از چهارسال درس خوندن، کارنامه  دانشجوها رو بدن؛ همه نگران بودن و دلهره داشتن، آخه مهم‌تر از کارنامه، سوال‌های رئیس دانشگاه بود.

بچه‌ها! این قصه برای سال‌های خیلی قبله؛ زمانی که هنوز محمدرضا پهلوی، پادشاه ظالم و بی‌عرضه ایران بود؛ اون موقع‌ها، چون همه هواپیماهای جنگنده، تانک‌ها و موشک‌های ارتش ایران از خارج می‌اومد و بیشترش هم آمریکایی بود، باید ارتشی‌های ما می‌رفتن آمریکا و توی دانشگاه‌های ارتش اونجا درس می‌خوندن، برای اینکه یاد بگیرن چطور از اون اسلحه‌ها استفاده کنن؛ هرکسی که می‌خواست توی نیروی هوایی ارتش ایران یه خلبان ماهر و قوی بشه، باید همین کار رو می‌کرد.

یکی از اون‌ افراد عباس‌آقا بود؛ یه مرد باهوش و باخدا که درس‌های خلبانی رو خیلی بهتر از خود آمریکایی‌ها یاد گرفته بود؛ الانم دیگه وقت گرفتن کارنامه چهارسالش رسیده بود.

اون باید مثل بقیه به سوال‌های سخت رئیس دانشگاه که یه ژنرال موطلایی و چشم آبیِ آمریکایی بود، جواب می‌داد. اسم هر کسی رو که می‌خوندن، می‌رفت داخل اتاق بزرگ رئیس، اون هم چندتا سوال سخت درباره خلبانی جنگنده‌ها می‌پرسید؛ اگه درست جواب میداد، کارنامه‌اش رو امضا می‌کرد و قبول میشد.

قلب همه تندتند میزد؛ در اتاق ژنرال که باز میشد، بعضی‌ها با صورت خوشحال و بعضی‌ها با صورت ناراحت بیرون می‌اومدن.

نزدیک ظهر بود؛ عباس‌آقا و چند نفر دیگه باقی مونده بودن که باید پیش رئیس می‌رفتن که یهو اسم عباس‌آقا رو خوندن؛ اون مثل بقیه همکلاسی‌هاش ترس و دلهره نداشت؛ چون امیدش به خدا بود؛ برای همین آروم و راحت رفت و جلوی رئیس نشست.

همه‌جا ساکت بود؛ ژنرال چند دقیقه داشت فقط به نمره‌های عالی و کارنامه چهارساله‌ی عباس‌آقا نگاه می‌کرد؛ همین‌موقع بود که یهو در اتاق به صدا در اومد. یه سرباز آمریکایی وارد شد؛ احترام نظامی گذاشت و جلو اومد؛ یه چیزی در گوش رئیس گفت و دوتایی بیرون رفتن؛ مثل اینکه اتفاق مهمی افتاده بود.

در که بسته شد، عباس‌آقا تک و تنها، چند دقیقه‌ای به عکس هواپیماها و هلی‌کوپترهای پیشرفته که روی دیوار بود، نگاه کرد. انگار توی دلش می‌گفت: خدایا! یعنی میشه یه روزی کشور منم بهترین و پیشرفته‌ترین موشک‌ها و هواپیماها رو بسازه؟ میشه یه روزی برسه که ما دیگه به کشورهای مختلف نیاز نداشته باشیم؟ خدایا خودت این شاه بی‌عرضه رو از کشور ما بیرون کن تا انقدر مردم کشورم رو جلوی این آمریکایی‌ها کوچیک و ضعیف نشون نده، مگه ما چی از این‌ها کمتر داریم؟!!.

عباس‌آقا توی همین فکرها بود که از پنجره اتاق چشمش به بیرون افتاد؛ انگارخورشید رسیده بود وسطِ وسط آسمون، یه نگاهی سریع به ساعت مچیش انداخت؛ وقت نماز ظهر بود؛ اما توی فکرش یه صدایی می‌گفت: ول کن عباس! اینجا توی اتاق رئیسه، مگه میشه نماز اول وقت خوند! اگه شروع به نماز خوندن کنی، ابروت میره؛ حالا بعدا می‌خونی؛ اگه ژنرال از راه برسه و تو رو درحال نماز ببینه، حتما ناراحت میشه، همه زحمت‌هات به باد میره؛ دیگه از کارنامه هم خبری نیست؛ اصلا شاید اخراجت ‌کنه.

بچه‌ها! این‌ها همه حرف‌های شیطون بود؛ ولی عباس‌آقا که می‌دونست هیچ کاری مهم‌تر از نماز نیست، اصلا به این حرف‌ها گوش نکرد؛ یه روزنامه کف زمین انداخت؛ رو به قبله ایستاد و نمازش رو شروع کرد.

چیزی از نماز نگذشته بود که در اتاق باز شد و رئیس وارد شد؛ با تعجب نگاه می‌کرد که این دانشجوی ایرانی داره چیکار می‌کنه؛ با اینکه یه کم ناراحت شده بود، ولی منتظر موند تا نماز تموم بشه، بعد ازش پرسید: شما چیکار می‌کردی؟ چرا سرت رو روی زمین می‌ذاشتی و بلند می‌شدی؟ این کارها برای چی بود؟

عباس‌آقا خیلی مودب و با مهربونی جواب داد: جناب رئیس، ما مسلمون‌ها به این کار می‌گیم نماز، این دستور دین اسلامه، هر روز صبح و ظهر و شب با این کار خدا رو عبادت می‌کنیم؛ ما به وسیله نماز با خدا حرف می‌زنیم؛ ازش کمک می‌خواییم و آرزوهامون رو بهش میگیم؛ نماز بهترین وسیله برای آرامشه، خیلی برامون مهمه که وقت نمازهرکاری داریم رو کنار بذاریم و نمازمون رو اول وقت بخونیم؛ همین‌طور که شما دوست دارید من سر ساعت توی اتاقتون حاضر باشم و  شما رو ببینم، خدا هم دوست داره که بنده‌هاش سر وقت و قرار همیشگی با خدای خودشون راز و نیاز کنن.

آقای رئیس از حرف‌های عباس‌آقا خیلی خوشش اومد؛ لبخندی زد و بدون اینکه سوال دیگه‌ای درباره خلبانی ازش بپرسه کارنامه‌اش رو امضا کرد؛ عباس‌اقا با بالاترین نمره قبول شد.

بله بچه‌ها! کسی که جز خدا و دستوراتش چیزی دیگه‌ای براش مهم نباشه و به حرف شیطون گوش نده، خدا هم توی هرکاری بهش بهترین کمک رو می‌کنه، اون موقع است که میشه سرباز خوب حضرت مهدی، پس سرباز امام زمان همیشه نمازهاش اول وقته.

عباس‌آقای بابایی هم از بهترین فرماندها و خلبان‌های ارتش نیروی هوایی بود که بعدا توی جنگ به مدال طلایی شهادت رسید و توی آسمون، وقتی که سوار هواپیما بود، شهید شد.

من هم به یاد همه سربازهای شهید، شب خوبی رو براتون آرزو می‌کنم و همه تون رو به خدای مهربون می‌سپارم، خدانگهدار.

 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 13 =
*****