از هر مکانی میتوان برای تغییر نظر دیگران درباره رأی دادن، استفاده کرد؛ حتی صندلی سلمانی.
![](https://btid.org/sites/default/files/media/image/shakhes-17.jpg)
سلمانی! فردی روی صندلی نشسته و برای نیم ساعت هم که شده باید به فکر و دستانش استراحت بدهد و از فضای مجازی فاصله بگیرد. فردی دیگر نیز قیچی به دست، چارهای جز گوش دادن و صحبت کردن ندارد. اینجا بعد از تاکسی، بهترین مکان برای گفتگو درباره مسائل کشور و گرانیهاست.
هنوز موهایم را با آبپاشش خیس نکرده است که زبان به گلایه میگشاید. از قسط و اجارهخانه شروع میکند و به اختلاسهای کلان ختم میکند. در انتها نیز میگوید اگر مسئولین کشور به جای اینکه این همه در زندگی شخصی مردم سرک بکشند، به دنبال حل مشکلات اقتصادی بودند، وضعیت به گونهای دیگر بود.
من سرتاپا گوشم، نه اینکه حرفی نداشته باشم، نه؛ از اینکه با مخالفت ناگهانی گوشم را به باد دهم، میترسم. پس سکوت میکنم تا انتهای ماجرا برود. در آخر آنجا که میپرسد نظر شما چیست، با احساس امنیت آماده سخن گفتن میشوم.
نمیخواهم وارد جزئیات زندگی شخصی خود شوم و سفره دلم را بازم کنم؛ پس از او درباره نماینده شهر میپرسم. میگوید فلانی که هیچ؛ من از قدیم او را میشناسم، فقط به فکر موی سر زنان است. میگویم من گرچه معتقدم «جهان چون خط و خال و چشم و ابروست/ که هر چیزی به جای خویش نیکوست» و مسائل فرهنگی را سرک کشیدن نمیدانم؛ اما شما چرا به او رأی دادید؟ میگوید من غلط بکنم به او رأی بدهم؛ من اصلا در انتخابات شرکت نکردم.
تعجب میکنم؛ میگویم تو که اینها را میدانی پس چرا در انتخابات شرکت نکردی و چرا دیگران را آگاه نکردی؟ تو میتوانستی با همین سلمانی و قیچی در دست، نظر چند نفر را تغییر دهی و برای کاندیدی که به نظرت بهتر است، رأی جمع کنی؛ اما احتمالا مثل امروز به آنها هم فقط از مشکلات گفتی.
کارم تمام میشود و از آریشگاه بیرون میآیم. نمیدانم در انتخابات بعدی شرکت میکند یا نه؛ اما از نگاهش هنگام بدرقه میفهمم با خودش درگیر شده است و از خود حساب میکشد. شاید آن قسمت از وجودش که میداند باید رأی داد، پیروز شود.