قصه شب

بهنام‌ و گنجشک کوچولو

12:24 - 1400/04/27

یکی بود یکی نبود، مهربون‌تر از خدا کسی نبود.

گنجشک مهربون و پسرک بازیگوش

12:20 - 1400/04/27

پسرک رو به گنجشک کرد و گفت:《دوست دارم همه ی اینها مال خودمه》اما گنجشک مهربون چیزهای جالبی بهش گفت که...

درس حیوانات جنگل به گوزن

10:52 - 1400/04/26

گوزن در حالیکه از لابلای درختان بلند عبور می کرد،چشمش به حیوونای جنگل افتاد که کنار هم غذا می خوردند، با عجله اومد و بدون اینکه اجازه بگیره سریع سر سفره نشست و شروع به خوردن غذای حیووونای دیگه کرد و با گوشه ی چشمش یه نگاهی به اونا کرد و گفت:« این غذاهای چیه شما می خورین؟ چقدر بد مزه ان! من از شما بهتر درست می کنم» و بعد با غرور و بدون توجه به دوستانش و بدن اینکه حتی یه تشکر کوچیک از اونها بکنه از جاش بلند شد. 
حیوونای جنگل که از رفتار گوزن به شدت ناراحت شده بودند از اون خواستند که فردا یه غذای خوشمزه درست کنه تا اونها بخورند....

دماغ‌دراز جنگل

10:38 - 1400/04/26

هر چیزی که خدا آفریده، فایده‌هایی داره که ممکنه ما الان نتونیم بهشون پی ببریم.

بهترین جشن تولد

14:10 - 1400/04/22

- یکی از کارهایی که می‌تونیم برا خوشحال‌کردن دوستامون می‌تونیم انجام بدیم، گرفتن جشن‌تولد برا اوناست. جشن‌تولد هم دوستیمونو پایدار می کنه و هم محبتمون رو بیشتر می‌کنه.

من نمی‌خوام، دوست ندارم

عکس بد غذایی
12:21 - 1400/04/20

- بدغذایی یه مشکله که ممکنه خیلی از بچه‌ها داشته باشن؛ بخطر اینکه اونا نمی‌دونن غذاها چه فوایدی براشون داره. اگه این آگاهی رو بهشون بدیم که هر غذایی برای چی مفیده و با نخوردن بعضی خوراکی‌ها ممکنه مریض بشن حتماً تو خوردن غذاها همکاری بیشتری می‌کنن.

هدهدِ دانا

هدهد دانا
14:44 - 1400/04/17

- یادمون باشه هیچ وقت پشت سر کسی صحبت نکنیم؛ اگر هم یک وقت در مورد دوستمون پشت سر کسی صحبت کردیم، اولاً خوبی‌هاشون رو بگیم، ثانیاً اگه اتفاقی حرف نادرستی در موردش گفتیم، حتماً از دلش در بیاریم.

درخت سنجد

14:23 - 1400/04/17

درخت‌های کاج میوه ندارند و طبع سردی هم دارند. بیاییم به جای آن‌ها از درخت‌های میوه‌دار استفاده کنیم.

بچه شتری که دوست داشت اسب باشه

13:24 - 1400/04/08

بچه‌شتر دوست داشت جای اسب باشه. اما خداوند اون و شتر آفریده بود. خیلی غصه می‌خورد که چرا من نمی‌تونم یه اسب باشم.

کرم ابریشم

23:56 - 1400/04/07

-درخت گفت: اگه بمونی اونجا دیگه بیرون نمی تونی بیای، اونم گفت شما با من چه کار دارید بازم خوابم میاد اینجا خیلی خوبه و پروانه داخل پیله همونجا موند و دیگه بیرون نیومد، دوستش خیلی ناراحت شد و پرواز کرد رفت تو آسمون ها و زندگی جدید خودش رو با خوشحالی آغاز کرد.

داستان جوجه طلایی و موشی

23:50 - 1400/04/07

-جوجه به موشی گفت: اگه من کنار مامان قدی بودم الان می رفتم زیر بال مامانم اون اصلاً نمی زاره خطری تهدیدمون کنه اما الان مامانم نبود تا کمکم کنه بعد شروع کرد به گریه کردن، نا گهان صدای قد قد قدا رو شنید خوشحال شد، اومد از سوراخ بیرون و رفت پیش مامان قدی، مامان قدی هم گفت، جوجه طلا خطر همیشه در کمینه دیگه از خونه زیاد دو نشو تا اگه اتفاقی افتاد ما ببینمیت و کمکت کنیم.

صفحه‌ها