آیا از کارم استعفا بدهم؟

20:41 - 1393/02/29

سلام دوستان خواهش میکنم کمکم کنید چون تصمیم گیری برام سخت شده:من تو دفتر وکالت کار دفتری انجام میدم و ساعت کاریم 9/30 صبح تا 6 بعداز ظهر هستش،قبلا هم گفته بودم که مادرم بیماره و چون من بین خواهرام مجرد موندم تمام کارهای منزل با منه،همچنین دکتر و آزمایشگاه بردن و غیره مادرم،که اخیرا بیشتر هم شده سوالم از شما اینه آیا به صلاحه که از کارم استعفا بدم و صرفا به مادرم خدمت کنم؟البته قابل ذکر هستش که خواهرام به علت تاهل از بار مسئولیت شانه خالی میکنند و تا به حال هیچ کاری برای بهبودی مادرم نکردن و نکته آخر اینکه من 2 سال و نیم بعد از اتمام درسم بیکار بودم تا اینکه 8 ماه پیش مشغول کار شدم ممنونم از راهنمائی شما

http://btid.org/node/29653

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
7 + 1 =
*****
تصویر مهتاب2

سلام

نمی دونم از نظر مالی احتیاج داری کار داشته باشی یا نه، ولی اگر مساله مالی در بین نیست، و فقط برای پیشرفت داری می ری سر کار در حالی که مادرت بهت احتیاج داره، نظر من اینه که از مادرت مراقبت کنی (چون ساعت کاریت هم زیاده) و فکر می کنم در این بین هم مادرت تنهاست،  و چون بیمار هم هست این تنهایی رو بیشتر حس می کنه، ما یادمون نیست ولی الان به تازگی کی از آشنایان بچه دار شده و می بینم با چه سختی شب ها هر دو ساعت یکبار بیدار می شه بهش شیر می ده از صبح تا شب حمایتش می کنه، مراقبه که کوچیکترین آسیبی بهش نرسه، ذره ای بی حال باشه ناراحت می شه، حتی از کارهایی که دوست داشته دست کشیده، سر کار می رفته اما الان به خاطر اون با وجود اون روحیه اجتماعی چند ماهه که تو خونه مونده و معلوم نیست دوباره بشه سر کار بره، همه ی اینارو مادر ما هم انجام داده زمانی که ما حتی نمی تونستیم یه پشه رو از رو صورت خودمون بزنیم بره!

حالا زمانی که اونا ناتوان می شن به نظرت نوبت ما نیست از دوست داشتنی هامون دست بکشیم برای خدمت به اونها حداقل در جبران کمی از زحمات اونها، خصوصا اینکه این عمل هرگز بی اجر نمی مونه و داستان هایی از نیکی به پدر و مادر هست که چه عاقبت هایی بر اثر دعای پدر و مادر در انتظار فرزند بوده

ان شاء الله که بهترین تصمیم و بگیری

تصویر مهتاب2

به نام خدا

خداوند مى تواند دنیا و آخرتت را از قم به مشهد منتقل کند
از «مقام معظم رهبرى» نقل شده است که ایشان درباره رمز موفقیت خود می گویند:
بنده اگر در زندگى خود در هر زمینه اى توفیقاتى داشته ام، وقتى محاسبه مى کنم به نظرم مى رسد که این توفیقات باید از یک کارنیکى که من نسبت به یکى از والدینم انجام داده ام باشد.
سپس خاطره اى را نقل مى کنند که به نظر ایشان مى تواند رمز موفقیتشان حساب شود، و ما به اختصار آن را نقل مى کنیم:
پدرم در سنین پیرى - بیست و چند سال قبل از فوت - به بیمارى آب چشم که موجب نابینائى مى شود مبتلا شد بنده در آن موقع در قم مشغول تحصیل و تدریس بودم، از قم مکررا به مشهد مى آمدم و ایشان را به دکتر مى بردم ، و دوباره باز مى گشتم تا اینکه در سال 1343 هجرى شمسى به ناچار براى معالجه، ایشان را به تهران آوردم؛ اطباء در ابتدأ ما را مأیوس ‍ کردند، گرچه بعد از دو سه سال یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم می دید، اما آن زمان مطلقا نمى توانست با چشمهایش جائى را ببیند و باید دستشات را مى گرفتیم.
و این براى من یک غصه شده بود، زیرا اگر به قم مى آمدم، ایشان مجبور بود در گوشه اى از خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کارى نبود، و انس و الفتى هم که با من داشت با دیگر برادران نداشت،
با من به دکتر مى رفت ولى همراه شدن با دیگران و رفتن به دکتر برایش آسان نبود، وقتى بنده نزد ایشان بودم برایشان کتاب مى خواندم و با هم بحث علمى مى کردیم و از این رو با من مأنوس بود، به هر حال احساس کردم اگر ایشان را در مشهد مقدس تنها رها کنم و به قم برگردم، ایشان به یک موجود معطل و از کار افتاد تبدیل مى شود که براى خود ایشان بسیار سخت بود، براى من نیز خیلى ناگوار بود از طرفى دورى از قم نیز براى من غیر قابل تحمل بود، زیرا که من با قم انس داشتم و تصمیم گرفته بودم که تا آخر عمر در قم بمانم.
 بر سر دو راهى گیر کرده بودم، این مسأله در ایامى بود که ما براى معالجه پدرم در تهران بودیم، روزهاى سختى را در حال تردید گذارندم.
عصر تابستانى بود که سراغ یکى بزرگان و دوستانم در چهار راه حسن آباد تهران رفتم او اهل معنا و آدم با معرفتى بود، جریان ایشان تعریف کردم، در ضمن گفتم: من دنیا و آخرت خودم را در قم مى بینم، اگر اهل دنیا باشم دنیاى من در قم است و اگر اهل آخرت هم باشم آخرت من در قم است، خلاصه من باید از دنیا و آخرت خودم بگذرم که با پدرم به مشهد بروم و در آنجا بمانم!
آن بزرگوار تأمل مختصرى کرد و فرمود: شما براى خدا از قم دست بکش و به مشهد برو، خداوند متعال مى تواند دنیا و آخرت تو را از قم به مشهد منتقل کند.
من در سخنان ایشان تأملى کردم: عجب حرفى است! انسان مى تواند با خداوند معامله کند، با خودم گفتم براى خاطر خدا، پدرم را به مشهد مى برم و همانجا مى مانم، خداوند هم اگر اراده فرمود، مى تواند دنیا و آخرت مرا از شهر قم به مشهد مقدس بیاورد، تصمیم خود را گرفتم، دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم؛ یعنى کاملا راحت شدم و با حالت بشاش و آسودگى خاطر به منزل آمدم.
والدین من که چند روزى بود که مرا ناراحت می دیدند، از بشاش بودن من تعجب کردند به آنها گفتم: من تصمیم گرفتم با شما به مشهد بیایم و آنجا بمانم، آنها اول باورشان نمى شد که من از قم دست بکشم.
با آنها به مشهد قدس رفتم و آنجا ماندم و خداوند متعال بعد از آن، توفیقات زیادى به ما داد و به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم.
اگر بنده در زندگى خود توفیقى داشتم اعتقادم این است که ناشى از همان بر و نیکى است به پدر و مادرم انجام داده ام.

 

aviny.com به نقل از مجله فیض

 

http://aabeed.persianblog.ir

تصویر مهتاب2

به نام خدا

 

همنشین موسى در بهشت
روزى حضرت موسى علیه السلام در مناجات، از خداوند متعال خواست که همنشین خود را در بهشت به او نشان دهد، جیرئیل علیه السلام نزد موسى علیه السلام آمد و گفت: اى موسى همنشین شما در بهشت فلان مرد قصاب است و نشانى او را داد.
حضرت موسى علیه السلام به درب مغازه مرد قصاب آمد، دید جوانى است شبیه شبگردان و مشغول فروختن گوشت است.
از دور نظاره گر اعمال او شد و کارهاى مرد قصاب را کنترل مى کرد تا ببیند چه عمل فوق العاده انجام داده که چنین استحقاقى پیدا کرده است؟
همین که شب شد مرد جوان مقدارى گوشت برداشت و به طرف منزل روانه شد، حضرت موسى علیه السلام نیز به دنبال او رفت و بدون آنکه خود را معرفى کند از او خواست تایک شب میهمان او باشد! مرد جوان با آغوش ‍ باز پذیرفت و با کمال ادب مهمان را به درون منزل برد.
حضرت موسى علیه السلام مشاهده کرد که جوان غذائى تهیه نموده به سراغ پیر زنى فرتوت و کهنسال رفت که او را درون زنبیلى جاى داده بود، او را بیرون آورد و شستشو داد، لباسهاى او را عوض کرد و با دست خود غذا در دهان او گذارد، حضرت موسى علیه السلام مشاهده کرد که این پیرزن در میان این کارها، کلماتى مى گوید که براى حضرت موسى علیه السلام نامفهوم بود، بعد از آنکه آن جوان از میهمان نیز پذیرائى کرده مشغول خوردن غذا شدند، حضرت موسى علیه السلام پرسید: این پیرزن کیست؟
جوان عرض کرد: مادر من است و چون توان ندارم که براى او کنیزى (خدمتکار) تهیه کنم به ناچار خودم کارهایش را انجام مى دهم و به او خدمت مى کنم.
حضرت پرسید: کلماتى که مادرت مى گفت چه بود؟ جوان گفت: هر وقت او را شستشوى مى دهم و غذا به او مى خورانم، او مى گوید: خداوند تو را ببخشد و همنشین موسى در درجه او در بهشت قرار دهد.
حضرت موسى علیه السلام در این هنگام، خود را معرفى کرد و فرمود:
 اى جوان، بر تو مژده باد که خداوند متعال دعاى مادرت را مستجاب گردانید، از خداوند خواسته ام که همنشین خودم را در بهشت به من نشان دهد و خداوند متعال هم تو را معرفى کرد، من تمام اعمال تو را کنترل کردم و هیچ عملى نیافتم [که تو را مستحق این مقام کند] مگر اینکه دیدم از مادرت تجلیل و احترام کردى و نسبت به او احسان نمودى.

به نقل از پاداشها و کیفرها ص75؛ همچنین اندرزها و حکمتها
تهیه  و تنظیم: رهنما، گروه حوزه علمیه تبیان

 

http://aabeed.persianblog.ir

تصویر گل لاله

سلام گلدسته جان نمیدونم چه سری تو نوشته ات هست که با خوندنش منقلب شد عزیزم امیدوارم خدا به مادران ما و کل بیماران شفا عنایت کنه الهی آمین

تصویر negin90
نویسنده negin90 در

گلدسته ی عزیزم، این پرستاری از مادر یه نعمته ها میدونستی؟ سعادت دنیا و آخرتت تضمینه، میدونم خیلی سخته و گاهی آدم کم میاره اما مدام از خدا خواهش کن صبر،قدرت و نشاط بهت بده. دعا میکنم خداوند هر چه زودتر همه ی مریضا و مادرت رو شفا بده.

تصویر گلدسته

سلام نگین و بقیه خواهرهای عزیزم

باور کنید این حرفهای شما و این همدلی اینقدر به من انرژی میده که خدا میدونه

بچه های پدر و مادر بخدا نعمتن  حتی بدترین پدرمادرها  .  قدر با هم بودن و قدر سایه پدر مادرتونو بیشتر بدونید 

میدونم خیلی ها مشکل دارن و اکثر بچه های اینجا ازینکه مجردن و تنهان و یا شرایط ازدواج رو ندارن ناامید و خسته و غمگینن  (به هرحال کم مسئاله ای نیست  مسئله ازدواج  ، که اگر مسئاله بی اهمیتی بود این همه ائمه ما به اون سفارش نمیکردن )، منم مثل شما بودم روزگاری اما وقتی مشکلی توی خانواده پیش میاد و بنظر من بدترینش فقدان یکی از اعضاهستش ؛ مجرد موندن و زجری که از تنهایی میکشیدید تا اون روز ، میشه کوچکترین چیزی که ما خیلی بزرگش میکردیم و با اون روزگار و عمر پیش از متاهلی خودمونو خراب میکردیم .

ازدواج تنها یکی از تصمیمات زندگی ماست نه همه زندگی ما . سعی کنیم تصمیمات دیگه رو فدای این یک تصمیم نکنیم . شاد زندگی کنید و همیشه از خدا سلامتی بخواید برای خودتونو عزیزانتون  همه چیز زندگی خودتونو به خدا واگذار کنید و از خودش بخواید  ؛ انشالله که به حق فاطمه زهرا همه جوونها خوشبخت بشن زیر سایه پدرمادراشون     انشالله 

تصویر یاسی
نویسنده یاسی در

میشه پرستار بگیری زمانی ک نیستی و هزینش بین خواهرا و برادرا تقصیم بشه؟شما اگه توی خونه بمونی و با مادر نریض افسرده میشیا,اگه کار بهتر پیدا کردی استعفا بده وگرنه به صلاحت نیست ب نظر من

تصویر سروناز20

سلام . منم نظرم اینه موضوع استعفا رو با خواهراتون در میون بذارین بالاخره اون ها هم باید حق فرزندی رو ادا کنن .. . کار پیدا کردن سخنه ... شاید بتونین به به توافقی برسین که تا یه ساعاتی از روز که مادرتون بیشتر نیاز به کمک داره گاها خواهراتون بیان و به مادرذشون خدمت بکنن...

ولی اگه شدنی نیست و نیاز مالی به کارتون ندارین .. باید همین کار رو بکنید و استعفا بدین

تصویر oghab
نویسنده oghab در

ميتوني با پسري که شغل ازاد داره ازدواج کني اينطوري وقت مرخصيش در اختيار خودشه

چون جامعه ما خيلي خيلي پيشرفته شده امروزه پديده مردان خانه دار داره رايج ميشه

 
 

تصویر گلدسته

سلام خواهر گلم 

منم دارم به مادرم خدمت میکنم و شرایطمون  کاملا شبیه به هم هستش با این تفاوت که تو سرکاری میری و من خیر ( یعنی با این شرایط اصلا نمیشه سر کار رفت وقتی که مجبور باشی هفته ای چندبار مادرتو به مراکز درمانی ببری و تازه توی خونه باید باشی که اون تنهانباشه . اوایل منم سر این موضوع خیلی اذیت میشدم اصلا منت سر کسی نیست و گله ای ندارم   به عنوان فرزند وظیفه دارم به مادرم خدمت کنم و با دل و جون این کار رو میکنم و افتخار میکنم که من لیاقت خدمت به مادرم رو دارم از بین همه فرزندانش . ولی واقعا بعضی وقتها این وضع آدمو به شدت خسته و عصبی میکنه ، ازینکه مجبوری مدام توی خونه باشی ، از بیکاری ، گردش و مسافرت  و خیلی جاها نرفتن چون مادرم نمیتونه . اما حالا که گذشته و بیماری مادرم بدتر میشه هرروز کاری که براش میکنم و صدمه ای که میبینم برام بیرنگ تر میشه و  فقط تنها چیزی که از خدا میخوام توی دنیا شفای همه بیمارها و مادرمه .

درمورد خواهر برادرهاتون : توی مطب یا بیمارستان سالخوردگانی رو میدیدم که با بچه های متاهلشون می اومدن . باور کن اینقدر حرس و جوش میخوردن بابت شوهرشون که الان سرکار میاد و غذا نیست بابت بچه که باید بره مدرسه و کسی نیست نهارشو بده بابت کارهای خونه که همه مونده بابت فامیل شوهر که اومدن مهمونی و میزبان توی خونه نیست و .. یا پسرهایی که خودشون بچشون مریضه یا از سرکار به سختی مرخصی گرفتن و کارفرما مدام بهشون زنگ میزنه بابت کارهای خونه خودش و همسر و بچه هاش و ... خب اینها اگر واقعا دوست داشته باشن هم نمیتونن و تازه به دلیل بار مسئولیتی که به دوششونه متحمل فشارهای عصبی زیادی میشن واین باعث میشه به بیمار پرخاش کنن   خب این که بدتره   ؛  این موقعست که من شکر میکنم به خاطر اینکه مجرد موندم   و میگم خدا هیچ کاری رو بی حکمت نمیکنه .

اگر مادر شما بیماریشون حاد نیست و کسی رو داره توی خونه که تنها نباشه من توصیه میکنم هیچ وقت از کارت استعفانده 

چون این فرایند باعث فرسایش روحی میشه و اگر تو ارتباط با محیط بیرون نداشته باشی و  جایی به علاقت نرسیده باشی مدام سر دوراهی قرار میگیری . باور کن سرکار رفتن و یکنواخت شدن باعث میشه بهتر به مادرت برسی .

انشالله مادرتون هر چه سریعتر خوب بشن 

تصویر ترنم
نویسنده ترنم در

گلدسته جان سلام .

من هميشه بيمار بودن مادر شما تو ذهنم هست و اگه خدا قبول كنه براشون دعا هم مي كنم .

مي تونم بپرسم نوع بيماري مادر چيه ؟

تصویر گلدسته

سلام ترنم جان

ممنون عزیزم نمیدونی چقدر خوشحال میشم وقتی دعای دوستانو میبینم برای مادرم 

متاسفانه مادر من سرطان دارن

اللهم اشف کل مریض 

به امید شفای همه

تصویر ترنم
نویسنده ترنم در

انشاءالله عزيزم . انشاءالله همه ي مريضها شفا پيدا كنند .

ضمنا خوش به سعادتتون كه توفيق خدمت به مادر رو پيدا كرديد . هم شما و هم دوست سوال كننده مون .

التماس دعا .

تصویر fireboy
نویسنده fireboy در

این وظیفه همه بچه ها است که به پدر و مادر خدمت کنند، و اینکه خواهر و برادرهای شما از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنند اصلا پذیرفتنی نیست.

اونها نباید انتظار داشته باشند که شما فقط به این خاطر که اونها متاهل هستند و شما مجرد، زندگی و فرصتهاتون رو قربانی کنید.

بالاخره دیر یا زود شما هم متاهل میشید، پس بهتره از همین الان با خواهر و برادرهاتون خیلی جدی در مورد این مسائل صحبت کنید و وظایف رو تقسیم کنید تا اولا همه فشارها روی یک نفر نباشه و دوما همه در ثواب خدمت به پدر و مادر سهیم باشند