افزودن دیدگاه

تصویر محسن (درد عشقم به جونم)
نویسنده محسن (درد عشقم ... در

من هم پسری مغرور بودم و هستم
روزی جایی دختری را دیدم که خیلی به دلم نشست. این علاقه تا حدی بود که به بهانه های مختلف از جلوی اتاقش رد میشدم تا او را ببینم و با هر نگاه قلبم تپش محکم تری داشت اما از آنجایی که هیچوقت به دختری محل نکرده بودم نمیتوانستم با او صحبت کنم و آنقدر از ضعف خودم بدم می آمد که میخواستم از درون نابود شوم تا اینکه روزی یک خانم متاهل حاضر در همان محل که تقریبا جای خواهر بزرگترم بود و به او قبلا در کارش کمک کرده بودم بدون اینکه بدانم در آن روزها حواسش به نگاه های عاشقانه و پرحسرتم بود.
در رابطه ی من با او صحبت کرد و شماره اش را بدون آن که درخواست کنم آمد و در اختیارم گذاشت و من از ذوق داشتم پر میکشیدم.
متوجه شدم مشکل دیگری پیش رو دارم و آن این بود که در تماسم با او چه باید بگویم؟ و بازهم داشتم پر از عشق و حسرت از درون نابود میشدم
دو روز بعد آن خواهر بزرگتر بمن گفت: برایش زنگ زدی؟
من درجواب گفتم نه! روم نشد تا بحال با دختری صحبت نکرده ام
بمن گفت: با گوشیت شمارشو بگیر تا من در رابطه عشق تو با او رک صحبت کنم و بعد از کلی حرف عاشقانه با او در بابت من، گفت که من کمی خجالتی هستم و از او خواست در فرصتی با من تماس بگیرد.
بهترین روز زندگیم موقعی بود که روی صندلی چرت میزدم که آن دختر محبوبم بمن زنگ زد و اسمم را صدا زد و احوالم را پرسید . از همان موقع قلب سنگی ام آب شد و دلم خواست که برای او بهترین باشم .
(البته وضعیت خانوادگی طرف رو قبل از هر چیز باید بررسی کرد که کار سختیه و گرنه دچار مشکلات کاملا پیچیده میشید و باید خودتون قربانی کنید...)

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
16 + 0 =
*****