ملاک عرفان

10:09 - 1396/10/25

آیا ممکن است تصوف انسان را به گناه بکشاند. درحالی‌که عرفای زیادی که اکثرشان هم ایرانی بودن همچون شمس و مولوی پرورش یافته همین تصوف هستند؟

-------------------------------------

کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: http://www.btid.org/fa/forums
سوالات خود را هم از طريق اين آدرس ارسال کنيد: http://www.btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي را که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنین نظراتشان جهت نمایش، دیگر منتظر تایید مدیرانجمن نیز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: www.btid.org/fa/user/register

http://btid.org/node/128939

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
10 + 10 =
*****
تصویر ابواحمد توسلی

در مورد شریعت، طریقت و حقیقت کلامی را از عارف و صوفیه نامدار قرن هفتم جناب نجم الدین کبری نقل می کنم:

التصوف‏ ثلاثة انواع شريعة و طريقة و حقيقة يقال الشريعة كالسفينة و الطريقة كالبحر و الحقيقه كالدر فمن اراد الدر ركب السفينة ثم شرع فى البحر ثم وصل الى الدر فمن ترك هذا الترتيب لم يصل الى الدر و لو رأيت شخصا يطير فى الهواء و يمشى فى البحر او ياكل النار و غير ذلك مما يشبه الكرامات و هو ترك فريضة من فرائض الله او سنة من سنن النبى ص فافهم انه كذاب فى الدعوات و ليس فعله كرامات بل هو سحر فاول شى‏ء وجب على الطالب هو الشريعة و المراد بالشريعة ما امر الله تعالى و رسوله من الوضوء و الصلوة و الصوم‏ و الزكوة و الحج و ترك الحرام و غير ذلك من الاوامر و النواهى؛ و الطريقة الاخذ بالتقوى و ما يقربك الى المولى مع قطع المنازل و المقامات؛ و اما الحقيقة فهى الوصول الى المقصد...

تصوف بر سه نوع است:

شریعت، طریقت و حقیقت
شریعت مانند کشتی است و طریقت مانند دریا و حقیقت مانند دُرّ و جواهرات
کسی که می خواهد به درّ و مروارید برسد باید سوار کشتی بشود سپس در دریا حرکت کند و در نهایت به مروارید برسد. کسی که این ترتیب را ترک کند به مروارید نمی رسد.
اگر کسی را دیدی که در آسمان پرواز می کند و روی آب راه می رود یا آتش می خورد و مانند این کرامات، در حالیکه فریضه ای از فرائض الهی را ترک کرده یا مستحبی از سنن پیامبر ص را بجا نیاورده، بفهم که این شخص کذّاب است و در ادعاهایش دروغ می گوید. بلکه اعمال این شخص سحر و جادوست.
اولین چیزی که بر طالب حقیقت لازم است، شریعت است. مراد از شریعت اوامر خدا و پیامبر از قبیل وضو و روزه و زکات و حج و ترک محرمات و سایر اوامر و نواهی الهی است. طریقت به معنای تقوا پیشه کردن و هر آنچه که انسان را به مولی نزدیک می کند با طیّ منازل و مقامات. حقیقت به معنای وصول به مقصد حقیقی است.

جواهر التصوف ص 168، الباب العشرون الصحبة

تصویر ابواحمد توسلی

ايكه طعنه ميزنى بر مولوى‏

ايكه محرومى ز فهم مثنوى‏

مثنوى درياى نور جان بود

نظم آن پر لؤلؤ و مرجان بود

گر تو فهم مثنوى ميداشتى‏

كى زبان طعنه ميافراشتى‏

حسن زاده آملی، قرآن و عرفان و برهان از هم جدائى ندارند، ص: 85

مجلسی در روضة المتقین در ذیل این روایت که  فرمود: ان من الشعر لحکمة (برخی از اشعار حکمت اند) اشعار چند شاهر را به عنوان مثال آورده که اشعارشان در توحید و موعظه و امثال این هاست:  و روي أن من الشعر لحكما و هو ما يكون في التوحيد و المدح و المنقبة و الزهد و المواعظ كأشعار الحكيم الغزنوي و الحكيم الرومي و الحكيم العطار. (روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة)، ج‏13، ص: 4)
غزنوی، مولوی و عطار را مثال زده است و از ایشان با عنوان حکیم یاد کرده و شعر آنان را مشتمل بر توحید و مدح و منقبت و زهد و مواعظ دانسته است.

امام خمینی ره در مورد مولوی تعبیر به «عارف رومی» دارند. (آداب الصلاة، ص336، تتمة در ذكر بعض روايات كه در فضل«ليلة القدر» وارد شده.) ایشان در مورد شرح ملا هادی سبزواری بر مثنوی تعبیری دارند که عظمت مثنوی معنوی را می رساند. (تقريرات فلسفه، ج‏2، ص: 198)

حضرت امام خامنه ای هم که در مورد مثنوی معنوی تعبیر «و هو اصول اصول اصول الدین» را فرموده اند. (http://farsi.khamenei.ir/memory-content?id=22599)

در مورد چنین شخصیتی که بزرگان ما در مورد خودش و اثرش کلمات عجیبی دارند و او را از جمله عرفای واصل معرفی کرده اند ، بیشتر باید دقّت کرد و همینطور به نقل مطالب مخالفین عرفان و حکمت نپرداخت. اینکه تهمتهایی به بزرگان زده شده و ما بدون استناد به کلمات خودشان و تنها با استناد به منابع دسته چندم که وضعشان اظهر من الشمس است بخواهیم یک شخصیّت مهمّ اسلامی و آثارش را منکوب کنیم، کار صحیحی نیست.

مطالبی که به مولوی نسبت می دهند در اشعارش وجود ندارد و کسی که منصفانه مثنوی را ببیند بطلان این نسبت ها برایش آشکار می شود.

نسبت هایی هم که به شمس تبریزی می دهند واقعا عجیب است. این بزرگواران اسوه های تقوا و ایمان بوده اند و با مجاهدت و تلاش شبانه روزی به درجات رسیده اند و آثارشان قرن هاست مورد استفاده علمای ماست و کتاب و منبری خالی از این اشعار نمی بینید.

به نظر بنده اگر سواد و وقت کافی برای مراجعه به این آثار و خواندن علم عرفان نظری و طیّ مراتب عملی عرفان را ندارید بهتر است طریق احتیاط را بپیمایید و فقط به نقل کلمات دیگران با رعایت عدل و انصاف بپردازید و اگر سخنی از دشمنان این نحله نقل می کنید (البته با استفاده از منابع دسته اول نه منابع دسته چندم) چند سخن هم از بزرگانی چون امامین خمینی و خامنه ای در مورد اینها نقل کنید تا خدای نکرده دچار عواقب خطرناک ناعدالتی نشوید.

اعاذنا الله من شرور انفسنا و من سیئات اعمالنا

تصویر mahdi121
نویسنده mahdi121 در

باید گفت که داشتن حس ناسیونالیستی در مسائل معنوی و عرفانی حکم سرکه‌ای را دارد که آن را در ظرف عسل بریزید! ایرانی بودن برخی صوفیان باعث عوض شدن قواعد عرفان ناب اسلامی نمی‌شود. عرفان اصیل که برگرفته از نص رفتار و گفتار نبوی و سیره خاندان پاک ایشان است، تنها ملاک برای راه و روش عرفان خواهد بود و کسانی‌که خارج از این عقایدند، اساساً به‌عنوان عارف شناخته نمی‌شوند، بلکه دغل‌بازان صوفی مسلکی هستند که سرمایه عمر خود را به باد فنا داده و باعث گمراهی قلوب خداجو نیز شده‌اند. چنانچه همین مولوی که به‌عنوان عارف شناخته می‌شود معتقد است که در هر دوره‌ای باید یک ولی باشد ولی فرقی ندارد که از نسل امام علی (علیه السلام) باشد یا از نسل عمر. [1] یا اینکه به‌مانند دیگر بزرگان صوفیه قائل به اسقاط تکلیف بوده و معتقد است که شریعت به‌مانند شمع است و راهی که با آن شمع پیموده می‌شود طریقت است و مقصدی که به آن می‌رسیم همان حقیقت است. لذا معتقد است که سالک بعد از طی طریق و رسیدن به مرحله حقیقت، دیگر به آن شمع و راه، که همان شریعت و احکام اسلامی است نیازی ندارد و می‌گوید: «اذا ظهرت الحقایق بطلت الشرایع». [2]
در مورد جناب شمس که از وی به‌عنوان عارف نام بردید! وی دارای شخصیتی بوده که کمترین توجه را به قرآن داشته است! شمس می‌گوید: «مرا رسالهٔ محمد رسول‌الله سود ندارد! مرا رسالهٔ خود باید! اگر هزار رسالهٔ غیر بخوانم تاریک‌تر شوم! خداست که خداست، هر که مخلوق بود خدا نبود، نه محمد نه غیر محمد.» [3] شما شخصی را عارف می‌خوانید که با اهانت به کلام الهی، که کتاب راهنما و هدایت بشر است، آن را بدون سود می‌داند! از سخنان شمس و مولوی مشخص است که هر دو آن‌ها هدایت را از راهی غیر از قرآن و اهل‌بیت (علیهم‌السلام) می‌دانند. زیرا یکی قائل به ولایت غیر معصوم نیز می‌شود و یکی دیگر قرآن را زیان‌بخش می‌داند.
پس شمس تبریزی و شاگردانش در قالب کدام دین می‌خواهند به مقامات عالیه و کمال انسانی برسند؟ به نظر می‌رسد تعصب نسبت به نام اشخاص، چشم ما را از قدم زدن در راه صحیح عرفان که همان شریعت و طریقت ناب نبوی و اهل بیت ایشان است، خواهد بست.

پی‌نوشت:
[1]. مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش سبحانی، نشر روزنه، تهران، 1378، ج 2، صص 816- 819
[2]. مولوی جلال‌الدین محمد، مثنوی معنوی، هرمس، تهران، 1382، مقدمه دفتر پنجم، ص 719
[3]. شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس، مصحح احمد خوشنویس (عماد)، انتشارات عطائی، تهران، 1349 شمسی، ص 270