اهل ايالت كاليفرنياي آمريكاست و با صحبتها و راهنماييهاي مادرش، از يك مسيحي كاتوليك، به مسلماني آگاه تبديل شده است.
او در گفتوگويي، نکات قابلتوجهی را در مورد حجاب و تربيت دختران بيان كرده است که آن را به همه زنان و دختران مهدوي، تقديم میکنیم؛ چرا که يکي از خواستههاي حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف درخواست حجاب و عفاف براي بانوان جامعه اسلامي است و ايشان از خدا ميخواهد: «پروردگارا بر زنان ما حيا و عفت را تفضّل فرما».
تبليغ پنهاني مادرم
در سال 1979، پس از پيروزي انقلاب اسلامي، مادرم در يكي از دفاتر اسلامي در امريكا، با يك خانم ايراني آشنا شد. در طول يك سال، تحقيقات مفصلي كرد، جاهاي مختلفي رفت و در نهايت، تصميم گرفت دينش را عوض كند و مسلمان شود. ما كاتوليك بوديم و مادربزرگم آدم متعصبي بود و مسلماً نميگذاشت که دخترش به اين راحتي، دينش را عوض كند. به همين خاطر، مادرم پنهاني عباداتش را به جا ميآورد. اگرچه او براي ما هم جسته و گريخته از توحيد و پرستش خداي يگانه سخن ميگفت، اما هيچگاه مستقيماً از اسلام و گرايش به آن، صحبتي نميكرد؛ بلکه به طور غيرمستقيم اشارههايي ميكرد. مثلاً از مهرباني خداوند و بزرگي و اوصافش ميگفت و ما را به تفكر و تأمل وامیداشت.
تا اينکه بالأخره روزي به ما گفت: «اين حرفهايي كه دربارة خدا و مباحث اخلاقي به شما ميگويم، از دين كاتوليك نيست، از دين اسلام است و اسلام يعني تسليم؛ تسليم در برابر خدا، نه در برابر نَفْسمان.» و بعد هم گفت: «من مسلمان شدهام، ولي شما را مجبور نميكنم كه مسلمان شويد. شما آزاديد که دين خود را انتخاب کنيد.»
ما، گيج شده بوديم و نميدانستيم چه بايد بکنيم، ولي وقتي مادرم ما را تنها گذاشت، به حرفهايش فكر كرديم و بعد از صحبت با یکدیگر، به اين نتيجه رسيديم كه ما هم مسلمان شويم.
استفاده از روش ساده و فطري
روزي از مادرم پرسيدم: «آنموقع كه اسلام را به ما معرفي كرديد، نگران نبوديد كه ما مسلمان نشويم؟» گفت: «نه، من مطمئن بودم كه اسلام را انتخاب ميكنيد، چون من زمينهسازي لازم را كرده بودم.» بعدها كه مطالعات بيشتري كردم، متوجه شدم در فطرت همه انسانها گرايش به توحيد و پرستش خداي واحد وجود دارد؛ ولي گاهي محيط و اجتماع، باعث ميشود که اين ميل دروني ناديده گرفته شود. از اين رو، مادرم زمينهاي ساخت تا فطرت ما رشد كند و به بالندگي برسد. او از روشي ساده و فطري استفاده كرد و به زيبايي ما را با دين اسلام آشنا نمود.
حيای قبل از حجاب
مادرم حتي وقتي كه مسلمان نبوديم، هميشه درباره حيا با ما صحبت ميكرد. يادم هست يک بار مادربزرگم براي من، يك دست لباس تابستاني خريد كه شامل يك تاپ و شلوارك خيلي كوتاه بود، ولي من آنها را نپوشيدم. مادربزرگم اصرار داشت که آنها را بپوشم؛ ولي مادرم به او ميگفت: «دست بردار! چرا اينقدر اصرار ميكني؟ دخترم وقتي اينها را ميپوشد، احساس بدي دارد. نميخواهد بدنش را نشان دهد، چرا شما مجبورش ميكنيد؟» آن زمان، حجاب را نميدانستيم ولي حيا داشتيم و کمکم رشد کرديم، حيا را هم حفظ کرديم.
رويم آب دهان ريختند
براي اولين بار که روسري سر كردم و به مدرسه رفتم، خوشحال بودم. روز اول شروع كلاسها بود. فكر ميكردم وقتي دوستانم مرا ببينند، خوشحال خواهند شد؛ اما وقتي سوار سرويس اتوبوس شدم، همه با ديدن من ساكت شدند و خيره خيره به من نگاه كردند. سكوت عجيبي حاكم شده بود. خيلي ترسيدم. از برخورد آنها مات مانده بودم. راننده به من گفت: «يا بنشين، يا برو!» درِ اتوبوس هنوز باز بود. يك لحظه به ذهنم رسيد كه فرار كنم و بروم، ولي بعد با خودم گفتم: «فردا و پسفردا و روزهاي بعد را چه كنم؟ بالاخره كه بايد با اين پوشش به مدرسه بروم.» از خدا كمك خواستم كه بتوانم به صندلي آخر اتوبوس ـ كه خالي بود ـ برسم و بنشينم. پاهايم خيلي سنگين شده بود. هنوز به صندلي نرسيده بودم که ناگهان پسري گفت: «به او نگاه كنيد! به سرش پارچه بسته و به مدرسه آمده!» همه شروع كردند به خنديدن، بعد هم به طرفم آشغال پرت كردند و رويم آب دهان ريختند. در راهروي مدرسه كه راه ميرفتم، فحش و بدوبیراه ميشنيدم، به طرفم آشغال يا چيزهاي ترسناك مثل مارمولك پرت ميكردند. رفتن من به مدرسه، هر روز همان طور بود.
با مادرم صحبت کردم و از او راهنمايي خواستم. او گفت: «خدا خودش ما را هدايت کرده، پس ما را وسط راه رها نميکند. خدا ما را در اوج مشکلات نگه ميدارد و به ما راه درست را نشان ميدهد.»
مادرم و کتاب شهيد مطهري
همه از من ميپرسند: «چطور شد که در قلب يک کشور کفر، با حجاب شوي و آن را کنار نگذاشتي؟» در جواب ميگويم که علت آن بود که مادرم خيلي ريشهاي و عميق، مسئله حجاب را براي ما باز كرد و فلسفه آن را به ما فهماند. همچنين كتاب «تعليم و تربيت» شهيد مطهري ـ كه آن را به همه توصيه ميكنم ـ كمكم كرد.
مادرم هميشه به ما ميگفت: «قبل از پريدن نگاه كنيد!» يعني قبل از انجام هر کاری ابتدا فكر كنيد. حتي در سنين كودكي هم به ما ياد داده بود كه درباره کارهايمان فكر كنيم. خود او هم هر کاري که از ما ميخواست، ابتدا علت انجام آن را برايمان توضيح ميداد، بعد ما بافکر كردن، تصميم ميگرفتيم كه آن كار را انجام بدهيم يا نه؟
شما خجالت نميکشيد؟!
ما نميدانستيم شيعه و سني يعني چه! يك روز با مادر و خواهرم در پاركی نشسته بوديم كه زني عرب را ديديم. او به ما گفت: «شما شيعه هستيد يا سني؟» گفتيم: «ما مسلمان هستيم.» گفت: «خب، بايد يا شيعه باشيد يا سني.» ولي ما متوجه منظور او نميشديم. دوباره پرسيد و ما باز هم جوابي نداشتيم. آن زن وقتي فهميد ما هنوز نميدانيم شيعه و سني يعني چه، آدرسی به ما داد و گفت: «فردا ظهر به اين آدرس بياييد، من برايتان توضيح خواهم داد.»
مادرم آدم كنجكاوي بود؛ بنابراين فردا ظهر به آن جا رفتيم. دلمان ميخواست آن مسئله را از يک روحاني بپرسيم؛ براي همين، آنها آدرس روحانيشان را به ما دادند. به آنجا رفتيم و در زديم. آدم اخمويي آمد و در را باز كرد. وقتي ما را ديد، با عصبانيت گفت: «چه ميخواهيد؟» مادرم گفت: «چند سؤال راجع به سني و شيعه داريم. در ضمن چون نزديك اذان است، اجازه بدهيد بياييم داخل و نماز بخوانيم.» مرد جا خورد و گفت: «نخير، نميشود! شما خجالت نميكشيد؟ زنان بايد در خانه نماز بخوانند و حتي بهتر است در كمد نماز بخوانند و از خانه بيرون نيايند!» و بعد در را محكم به روي ما بست. بعداً فهميديم كه آنها وهابي بودند. خواست خدا بود كه ما با اين برخورد بد، به سمت آنان متمايل نشويم.
امام حسين علیهالسلام قلبمان را تکان داد
روز بعد، رفتيم به جايي كه ميگفتند حسينيه شيعيان است. آن جا ديديم همه در حال سینه زدن و نوحهخواني به زبان عربي و فارسي هستند و با سوز خاصي کلمه «حسين عليه السلام» را ميگويند و اشك ميريزند. وقتي با اين صحنه روبهرو شديم، خيلي تحت تأثير قرار گرفتيم، با اينكه ما آمريكاييها زياد احساساتي نميشويم و ابراز احساسات نميكنيم. مثلاً اگر كسي از نزديكانمان بميرد، برايش ناراحت نميشويم يا گريه نميكنيم. در واقع آمريكاييها اين فرهنگ را تبليغ ميكنند كه در دنيا هیچچیز ارزش ندارد كه بخواهيد خود را به خاطر آن اذيت كنيد و يا جانتان را بدهيد. حس ايثار و فداكاري اصلاً در آنجا معنايي ندارد و اين حس فطري را درون آدمها خفه كردهاند.
ولي وقتي با آن صحنه روبرو شديم بياختيار درونمان حسي ايجاد شد كه اصلاً توصيف كردني نبود. حالتي روحاني كه تا آن زمان آن را درك نكرده بوديم. اين سؤالات هم در ذهنمان ايجاد شد كه اين حسين علیهالسلام كيست كه همه براي او گريه ميكنند؟ مگر با او چه كردهاند؟ در آن مراسم باخانمی آشنا شديم و خيلي با او صحبت كرديم. چند ماه بعد هم پس از مطالعات و پرسش، اعلام كرديم كه شيعه هستيم.
لباسهاي ايراني نداشتيم
در زماني که باحجاب شديم، هر چه ميگشتيم لباسي باحجاب مناسب پيدا نميکرديم، براي همين، خودمان لباسهايمان را ميدوختيم. اگر کسي از ايران ميآمد برايمان لباس و روسري ميآورد؛ ما از آن لباسها الگو ميگرفتيم و براي خودمان لباس ميدوختيم. با اينكه خيلي خوب هم در نميآمد، ولي همين كه پوشيده بود، برايمان كافي بود.
اذيتهاي مدام را تاب آوردم
من در ابتداي باحجاب شدن، خيلي خوشحال بودم؛ ولي وقتي برخورد دوستانم را ميديدم، خيلي ناراحت ميشدم. شايد اگر بزرگترها و اطرافيان، اين برخورد را داشتند، آنقدر برايم آزاردهنده نبود. با اين حال، حاضر نبودم حجابم را ترك كنم. دقيقاً هم همين طور شد؛ به گونهاي که بافاصله خيلي کوتاهي، جايگاه من نزد دوستانم بسيار بالاتر از قبل شد. مثلاً همان پسري كه روز اول، مرا مسخره كرده بود، در مقابل اذيت ديگران، از من پشتيباني ميكرد و ميگفت: «او را اذيت نكنيد، دست از سر او برداريد، او عوض نخواهد شد.» با حرف او، ديگر کسي مرا اذيت نکرد.
آمريکا و آزادي عقيده دروغين
فضاي آمريكا طوري است كه اگر كسي را مخالف فرهنگ و ايده خودشان ببينند، تحمل نميكنند و فرصت بيان حرف و استدلال به او نميدهند، يعني تا موقعي كه در چارچوب قواعدشان هستي، همه چيز خوب است، ولي وقتي به دين ديگري ميروي، فوراً در برابرت ميايستند و به شدت مخالفت ميكنند. آن دمکراسی و آزادي، فقط در حد شعار است و واقعيت بيروني ندارد.
حجاب به ما آرامش داد
خانمهايي كه تازه مسلمان شده بودند، وقتي با آنها صحبت ميکردم، ميديدم که از حجاب ميترسند؛ البته واقعاً سخت است. اينكه چه ميشود و مردم به شما چه رفتاري خواهند كرد، مدام ذهنتان را مشغول خواهد كرد؛ در كشور خودتان غريب خواهيد شد؛ ممکن است حتي صبر و تحملتان از متلكها و صحبتهاي مردم تمام شود؛ اما وقتي كه با آنها صحبت ميكرديم و حجاب را تجربه ميكردند، احساس خيلي خوبي داشتند. شهيد مطهري رحمهالله ميگويد: «تا تجربهاش نكردي، نميتواني كامل درکش كني.» ما تا حجاب نکرده بوديم، نميتوانستيم دركي از حجاب داشته باشيم. خيلي لذتبخش بود و آرامش خاصي داشتيم، ولي وقتي که حجاب نداشتم، چه در مدرسه و چه در جامعه، ضربه منفياش را ميديدم. اصلاً آدم احساس امنيت نميکند.
دوستاني داشتهام كه در همان دوازدهسالگی ميخواستند خودكشي كنند، ولي وقتي حجاب را تجربه كرديم، اين حس را داشتيم كه حجاب، ما را از همه اينها نجات داده است، مثل شكلاتي كه نميداني طعمش چيست، ولي وقتي خوردي، ميگويي چه لذتي دارد و دوست داري بيشتر بخوري. البته اين لذت، لذت نفساني نيست؛ بلكه يك لذت معنوي و آرامشبخش است.
مهاجرت به خاطر اذيت!
چون خانواده پدر و مادرم خيلي اذيتمان ميکردند، به شهر ديگري مهاجرت کرديم. شهر کوچکي بود، ولي چون مسلمان زياد داشت، مادرم آنجا را انتخاب کرد. هفده سال در اين شهر مانديم و بعدش به قم آمديم. خواهرم به حوزه علميه رفت و ادامه تحصيل داد، ولي من دو سال خواندم و بعد ازدواج کردم و به آمريکا برگشتم. همسرم در «واشنگتن دي سي» کار ميکرد. دوباره به ايران آمديم و در مشهد ساکن شديم. خواهرم يک سال پيش به آمريکا برگشت. او در دانشگاه شهيد بهشتي، ارشد حقوق خوانده است. سه سال پيش مادربزرگم تماس گرفت و گفت که مریضاحوال و رو به مرگ است؛ به همين خاطر مادرم به آمريکا برگشت. برادرم هم در آمريکا زندگي ميکند.
از حجاب ميترسند
کشورهاي غربي نه فقط از حجاب، که از اسلام ميترسند؛ مخصوصاً بعد از پيروزي انقلاب. چون قدرت اسلام را ديدند و تجربهاش كردند. آنها حجاب را يك علامت بزرگ براي اسلام ميدانند. براي اينكه اگر خانمهاي مقيد به حجاب، آدمهاي خوبي باشند، مردم به سمت اسلام ميروند و يا اينكه اگر معلمهاي محجبه، خصوصيت خوبي داشته باشند، خيلي زود در بچهها تأثير ميگذارند و باعث جذب آنها به اسلام ميشوند. به همين خاطر هم در محيطهاي آموزشي و علمي، مثل مدارس يا دانشگاهها حجاب را ممنوع كردهاند؛ چون حجاب را يك راه مؤثر براي جذب نوجوانان و جوانان به اسلام ميدانند.
وقتي براي حجاب، الگوي مناسبي ارائه نشود
در خارج، آثار حجاب، نمود و عينيت بيشتري در فرد ايجاد ميكند. او خيلي ملموس ميبيند كه اين حجاب است كه باعث شده در جامعه كمتر به جنس مخالف جذب شود و آرامش روحي و رواني عميقي برايش فراهمشده، ولي چهره حجاب در کشورهاي غيرمسلمان عوض شده است. مثلاً در آمريكا و كشورهاي خارجي، بانوان مسلمان فكر ميكنند كه اگر تمام موي خود را بپوشانند، كافي است و اين همان حجاب واقعي است؛ درحالیکه لباس تنگ و نامناسبي به تن دارند. متأسفانه در خارج از كشور، حجاب آن معناي خاص را ندارد و برنامه خاصي هم براي حجاب در نظر گرفته نشده است؛ اين بدان جهت است که اطلاعرساني درستي در زمینه حجاب صورت نگرفته و يا اينكه الگوي خوب و مناسبي ارائه نشده است.
الآن در اينترنت، مطلب درباره فلسفه حجاب و مسائل عميق آن به زبانهايي غير فارسي، خيلي كمي پيدا ميشود. اگر كتابي هم باشد، خيلي گران است. البته نشريات اسلامي در اين زمينه فعالاند، ولي خيلي كم هستند. در واقع، آنجا، فقط والدين و خانوادهها هستند كه بايد مسئله حجاب را براي فرزندان خود، با استدلالهاي قوي، بازگو كرده و ابهاماتشان را برطرف كنند.
ايران را نماد اسلام ميدانند
چون مسلمانهاي خارج از كشور، ايران را نماد اسلام ميدانند. خيلي از آنها فكر ميكنند هر چه كه در ايران اتفاق ميافتد، عين اسلام است و ايران را الگوي كامل خود قرار دادهاند. مثلاً خود من، با اينکه در زمان انقلاب، شش ساله بودم، ولي صحنه ورود امام به ايران را ـ که از تلويزيون ميديدم ـ به خوبي يادم هست. به خاطر دارم که امام، دست خلبان را گرفتند و از پلههاي هواپيما پايين آمدند و با استقبال بينظير مردم روبهرو شدند. چيزي كه برايم جالب بود، اين بود كه ديدم خانمها، همه، با چادر به استقبال امام آمدهاند. من آن موقع به مذهب كاتوليك بودم، ولي اين صحنه معنوي، خيلي برايم جالب بود. چادر پوشيدن خانمها را علامت احترام به اين آقا ميدانستم؛ برداشت من اين بود؛ و اين تصوير هنوز در ذهنم هست.
فکر ميکرديم افسانه است
در زمان جنگ ايران و عراق، قضايايي را ميشنيديم كه فكر ميكرديم افسانهاند. مثلاً قضیه شهيد «حسين فهميده» را يک خانم كويتي براي ما تعريف كرد. او طوري صحبت ميكرد كه انگار از يک شخصيت افسانهاي حرف ميزد. يادم هست که برادرم ميگفت: «اين پسر چهطور اين كار را كرده است؟ من اصلاً نميتوانم حتي تصورش را هم بكنم. اين پسر چه کسي بود كه توانست اين كار را انجام بدهد؟!» يا از خرمشهر ميشنيديم و همسرم از فداكاريهاي مردمش برايمان ميگفت.
آن زمان، اولين باري بود كه توانستم «شهادت» را درك كنم و بفهمم ايثار و فداكاري، يعني جان را به خاطر خدا فدا کردن تا دين اسلام و انقلاب اسلامي ايران حفظ شود. در هيچ كجاي دنيا كسي حاضر نيست اين كار را بكند و اصلاً آنها فداكاري را نميفهمند. مثلاً در آمريكا سعي ميشود که اين حس فداكاري از بين برود. در آنجا به ما ميگويند هیچچیز در اين دنيا ارزش ندارد كه ما بخواهيم جانمان را به خاطرش بدهيم، ولي من به عنوان يك آمريكايي، وقتي اين قضايا را ميشنيدم، لذت ميبردم. شنيدن اين مسائل و وقايع و ايثارها كمك ميكرد تا ايمانمان را افزايش دهيم و به اين كه راه درست و دين واقعي را انتخاب كردهايم، افتخار كنيم.
مسئوليت سنگين صدا و سيما
صدا و سيماي ايران، دراینباره مسئوليت خيلي بزرگي دارد؛ چون مسلمانهاي کشورهاي غیر اسلامی وقتي كانالهاي ايران را نگاه ميكنند، فکر ميکنند که همه چيز آن، درست است. مثلاً چهار سال پيش در سفري كه به آمريكا داشتم، پسر نوجواني كه فرزند يكي از دوستانم بود، از من پرسيد: «خاله زهرا! در ايران موهاي پسرها چهطوري است؟ ميخواهم مثل آنها كوتاه كنم.»
اما متأسفانه در اين زمينه نواقصي وجود دارد. بنده در جلسهاي به صدا و سيما انتقاد كردم كه اين طرز ازدواج يا رابطه دختر و پسر كه در برنامهها ترويج ميشود يا نحوه پوشش خانمها در صدا و سيما، چندان اسلامي نيست. مسلمانهاي خارج از ايران كه احكام اسلام را کامل نميدانند تا بتوانند تشخيص بدهند چه چيزي درست است و چه چيزي غلط. هر چه دريافت ميكنند، از رسانهها، به ويژه رسانههاي ايران است كه تصور ميكنند همه چيز آن، عين اسلام است.
حجاب نيازمند تربيت
معتقدم که حجاب يك امر تربيتي است كه خانوادهها بايد از سنين كودكي، آن را براي كودكان خود مطرح كنند؛ مثلاً مسواك زدن را چه طور به بچهها ياد ميدهيم؟ بچه كه از ابتدا نميداند مسواك چه مزيتهايي دارد، ولي ما او را مجبور ميكنيم كه حتماً مسواك بزند تا خودش كمكم عادت كند؛ اما وقتي بزرگتر شد، بايد برايش كاملاً توضيح دهيم و تشويقش كنيم تا ديگر خودش انتخاب كند كه اين كار را انجام دهد. آنگاه اگر ما نباشيم هم، خودش مراعات اين قضيه را خواهد كرد. براي مسئله حجاب هم ما بايد همين كار را بکنيم.
خانوادهها و مخصوصاً مادران خيلي مؤثر هستند؛ اما متأسفانه ميبينيم مادراني كه چادر دارند، دختر بچه كوچكشان را با لباسهاي نامناسب بيرون ميآورند! مادر ميگويد: «بچه گرمش ميشود يا اذيت ميشود، بايد آزاد باشد.» در اين صورت، نبايد انتظار داشته باشيم كه كودك در نُه سالگي حجاب كامل داشته باشد. ما اصلاً نمينشينيم با بچههايمان صحبت كنيم و از مزيتهاي حجاب براي آنها بگوييم. صرف اينكه بگوييم: «اگر بيحجاب باشي، مدرسه يا جامعه به تو فشار خواهد آورد» يا «چون در خانواده مذهبي هستي، پس بايد با حجاب باشي» كافي نيست. نسل امروز اين استدلالها را قبول نميکند.
لزوم هماهنگي و برنامهريزي در موضوع حجاب
هم دولت و هم خانوادهها بايد سعي كنند طرح حجاب را اصلاح و اجرا كنند. مثلاً اگر آموزش و پرورش طرحي را اجرا كند، ولي دولت يا خانوادهها با آن هماهنگ نباشند، چه فايدهاي دارد؟ يا اگر دولت و نيروي انتظامي طرحي دارد كه آموزش و پرورش حمايتش نميکند، چه فايدهاي دارد؟ ما بايد وحدت داشته باشيم؛ ولي متأسفانه دراینباره کوتاهي کردهايم.
ما در استفاده از تکنولوژی هم نميدانيم چگونه بايد عمل کنيم. ما نميتوانيم به نسل امروز بگوييم استفاده نكنيد، ولي بايد طرز استفاده صحيح را به آنها بياموزيم. در كشورهاي مدرن مثل آمريكا، ضرر استفاده آزادانه از اينگونه تكنولوژيها را بهتر ميدانند؛ بنابراين محدوديت ايجاد كردهاند. مثلاً جوانها نميتوانند به همه سايتها وارد شوند؛ بلكه سايتهاي غيرمجاز براي آنها فيلتر شدهاند. يا در استفاده از موبايل، از يك سني به بعد، اجازه دارند از موبايلهاي بلوتوثدار استفاده كنند، ولي ما اینجا آزادانه و بدون هيچ محدوديتي استفاده ميكنيم و اگر هم كسي اعتراض كند، ميگويند در كشورهاي غربي آزادي هست، چرا ما را محدود ميكنيد؟ درحالیکه از آنجا اطلاع درستي ندارند. در كشورهاي توسعهیافته مدرن، استفاده از تكنولوژي محدود شده است، چون ضربهاش را خوردهاند؛ ولي ما هيچ برنامه و ضابطهاي براي استفاده از اينها نداريم!
جز زيبايي چيز ديگري نديديم
اولين کلمه قرآن كه نازلشده اين است: «إقرا»؛ يعني بخوان. من مطمئنم هر كس، چه مسلمان و چه غيرمسلمان، اگر اهل مطالعه باشد و به دنبال دين واقعي بگردد، قطعاً اسلام را انتخاب میکند و در اسلام، به همان جمله حضرت زينب عليها السلام ميرسد كه گفتند: «به جز زيبايي چيز ديگري نديدم.»
نميگويم همه چيز ساده است و خدا ما را آزمايش نميكند. چطور ممکن است خدا ما را آزمايش نكند و به بلايا دچار نسازد، درحالیکه حضرت زهرا عليها السلام را ـ كه بهترين زنان عالم است ـ آزمايش كرد و به مشكلات و سختيهاي بسيار مبتلا نمود. پس زندگي، بيخطر و مشكلات نميشود؛ ولي آن كس راه نجات را مييابد و در اين آشفتگيها به آرامش ميرسد و همه چيز را زيبا ميبيند كه به سمت اسلام واقعي برود، نه اسلام نفس و نه اسلام آمريكايي.
منبع: مجله امان- شماره 36
کاش روزی بشه که ما مسلمون ها به باوری از دینمون برسیم که مسلمونی برای هممون افتخار باشه و به خاطرش به همه غیر مسلمون ها با برهان ومنطق فخر بفروشیم و تو ی دنیا سرمون رو بلند کنیم ...(هر چند دارن تیشه به ریشه اسلام میزنن)
اون وقت چادر سر کردن میشه تاج افتخار...
اون وقت حجاب میشه برتری وبزرگی فهم ودرک و زیبایی ...(یعنی زیباییشو درک میکنیم)
اون وقته که بد حجابی میشه کسر شان ...!!!!! نه مثل این روزا که برخی شان وکلاس رو در بد حجابی خلاصه کردن...
قدم زدن زیر باران را
دوست دارم!
بارانِ چشم هایِ هرزه گرد را،نه!
بارانِ چشم هایی که مرا به عنوانِ عروسکِ خوش خط و خال می بینند را،نه!
بارانِ پاکِ خداوندی را
وقتی که
با قطراتِ ریز و درشتش
مثلِ شبنمی بر گلبرگِ چادرم لیز می خورند. . .
بسیار زیبا بود غزل جان
خیلی تاثیر گذار بود یک جاهاییش واقعا اشک تو چشمای انسان جمع می شد ..
ما مسلمونیم ولی قدر این همه نعمتی رو که خدا از بدو تولد بهمون داده رو متاسفانه نمیدونیم ..
نعمت این که در کشور مسلمان ایران زندگی میکنیم ..
نعمت این که شیعه هستیم ..
متاسفانه دچار غفلتیم ..
خدا هممون رو به راه راست هدایت کنه...
خيلي جالب بود...
واقعا ما چه نعمتاي بزرگي داريم و قدر نمي دونيم
نعمت اسلام، شيعه بودن،ولايت فقيه،حجاب،مملكت اسلامي،شهداو...
مسلموناي بقيه كشورا غبطه ميخورن،اونوقت ملت خودمون دستي دستي دارن نابودش ميكنن...
جالب بود ممنون
تو ایران هم متأسفانه کم از این متلک ها نمیشنون خانمای محجبه.
بعضی از با حجاب ها به خاطر اینکه ظاهرشون به قول خودشون نقصی نداشته باشه و در واقع نه سیخ بسوزه نه کباب هم حجاب دارن و هم آرایش میکنن.
اینا همون «اسلام امریکایی» رو انتخاب کردن!
خیلی قشنگ بود
متشکرم