افزودن دیدگاه

تصویر فاطي جون

مردي چهار پسر داشت. آنها را به ترتيب به سراغ درخت گلابي اي فرستاد که در فاصله اي دور از خانه شان روييده بود ،پسر اول در زمستان، دومي در بهار، سومي در تابستان و چهارم در پاييز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه ديده بودند درخت را توصيف کنند .
 پسر اول:درخت زشتي بود، خميده و در هم پيچيده .
پسر دوم:درختي پوشيده از جوانه بود و پر از اميد شکفتن .
پسر سوم:درختي پر از شکوفه هاي زيبا،باشکوهترين صحنه اي بود که تابه امروز ديدم .
 پسر چهارم:درخت بالغي بود پربار از ميوه ها ، پر از زندگي و زايش .
 مرد لبخندي زد و گفت: همه شما درست گفتيد، اما هر يک از شما فقط يک فصل از زندگي درخت را ديده ايد! شما نميتوانيد درباره يک درخت يا يک انسان براساس يک فصل قضاوت کنيد.
 اگر در ” زمستان” تسليم شويد، اميد شکوفايي ” بهار” ، زيبايي “تابستان” و باروري “پاييز” را از کف داده ايد!
 مبادا بگذاريد درد و رنج يک فصل، زيبايي و شادي تمام فصلهاي ديگر را نابود کند!
 زندگي را فقط با فصلهاي دشوارش نبين
 در راههاي سخت پايداري کن؛لحظه هاي بهتر بالاخره از راه ميرسند . . .

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
10 + 9 =
*****