وقتی رضای من،
به رضای " توست "
من......
"امــان" می گیرم …....
دوستای خوبم....
خدا می دونه که بی صاحب نیستیم......حتی اگه بخوای هم فرار کنی، اونا رهات نمی کنن.........
<< ما از خدای گم شده ایم....او به جستجوست.... >>
همه مون روزای سختی تو زندگی مون داشتیم، داریم و خواهیم داشت.....چرا که " لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ...."
"یه وقتا که تو بدترین شرایط قرار گرفتم، شرایطی که هیچ چیزی آرومت نمی کنه و حالِ دلت بد میشه .... ( هرچند آدمای کوچیک، غصه هاشونم مث خودشون کوچیک و بی مقداره:((....) نمی دونم چطور شده که عزیزمهربونم از جا بلندم کرده، به خودم اومدم می بینم تو راه مشهدم.... بعدش می رسی به حرم....... روبروی ضریح........ شاید حتی چند ساعتم بیشتر طول نکشیده ...... یه سفر چندساعته..... مثل همین چند روز پیش......."
نگاهم رو به روی تو بلاتکلیف می ماند ...
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم ........
خالی تر از دو دست من این چشم خالی است
محتاج یک نگاه تو یا ایها العزیز...
رو از من شکسته نگردان که سالهاست
رو کرده ام به سمت شما ایها العزیز....
پرکن دوباره کَیل مرا ایها العزیز
دست من و نگاه شما ایها العزیز
رو از من شکسته نگردان که سالهاست
رو کرده ام به سمت شما ایها العزیز....
جان را گرفته ام به سر دست و آمدم ...
از کوره راه های بلا ایها العزیز
وادی به وادی آمده ام از درت مران
واکن دری به روی گدا ایها العزیز
چیزی که از بزرگی تو کم نمی شود
این کاسه را... فاوف لنا... ایها العزیز
ما جان و مال باختگان را رها نکن
بگذار بگذرد شب ما ایها العزیز
خالی تر از دو دست من این چشم خالی است
محتاج یک نگاه تو یا ایها العزیز...
.
یا ایّها العزیز مسّنا و اهلنا الضّرّ و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدّق علینا ...
.
یا ایّها العزیز مسّنا و اهلنا الضّرّ و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدّق علینا ...
.
یا ایّها العزیز مسّنا و اهلنا الضّرّ و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدّق علینا ...
بارونی که می باره از چشمامه....
دلگیرم از هر کی که تو دنیامه....
همیشه وقتی اینطوری داغونم......
تو روبه راهم میکنی، می دونم........
یا غریب الغربا ع...
همیشــه قبل هر حـــــرفی برایت شعر میخوانم
قبــــولم کـــــــــــن من آداب زیارت را نمیدانم
نمـیدانم چــــــــــــرا این قدر با من مهربانی تو
نمــیدانم کنارت میــــــــــــــزبانم یا که مهمانم
نگـــاهم روبــــهروی تـــــــو بلاتکلیف میماند
کـــه از لبخنــــــد لبریزم، که از گریه فراوانم....
به دریا میزنم، دریا ضریح توست غرقم کن
دراین امواج پرشوری که من یک قطره از آنم
سکـــــــــــوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه
بـریـز آرامشــــی دیرینـــــه در سینه پریشانم
تماشــــا میشـــــــوی آیه به آیه در قنوت من
تویـی شـرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم...
اگـر سلطان تویی دیگر ابایی نیست میگویم:
که مــــن یک شاعر درباریام مداح سلطانم
*حمید رضا برقعی*
به حلقه های ضریحت دلم گره خورده......
گره گشای من، این بار این گره مگشای............
باز هم "در به در شب شدم" ای نور سلام
باز هم زائرتان نیستم از دور سلام.......:(
بهر حاجات اگر دست دعا برخیزد
دلبری هست به هر حال به پا برخیزد
لطف آقای خراسان ز همه بیشتر است
هر زمان از دلِ پُر درد صدا برخیزد
آه در سینه ی عشاق به هم مرتبطند
وقت نقاره زدن ناله ی ما برخیزد
جرأتش نیست کسی حرف جهنم بزند
گر پیِ کار ِ گنهکار ز جا برخیزد
زائر آن است که در کوی تو اُتراق کند
آنکه در عرش نشسته ست چرا برخیزد؟
تا به دستِ کرم تو به نوایی نرسد
از سر ِ راه محال است گدا برخیزد
بر سر خاکم اگر آهوی تو گریه کند
از تمام جگرم بانگ رضا برخیزد .....
سپاس از شما بانو جان من (:
سلام بربانو یاد محترم زیبا بود ممنونم
سلام بر مریدای عزیزم
ایشالا دلت شاد باشه و تنت سالم
ممنونم از لطفت خانومی
التماس دعا
دوست من....
خوب یا بد هر چه هستی صادقانه خودت را به خدا عرضه کن و بگو خدایا هر چه هستم
مال شما هستم ......
**خودت را به خدا عرضه می کنی که بهترین زمان آن سحر است**
مناجات حضرت امیر در مسجد کوفه می تونه باب خوبی باشه... َمْولاَى یاَمْولاَى ......
چه زیباست ....
دل من گمشده ، گر پیدا شد
بسپارید امانات رضا.......
متن کاملش....
دل من گم شد ،
اگر پیدا شد بسپارید امانات رضا(ع)
واگر از تپش افتاد دلم....
ببریدش به ملاقات رضا(ع)
از رضا خواسته ام تا شاید بگذارد که غلامش بشوم ...
همه گفتند محال است اما
دلخوشم من به محالات رضا(ع).....
دلخوشم من به محالات رضا(ع).....
بله خیلی زیباست...
دلم گرفت... يا امام رضا ع
نگاهم رو به روی تو بلاتکلیف می ماند....
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم ........
بسیار زیبا
ممنون
................
سپاس از لطفت دوستم
خیلی زیباست
تشکر از شما...
ممنون
بزرگواری شماست
التماس دعا برای همه
هر روز در سکوت خیابان دور دست
روی ردیف نازکی از سیم می نشست
وقتی کبوتران حرم چرخ می زدند
یک بغض کهنه توی گلو، داشت می شکست
باران گرفت بغض خدا هم شکسته بود.....
اما کلاغ روی همان ارتفاع پست
آهسته گفت: من که کبوتر نمی شوم
تنها دلم به دیدن گلدسته ات خوش است ...