داستان خواستگاری

13:59 - 1395/06/10

جوانی به خواستگاری یک دختر رفت. پدر دختر نگران بود و نمی‌خواست با سرنوشت دخترش بازی شود. او مردد بود و برای برطرف شدن تردیدش نامه‌ای به امام جواد(علیه‌السلام) نوشت. داستان زیر حکایت خواستگاری و نامه‌نگاری و جواب امام نهم ما شیعیان است. امیدوارم خوشتان بیاید.

...............................

- مرد ! چرا سنگ‏‌اندازی می‏کنی ؟ هر دختر و پسری سرانجام باید ازدواج کنند و زندگی مشترک خود را آغاز کنند .
- سنگ‏‌اندازی کدام است زن ؟ هر که از راه رسید و دخترمان را خواست ، باید بدهیم؟ مگر تو او و خانواده‏اش را چقدر می‏شناسی که این همه اصرار می‏کنی؟!
- شناخت زیادی ندارم ، ولی مگر تو با آنها آشنا نیستی؟
- من فقط چند بار در مسجد با او سلام و علیک داشته‏ام ، همین ! ظاهرش نشان می‏دهد که جوان بدی نیست . زحمتکش است . با زور بازو مخارج خود و مادر پیرش را تأمین می‏کند.
- این سه باری که با مادرش به خواستگاری آمده بود ، از برخوردهایش فهمیدم که انسان مؤمن و خوبی است . مادرش می‏‌گفت : اهل محل همه قبولش دارند!
- نمی‏دانم . من که عقلم به جایی قد نمی‏دهد . جمیله چه می‏‌گوید؟
نظرش چیست؟
- حرفی نزده، اما با شناختی که از روحیه‏ دخترمان دارم، می‏‌دانم که سکوتش نشان رضایتش است. راستی قرار است مادرش نزدیک غروب برای گرفتن جواب بیاید. در جوابش چه بگویم؟
- بگو یک هفته‏ دیگر صبر کنند تا خوب فکرهای‏مان را بکنیم.
- یک هفته؟!
- آری. باید با امام جواد علیه‏‌السلام مشورت کنم. دخترمان را که از سر راه پیدا نکرده‏‌ایم، ولی مبادا به آن‏ها درباره‏ مشورت چیزی بگویی!
جمیله در آشپزخانه بود و گفت‏وگوی پدر و مادرش را می‏‌شنید . از شدت اضطراب ناخن‏‌هایش را می‏‌جوید . او به خواستگارش علاقه داشت. از طرفی صحبت‏‌های پدرش را هم منطقی می‏‌دید.
یک هفته از ماجرا گذشت. نزدیک‏‌های ظهر بود که زن صدای در را شنید. وقتی در را باز کرد، قاصدی نامه‏‌ای را کف دست او گذاشت و رفت.
زن می‏‌دانست که ابراهیم دوست ندارد نامه‏‌هایش باز شود. این بود که تا عصر صبر کرد. وقتی ابراهیم به خانه آمد، دست و رویش را شست و داخل اتاق شد، زن نامه را جلوی او گذاشت و گفت: امروز رسید.
چشم‏‌های ابراهیم برق زد. نامه را برداشت و بوسید. زن گفت:
- از کیست ؟
- از امام جواد علیه‏‌السلام نظرش را پرسیده بودم و جواب نوشته است.
- بخوان، ببینم چه نوشته؟
- مرد نامه را گشود و بلند خواند، طوری که جمیله هم در آشپزخانه بشنود:
اگر خواستگاری برای دختر شما آمد و اخلاق و دیانت او مورد رضایت شما بود، با ازدواج موافقت کنید . اگر چنین نکردید و پسر و دختر مجرد باقی ماندند، در جامعه فتنه و فساد بزرگی به وجود می‏‌آید.
مرد نامه را بست. رو به زنش کرد و گفت:
- اگر برای جواب آمدند، بگو مبارک است ان‏شاءالله!
جمیله وقتی این حرف را شنید، خیالش راحت شد و در حالی که از خجالت توی صورتش خون دویده بود، یک لیوان شربت خنک برای پدرش ریخت و جلوی او گذاشت.[۱]

............................
پی نوشت ها:
[۱] فروع کافی ، ج ۵ ، ص ۳۴۷ ،ح ۲.

منبع: حیات پاکان (داستانهایی از زندگی امام جواد)؛ مؤلف: مهدی محدثی؛ بوستان کتاب چاپ دوم ۱۳۸۵.

 

http://btid.org/node/97685

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 11 =
*****
تصویر yunos
نویسنده yunos در

صلی الله علیک یا جواد الائمه (علیه السلام)

تصویر hosein۶
نویسنده hosein۶ در

ای کاش الان هم به هر جوونی که اخلاق و دیانت داشت به این راحتی زن میدادن.

تصویر yasin1366
نویسنده yasin1366 در

خب باید ببینم در سخن امام منظور از دیانت و اخلاق چیست

تصویر s.saeed
نویسنده s.saeed در

کاش ما هم تو اون دوره زمونه زندگی میکردیم....