بر اساسِ گزارشهای تاریخی، یزید نهتنها اهل خدمت به قرآن نبود که علناً با مظاهر اسلامی میجنگید و همچون پدرش در صددِ از بین بردنِ نام پیامبرِ اسلام بود.
یکی از فعالان فضای مجازی که دارای شهرت است در ضمن سخنرانی خود گفته بود: یزید هم قرآن میخواند؛ اما چه فایدهای داشت؟ اصلاً یزید همان کسی بود که قرآن را تقسیم به حزبها [و بخشهای متعدد کرد تا مردم بیشتر قرآن بخوانند]؛ با این کارش به قرآن خدمت هم کرد؛ [ولی این قرآن خواندن اثری برایش نداشت].
واقعیت آن است که یزید به همین مقدار هم با قرآن مأنوس نبوده و نسبت حزببندی قرآن به او، حرف صحیحی نمیباشد.[1]
یزید کسی بود که مانند پدرش به جهتِ کینه دیرینه با پیامبر اسلام و امیرالمؤمنین علیهماالسلام و فرزندان ایشان، در صددِ محوِ اسلام و نام آن بود و بر خلاف پدرش از تظاهر به مخالفت با اسلام نیز ابایی نداشت.
او همان کسی است که با چوب خیزران بر دندانِ سبطِ نبی مصطفی میزد و این اشعار را میسرود:
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ *** خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْىٌ نَزَلْ
لَیْتَ أَشْیاخِی بِبَدْر شَهِدُوا *** جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الاَسَلْ[2]
«فرزندان هاشم (رسول خدا) با سلطنت بازى کردند، و در واقع نه خبرى (از سوى خدا) آمده بود و نه وحیى نازل شد
کاش بزرگان من که در جنگ بدر کشته شده بودند، امروز مى دیدند که قبیله خزرج چگونه از ضربات نیزه به زارى آمده است».
چگونه از کسی مانند یزید با چنین نگاهی میتوان انتظار داشت که اهل قرآن و خدمتِ به آن بوده باشد؟
جریان ملاقات پدرش معاویه با مغیره بن شعبه مشهور است. مطرف بن مغیره نقل میکند با پدرم [که حاکم کوفه بود، مدتی به شام آمده و در آنجا پدرم هر روز به نزد معاویه میرفت] تا با او [درباره مسائل گوناگون] سخن بگوید. هر روز که پدرم از نزد معاویه بازمیگشت، از عقل و درایت او سخن میگفت تا اینکه شبی با حالتِ اندوه و ناراحتی فراوان به خانه آمد و از شدتِ ناراحتی، شام هم نخورد. از سببِ این ناراحتی از او پرسیدم. گفت من الآن از نزدِ خبیثترین افراد آمدم. گفتم چرا؟ گفت وقتی دور و برش خلوت شد، به او گفتم ای امیرالمؤمنین سنی از تو گذشته است و تو به جایگاه رفیعی رسیدهای؛ چه خوب که دیگر اقدامِ به عدالت کرده و دست از سرِ بنیهاشم برداری و به ایشان خوبی کنی. آنها دیگر خطری برای تو ندارند.
معاویه در پاسخم گفت: افسوس افسوس ابوبکر این همه خدمات به مردم کرد؛ ولی پس از مرگش یادش از بین رفته و تنها نام او ماند. عمر بن خطاب هم ده سال تلاش کرده و کمر همت بست؛ ولی با مردن، یادش نیز مرد و تنها نامش بر سر زبانها ماند. عثمان هم با آن نام و نشان کارها کرد؛ ولی با او چه رفتارها که نشد. او هم نامش با مردنش از میان رفت؛ ولی محمد(ص) هر روز نامش پنج مرتبه بر سر مأذنهها بلند میشود پس باید کاری کرد که نام او نیز مدفون شود.[3]
پینوشت:
[1]. رک، التمهید فی علوم القرآن، ج1، ص365. (برخی گفتهاند این کار را مأمون انجام داده است و برخی آن را به حجاج نسبت دادهاند).
[2]. الاحتجاج علی اهل اللجاج، نشر مرتضی، ج2، ص307.
[3]. شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، مکتبه آیهالله مرعشی نجفی، ج5، ص129، با اندکی تصرف در ترجمه.