افزودن دیدگاه

تصویر مجتبی
نویسنده مجتبی در

سلام
من 25 سالمه از سه سال پیش با دختر خانومی اشنا شدم و این اشنایی هم به اصرار من بود چون ایشون از لحاظ ضاهری تمام معیارهای منو داشتن
با کلی اصرار من ایشان با من رابطه برقرار کردن ان هم فقط پیامک و چون هدف من فقط اشنایی با اخلاقیات هم بود واسه همین ایشون هم راضی شدن فقط یک سال از من بزرگترن ولی ما هیچکدوم سر این قضیه مشکل نداشتیم و مادر ایشون هم در جریان بودن با خواهرای من
بعد چند وقت ایشان هم به من ابراز علاقع کردن یعنی تا ادن روزی ک ایشون به من گفتن دوستم دارن من این کلمه رو به کار نبرده بودم حتی به دوستاش هم گفته بودن که منو واسه ازدواج میخان و من هم قصدم ازدواج بود
نابستان 90 ک سربازیم تموم شد چون درسمو تموم کرده بودم(حقوق خوندم) خوندم واسه وکالت ولی قبول نشدم از طرفی هم پدرم کشاورزه و اون سال درامد نداشتیم نشد برم خاستگاری چون نشد به خانواده هم نگفتم
سال 91 درامدمون خوب بود قرار بود خانوادم چون کارای باغمونو کمک کردم برام 15 میلیون سرمایه بدن
ولی تا محصولمونو بفروشیم اخرای ماه صفر برای ایشون خاستگار اومد و خاستگارشون هم از فامیلای باباشون بود و این چندمین باری بود ک به خاستگاری ایشان میامد خانوادش هم اصار به جواب دادن ولی ایشون با مخالفت شدید خانواده جواب رد دادن و به من قبلا هم گفته بودند که پدرشون سر شغل حساس هستند و چون شهرامون دوره(فاصله یک ساعته باهم داریم) سخت راضی میشه
من با خانوادم مطرح کردم و فقط برادر بزرگم با مامانم مخالف شدن ان هم نه یر سنمون ک فکرشو میکردیم یا چیزای دیگه فقط چون من فرزد اخر خانوتده هستم من گفتم که نمیخام توی روستا زندگی کنم و خانواده چون انتظار داشتن من پیش پدرومادرم بمونم سر این موضوع با ایشون مخالفت کردن و سرمایه هم بهم ندادن
بعد راضی کردن خانواده خودم چند بار که خونه اونا زنگ زدیم و حتی ما به تحقیق از اونا و اونا از تحقیق ما هم اومدن و رفتیم ولی گفتن چون بیکاری نمیشه حتی گفتن ما میدونیم شما به هم علاقه دارین ولی اول کار پیدا کنید بعد
از اون موقع خود دختر خانوم با من مشکل پیدا کرده و میگه تو از خودت استقلال نداری و الان دوماهی میشه که اصلا جوابم نمیده
ولی از دو هفته پیش که با خواهرم حرف زدن به خواهرم گفتن ک خواستگار دارن و خانوادش هم اصرار به این که جواب مثبت بدن ایشون گفته که راضی نیستم به این ازدواج ولی میخام مثبت بدم و از خواهرم خواسته که به من نگه این موضوعو و خواهرم سعی کنه از ون به من بد بگه تا من اذیت نشم
خواهرام میگن چرا هم میگن خواستگار داره هم میگه ازدواج میکنم و این یعنی چی ؟
الن من یه کار با حقوق کارگری پیدا کردم ولی نمیدونم الان با این اوضاعی که شرح دادم چیکار کنم؟ بازم به مامانم بگم زنگ بزنه؟ اون که همه خاستگاراش و حتی شوهر خواهرش که کارش خوبه و باباش میگه حتما باید از این دامادم سرتر باشه برم جلو ؟

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
6 + 2 =
*****