هنوز راه زیادی نپیموده بودیم که در دل تاریکی ضجه و فریادهایی به گوشم رسید. وقتی دقت کردم صدای چند نفری را شنیدم که التماس کنان از ما میخواستند که نور ایمان را به طرف آنها هم بگیریم تا در پرتو نور ما حرکت کنند.1
نیک همانطور که جلو میرفت مرا صدا زد و گفت: گوش به حرفشان نده، اینها باقی مانده منافقین و کافران هستند که تا اینجا پیش آمدهاند اما دریغ از یک نور ضعیف که بتوانند در پرتو آن حرکت کنند و سرانجام نیز در یکی از همین چاههای وحشتناک غار سقوط خواهند کرد. چون با اصرار آنها روبرو شدیم نیک ایستاد و خطاب به آنها گفت: اگر محتاج نور ایمانید برگردید به دنیا و از آنجا بیاورید.2
یکی از آن میان رو به من کرد و گفت: هان ای بنده خدا! مگر ما با هم در یک دین نبودیم، مگر ما و شما روزه نمیگرفتیم و نماز نمیخواندیم؟ چرا حالا ما را به بازگشتن به آن سرای جواب میدهید که میدانی امکانش نیست؟!. در حالی که از خشم دندانهایم را به هم می ساییدم، پاسخ دادم: بله با ما بودید امّا برای ریشه کن کردن دینمان و نه یاری آن، همواره برای ضربه زدن به دین و آئین اسلام در کمین نشسته بودید و اکنون دریافتید که از فریب خوردگان بودهاید.3
نزاع مجرمان
حرفهایم که تمام شد خودم را به نیک نزدیکتر کردم و گفتم: زود برویم تا دوباره وبال گردنمان نشدهاند. نیک گفت: اگر تمایل داری مشاجره و نزاعشان را با یکدیگر بشنوی؟
پس خوب دقّت کن وقتی گوش سپردم صدای آنها را در دل تاریکی شنیدم که چند تن از آنها خطاب به گروهی دیگر میگفتند: (اگر شما نبودید ما مؤمن میشدیم و حالا از نور و روشنایی ایمان برخوردار بودیم. آنها هم در جواب گفتند: مگر ما راه را برای شما بستیم؟ 4 میخواستید ایمان بیاورید.
پس از لحظهای سکوت یکی از آنها خشمگینانه فریاد کشید اصلاً همهاش تقصیر فلانی یود همه این بدبختیهای ما از آنجا شروع شد که به سخن این شخص گوش فرا دادیم و اطاعت او کردیم!.
آن شخص نیز پاسخ داد: میخواستید از من پیروی کورکورانه نکنید. صدای فریاد دیگر از میان برخاست که: اکنون در عوض آن اطاعت و پیرویی که از تو در دنیا کردیم بیا و ما را از گرفتاری نجات بده.
ناگهان صدای رهبرشان بلند شد که میگفت: مگر نمیبینید من هم مثل شما گرفتارم؟ چگونه توان آن را دارم که شما را نجات دهم؟!5 وقتی حرف رهبرشان به اینجا رسید، پیروانش مأیوسانه لب به نفرین گشودند و گفتند: خدایا ما گناهی نداریم زیرا در دنیا او ما را رهبر و راهنما بود، پس عذابش را دوچندان کن.6
هنوز مشاجره مجرمان به پایان نرسیده بود که نیک مرا به خود آورد و گفت: حرکت کن، دعوایشان پایانی ندارد. آنها در جهنم نیز همیشه با یکدیگر نزاع خواهند داشت. پس از برداشتن چند قدم ناگهان صدای دلخراشی به گوش رسید، علت را از نیک جویا شدم، گفت: صدای یکی از مجرمان بود که سرانجام در یکی از چاههای عمیق سقوط کرد.
از اینکه چنین عذابهایی به من نمیرسید خوشحال بودم و همین مایه اطمینان بیشتر من به ادامه راه میشد.
سرعت عبور
مقداری که جلوتر رفتیم چندین نور ضعیف و متوسط توجه مرا به خوب جلب کرد. حدس زدم گروهی همانند ما در پرتو نور ایمانشان در حرکتند. چیزی نگذشت که به شخصی رسیدیم که در پرتو نوری از نورهای بسیار ضعیف، آهسته، قدم برمی داشت. سلام کردم و جویای حال او شدم. گفت: خسته شدم، با اینکه مدتهاست در این غار راه میپیمایم، ولی هنوز در ابتدای راهم. گفتم: اینها به سبب ضعف ایمان توست! او نیز حرفم را تایید کرد و در حالیکه همچنان آهسته ره میپیمود، آهی از سینه برکشید و گفت: افسوس... افسوس... افسوس.
هنوز چند قدم از آن شخص دور نشده بودیم که فریادش بلند شد، خواستم برگردم اما نیک بلافاصله گفت: عجله کرد و چون نور ایمانش بسیار ضعیف بود در یکی از چالهها فرو غلطید.
گفتم: آخر چه میشود؟
نیک ایستاد و گفت: هیچ نیکاش او را نجات خواهد داد اما بسیار دیر به مقصد خواهد رسید. وقتی حرف نیک به اینجا رسید در یک لحظه چنان نوری بدرخشید که چشمانمان را به خود خیره کرد. وقتی آن نور تابنده ناپدید شد با تعجّب بسیار از نیک پرسیدم: چه بود؟ چه اتفاقی افتاد؟
نیک آهی کشید و گفت: یکی از علمای دین بود که عمری را به اطاعت و بندگی خالصانه خدا گذرانده بودو حال در پرتو نور ایمانش با سرعت زیاد این مسیر تاریک را پیمود. من نیز از حسرت آهی برکشیدم و گفتم: خوشا به حال او، عجب نور و سرعتی داشت. در دلم غمی غریب ریشه دوانید و سر بر زانوی غم گذاشتم و شرمگینانه گفتم: از اینکه حاصل آن همه تلاش سالیان عمرم چنین نوری است افسوس میخورم.7
از درون خویش فریاد برکشیدم: خدایا ای آگاه به احوال زندگان و مردگان، مرا دریاب و نورم را قوی ترگردان 8 تا از این مسیر دشوار بسی آسانتر عبور کنم.
مدّتی در این حال گریستم تا اینکه احساس کردم غار روشنتر شده است. وقتی سر از زانو برداشتم نیک را نورانیتر از قبل دیدم، از جا برخاستم و با تعجب به طرفش رفتم و پرسیدم: چقدر نورانی شدی؟ گفت: خداوند از منبع رحمت رحمانی خویش مقداری نور ایمان نه تو افزود که بی شک اجابت دعاهای دنیایی توست.9
که بارها رحمت الهی را برای سفر آخرت درخواست کرده بودی. آنگاه ادامه داد، برای عبور از این برهوت پر خطر، هیچ کس نمیتواند تنها به عمل نیک خود اتکا کند، چرا که در کنار عمل، رحمت خدا هم لازم است که شامل حالش گردد.10
بسیار مسرور شدم و خداوند را به خاطر لطف و رحمت بی پایانش سپاس گفتم.
حالا با سرعت و اطمینان بیشتری در حرکت بودم عدهای را پشت سر گذاشتم چند نفر هم از گرد راه رسیده و از ما سبقت گرفتند.
با آن که خسته بودم امّا به عشق وادی السلام سر از پا نمیشناختم به نیک گفتم: چقدر گذرگاه این غار طولانی است؟! نیک همانطور که با سرعت گام برمی داشت جواب داد: اگر در مقابل گردباد شهوات مقاومت میکردی مسیر کوتاهتری نسیبت میشد. اکنون نیز چندان مهم نیست اندکی تحمل کن، چندی نمیگذرد که این مسیر نیز به پایان میرسد.
گزارش لحظه به لحظه پس از مرگ ( قسمت دوازدهم)
التماس کنندگان
هنوز راه زیادی نپیموده بودیم که در دل تاریکی ضجه و فریادهایی به گوشم رسید. وقتی دقت کردم صدای چند نفری را شنیدم که التماس کنان از ما میخواستند که نور ایمان را به طرف آنها هم بگیریم تا در پرتو نور ما حرکت کنند.1
نیک همانطور که جلو میرفت مرا صدا زد و گفت: گوش به حرفشان نده، اینها باقی مانده منافقین و کافران هستند که تا اینجا پیش آمدهاند اما دریغ از یک نور ضعیف که بتوانند در پرتو آن حرکت کنند و سرانجام نیز در یکی از همین چاههای وحشتناک غار سقوط خواهند کرد. چون با اصرار آنها روبرو شدیم نیک ایستاد و خطاب به آنها گفت: اگر محتاج نور ایمانید برگردید به دنیا و از آنجا بیاورید.2
یکی از آن میان رو به من کرد و گفت: هان ای بنده خدا! مگر ما با هم در یک دین نبودیم، مگر ما و شما روزه نمیگرفتیم و نماز نمیخواندیم؟ چرا حالا ما را به بازگشتن به آن سرای جواب میدهید که میدانی امکانش نیست؟!. در حالی که از خشم دندانهایم را به هم می ساییدم، پاسخ دادم: بله با ما بودید امّا برای ریشه کن کردن دینمان و نه یاری آن، همواره برای ضربه زدن به دین و آئین اسلام در کمین نشسته بودید و اکنون دریافتید که از فریب خوردگان بودهاید.3
نزاع مجرمان
حرفهایم که تمام شد خودم را به نیک نزدیکتر کردم و گفتم: زود برویم تا دوباره وبال گردنمان نشدهاند. نیک گفت: اگر تمایل داری مشاجره و نزاعشان را با یکدیگر بشنوی؟
پس خوب دقّت کن وقتی گوش سپردم صدای آنها را در دل تاریکی شنیدم که چند تن از آنها خطاب به گروهی دیگر میگفتند: (اگر شما نبودید ما مؤمن میشدیم و حالا از نور و روشنایی ایمان برخوردار بودیم. آنها هم در جواب گفتند: مگر ما راه را برای شما بستیم؟ 4 میخواستید ایمان بیاورید.
پس از لحظهای سکوت یکی از آنها خشمگینانه فریاد کشید اصلاً همهاش تقصیر فلانی یود همه این بدبختیهای ما از آنجا شروع شد که به سخن این شخص گوش فرا دادیم و اطاعت او کردیم!.
آن شخص نیز پاسخ داد: میخواستید از من پیروی کورکورانه نکنید. صدای فریاد دیگر از میان برخاست که: اکنون در عوض آن اطاعت و پیرویی که از تو در دنیا کردیم بیا و ما را از گرفتاری نجات بده.
ناگهان صدای رهبرشان بلند شد که میگفت: مگر نمیبینید من هم مثل شما گرفتارم؟ چگونه توان آن را دارم که شما را نجات دهم؟!5 وقتی حرف رهبرشان به اینجا رسید، پیروانش مأیوسانه لب به نفرین گشودند و گفتند: خدایا ما گناهی نداریم زیرا در دنیا او ما را رهبر و راهنما بود، پس عذابش را دوچندان کن.6
هنوز مشاجره مجرمان به پایان نرسیده بود که نیک مرا به خود آورد و گفت: حرکت کن، دعوایشان پایانی ندارد. آنها در جهنم نیز همیشه با یکدیگر نزاع خواهند داشت. پس از برداشتن چند قدم ناگهان صدای دلخراشی به گوش رسید، علت را از نیک جویا شدم، گفت: صدای یکی از مجرمان بود که سرانجام در یکی از چاههای عمیق سقوط کرد.
از اینکه چنین عذابهایی به من نمیرسید خوشحال بودم و همین مایه اطمینان بیشتر من به ادامه راه میشد.
سرعت عبور
مقداری که جلوتر رفتیم چندین نور ضعیف و متوسط توجه مرا به خوب جلب کرد. حدس زدم گروهی همانند ما در پرتو نور ایمانشان در حرکتند. چیزی نگذشت که به شخصی رسیدیم که در پرتو نوری از نورهای بسیار ضعیف، آهسته، قدم برمی داشت. سلام کردم و جویای حال او شدم. گفت: خسته شدم، با اینکه مدتهاست در این غار راه میپیمایم، ولی هنوز در ابتدای راهم. گفتم: اینها به سبب ضعف ایمان توست! او نیز حرفم را تایید کرد و در حالیکه همچنان آهسته ره میپیمود، آهی از سینه برکشید و گفت: افسوس... افسوس... افسوس.
هنوز چند قدم از آن شخص دور نشده بودیم که فریادش بلند شد، خواستم برگردم اما نیک بلافاصله گفت: عجله کرد و چون نور ایمانش بسیار ضعیف بود در یکی از چالهها فرو غلطید.
گفتم: آخر چه میشود؟
نیک ایستاد و گفت: هیچ نیکاش او را نجات خواهد داد اما بسیار دیر به مقصد خواهد رسید. وقتی حرف نیک به اینجا رسید در یک لحظه چنان نوری بدرخشید که چشمانمان را به خود خیره کرد. وقتی آن نور تابنده ناپدید شد با تعجّب بسیار از نیک پرسیدم: چه بود؟ چه اتفاقی افتاد؟
نیک آهی کشید و گفت: یکی از علمای دین بود که عمری را به اطاعت و بندگی خالصانه خدا گذرانده بودو حال در پرتو نور ایمانش با سرعت زیاد این مسیر تاریک را پیمود. من نیز از حسرت آهی برکشیدم و گفتم: خوشا به حال او، عجب نور و سرعتی داشت. در دلم غمی غریب ریشه دوانید و سر بر زانوی غم گذاشتم و شرمگینانه گفتم: از اینکه حاصل آن همه تلاش سالیان عمرم چنین نوری است افسوس میخورم.7
از درون خویش فریاد برکشیدم: خدایا ای آگاه به احوال زندگان و مردگان، مرا دریاب و نورم را قوی ترگردان 8 تا از این مسیر دشوار بسی آسانتر عبور کنم.
مدّتی در این حال گریستم تا اینکه احساس کردم غار روشنتر شده است. وقتی سر از زانو برداشتم نیک را نورانیتر از قبل دیدم، از جا برخاستم و با تعجب به طرفش رفتم و پرسیدم: چقدر نورانی شدی؟ گفت: خداوند از منبع رحمت رحمانی خویش مقداری نور ایمان نه تو افزود که بی شک اجابت دعاهای دنیایی توست.9
که بارها رحمت الهی را برای سفر آخرت درخواست کرده بودی. آنگاه ادامه داد، برای عبور از این برهوت پر خطر، هیچ کس نمیتواند تنها به عمل نیک خود اتکا کند، چرا که در کنار عمل، رحمت خدا هم لازم است که شامل حالش گردد.10
بسیار مسرور شدم و خداوند را به خاطر لطف و رحمت بی پایانش سپاس گفتم.
حالا با سرعت و اطمینان بیشتری در حرکت بودم عدهای را پشت سر گذاشتم چند نفر هم از گرد راه رسیده و از ما سبقت گرفتند.
با آن که خسته بودم امّا به عشق وادی السلام سر از پا نمیشناختم به نیک گفتم: چقدر گذرگاه این غار طولانی است؟! نیک همانطور که با سرعت گام برمی داشت جواب داد: اگر در مقابل گردباد شهوات مقاومت میکردی مسیر کوتاهتری نسیبت میشد. اکنون نیز چندان مهم نیست اندکی تحمل کن، چندی نمیگذرد که این مسیر نیز به پایان میرسد.
ادامه دارد... .
1- حدید 13.
2- حدید 13.
3- حدید 14.
4-سبأ 32.
5-غافر 48.
6-احزاب 67-68.
7- میزان الحکمة ج2ص105 و ج10،ص132؛ المیزان ج20.
8- تحریم 8
9- کنزالعمال خ3129.
10- میزان الحکمة ج7.