افزودن دیدگاه

تصویر sh.m
نویسنده sh.m در

ممنون از پاسخ خوبتون. واقعا سپاسگزاررم.
بله درست می فرمایید عشق و علاقه توی این انتخاب خیلی تاثیر داره. اما این علاقه از روی ظاهر بوجود نیومده. با وجود شناخت تقریبی که از ایشون دارم ایجاد شده. البته تفاوت هایی هم وجود داره بین ما. اما از نظر خیلی مسایل شباهت ها و تفاهم هایی که وجود داره مارو بهم نزدیک کرده. اون تفاوت ها هم برای من قابل تحمل هستند بالاخره هر زندگی مسایلی داره که با گذشتو تدبیر قابل حل هستند. من هم در ارتباط و شناختم از ایشون متوجه شدم مسایل رو میتونیم با هم حل کنیم. اما میدونم که شناخت الان بسیار سطحی میتونه باشه و در جریان زندگی خیلی چیزها جدی میشه و ممکنه به این زیبایی و سادگی که من فکر میکنم پیش نره. اما صفات مثبت و اخلاق هایی که از ایشون دیدم را پسندیدم واقعا....

تردید بسیاری در وجود من وجود داره. مشکلات احتمالی که با وجود مسایل پیش آماده و شرایط خاص من وجود خواهند داشت. بعلاوه احساس میکنم که خود این فرد هم در آینده ممکنه بدبینی هایی نسبت به من داشته باشه. همه این مسایل یک طرف و یک طرف دیگه این موضوع این هست که هر دو نفری که شروع تازه ای دارند و در کنار هم قرار میگیرند بالاخره مشکلاتی دارند تا کاملا بعد از گذر چند سال با هم سازگار بشن. در واقع مشکلات من دو برابر شرایط عادی خواهد بود.
واقعا نمیتونم تصمیم بگیرم. نمیدونم چه طور کسی رو که فکر میکنم در کنارش آرامش و خوشحالی و خوشبختی خواهم داشت رو فراموش کنم. همه مشکلات رو میدونم و میتونم حدس بزنم. اما میگم قابل حل هستند. چون من با کسی زندگی میکرردم که هیچ انعطافی نداشت و برای حل مسایل فقط من بودم که باید به میلش رفتار میکردم. بازیگری بود برای خودش. با زندگی راه نیومد. و چیزی براش مهم نبود. همراه نبود وگرنه مسایل اون زندگی هم قابل حل بود. اما حالا با ایشون  با رفتارش با روحیاتش فکر میکنم خیلی مسایل قابل حل هستند. همراه خوبی با هم هستیم. 
مادرم میگن اینا وقتی خوب بود که مسایل حاشیه ای وجود نداشت. واقعا سخته. توی این مدت که اسیر مشکلات شدم تا جدایی اتفاق افتاد فکر میکدم زندگی با ایشون پایان مشکلات و رنج ها میشه. اما انگار نمیشه. ایشون هم خیلی مشتاق و منتظر هستن برای ازدواجمون. 
واقعا به نظر شما رراهی وجود نداره ؟؟؟؟ و فقط باید ازین ازدواج صرفه نظر کرد؟ آخه چطوری؟ بعد این همه مدت انتظار چی بگم به ایشون؟؟؟ به خاطر ابروریزی و تهمت هایی که همسرم زد به ما توی محل کار. هر دو ازون جا رفتیم. چون واقعا شرایط بدی بود. ایشون هم کارش رو به خاط ر مسایل زندگی من از دست داد. اما هیچی نگفت. و شکایتی نکررد. تا الان هم صبر کرده.نمیدونم واقعا چیکار کنم. نمیدونم ایشون نباشه واقعا دیگه کسی پیدا میشه اینقدر علاقه و خواستن بینمون دو طرفه باشه؟
دو ست ندام بچگی کنم. دوست ندارم اشتباه کنم. دوست ندارم خسره الدنیا و الاخره بشم.  از طرفی هم نمیخوام اگه باهم خوشبخت میشیم این فرصت رو بگیرم از خودمون. هیچ اشتباهی نمیخوام بکنم. دیگه مگه من چقدر وقت دارم؟!

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 16 =
*****