سلام به همه
اگه طولانی شد ببخشید
3سال بود ازدواج کرده بودم و مادر خانم وپدر خانم همه جوره تو زندگیم دخالت می کردن
1.یک بار به نیت تعهد اخلاقی که چرا با مادر خانم تند صحبت شد حق طلاق رو در دفتر ثبت ازدواج به دختره دادم البته با فریب و مکاری این کار رو کردن اما زمان عروسی با زرنگی تحت فشار گذاشتم پارش کردن این مورد حل شد
2.صداقت گفتاری و عملی نداشتن همه چی با گفته هاشون فرق میکرد
3.ادم 2شخصیتی بودن البته 99درصد مادر خانم
4.خوردن گوشت خوک وخرچنگ
5.و مواردی از این دست
اما خانم بنده میگفتن مجرد خانه من نیاد حتی برادر شما و خودم
و مواردی از این دست.
بالاخره بعد 3سال یک پسر 8 ماهه طلاق گرفتیم خانمم خیلی میخواست برگرده اما پدر خانوم میگفت خودتو بدبخت نکن نظرشو برمیگردوند
راضی به طلاق نبود چون تحت سیطرشون بود موافقت کرد
البته اقدام به طلاق از سمت اونها اتفاق افتاد و بنده چون دیدم اقدام کردن به صورت توافقی طلاق گرفتیم
مهریه و جهازیه رودادم بچه رو برداشتم.
البته خودم اهل دود و خلاف اهل خانم بازی نیستم.
الان بایه بچه که مادر نگه میداره به مشگل برخوردم نمیدونم برم ازدواج مجدد کنم یانه
الان 50 روز از طلاق رجعی توافقیمون میگذه نمیدونم چیکار کنم
ناگفته نماند که اصلا دوست نداشتم خانومم رو طلاق بدم الان هم دوسش دارم اما اونا ادمایی هستند که من از درون وبرون انها سر در نیاوردم
الطفا راهنمایی کنید ممنون
مهیار جان ای کاش ...........
بخدا از این ها بخاری برنمیاد
سلام به همه بالاخره به این نتیجه رسیدم که دیگر با همسر سابقم نمیتونم
و به فکر ازدواج مجدد هستم
چون من به تمامی جوانب فکر کردم
از شما دوستان خواهشمندم بنده رو نسبت به معایب و محاسن ازدواج مجدد باشرایط بنده راهنمایی کنید
امروز 3ماهه رفته واز بچه یه بار هم سراغ نگرفته
به این نتیجه رسیدم که ادم بی عاطفه ای بوده
واقعا ناراحت کنندس ولی مظمئنا میتونید ازدواج موفقی داشته باشید فقط سعی کنید زندگیه قبلیتونو فراموش کنید تا توی زندگیه آیندتون تاثیر نذاره
سلام
نظرات دوستان خیلی خوب بود اما مسئله ای که وجود داره اینه که کاملا مشخص نیست علت اصلی مشکلات شما چی بوده. شما معتقدی که دخالت های زیاد خانواده همسرت باعث این مسئله شده در حالی که اگه با همسرت و خونواده اون صحبت بشه ممکنه نظر دیگه ای داشته باشن. لذا تا همه جوانب مسئله در نظر گرفته نشه نمیشه تصمیم درستی گرفت. چون اگه بدون حل شدن مشکل بخوای برگردی ممکنه دوباره همین قضیه تکرار بشه و باز به جدایی ختم بشه لذا قبل از برگشت دوباره باید مشکلتون بررسی بشه و اگه قابل حل بود برگردین. لذا پیشنهاد من اینه که شما و همسرت حتما حضورا برین پیش یه مشاور مورد اعتماد و اگه تونستین به یه نقطه مشترک برسین، میتونین رجوع کنین و دوباره برین با همدیگه زندگی کنین. اون موقع در مورد خونوادش هم باید به توافق برسین مثلا اگه همونطور که شما میگی دخالت های اونا توی زندگی شما بیجاست باید برنامه ای ترتیب بدین که دیگه این اتفاق نیفته. به عنوان مثال میتونید محل زندگیتون رو از اونا دور کنید تا مشکلات کمتر بشه. یا اگه شما زیادی حساسی و هر حرفی رو دخالت میدونی از این به بعد این طور نباشی و ...
اگه امکان مشاوره حضوری نداشتی میتونی با آقای کریمی تماس بگیری و تلفنی باهاش صحبت کنی و اگه ایشون صلاح بدونه میتونی هماهنگ کنی که خانومت هم تماس بگیره و بعد ایشالله راهکار مناسب بهتون ارائه بشه.
شماره تلفن مشاوره های فوری یا ضروری بعد از ظهرها ترجیحا از ساعت 4 تا 5 عصر 02537208627
پیروز و سربلند
سلام
امین عزیز طلاق بند خلعی است و من نمیتوانم رجوع کنم
الان 50 روز از طلاق رجعی توافقیمون میگذه نمیدونم چیکار کنم!!!!
سلام انوش
منون که به فکر مابودید
چشم سعی میکنم تا جایی که تونستم صبرمو بالا ببرم
البته میخوام تا یک سال صبر کنم
با سلام،
من فقط نظرات همين صفحه ي اول رو خوندم،
اگر جايي بخاطر كافي نبودن اطلاعاتم صحيح نبود اونو قسمت رو ناديده بگيريد.
به نظرم بهترين كار اين بود كه اصلا اجازه ي طلاق رو نمي دادين، الان قدرت انتخاب بهتري داشتيد. با اين حال با توجه به نظر دوستان، اولويت اولتون بازگشت همسرتون باشه. حتي اگر لازم هست بخاطر خودتون و بچه تون پاپيش بزاريد ، ارزششو داره. طبق حرف هاتون احتمالا مشكل خانومتون همين حرف شنوي بيش از حد از والدين هست.
اگر مي خواهيد تكليفتون معلوم بشه و موفق هم باشيد ، اول يكم صبرتون رو بيشتر كنيد . بعد همين ترفند كه دوستان گفتند، با استفاده از حس مادري همسرتون رو ترغيب به برگشتن كنيد.اگر كافي نبود خودتون بعد از مدتي بخاطر زندگي خودتون و بچه تون پاپيش بزاريد و سختي ها و حرف بقيه رو به جون بخريد.
پاپيش بزاريد و اگر موفق شديد و رضايت خانوادش رو هم جلب كرديد، در طولاني مدت از اين تجربه استفاده كنيد و اشتباهاتون رو تكرار نكنيد ، رابطه ي خودتون رو با همسرتون قوي تر كنيد و اگر احتمال ميديد كه باز مي تونن باعث اختلال در زندگيتون بشن، رابطه ي اون با خانواده اش رو تضعيف كنيد.
مي تونيد بعد از مدتي به شهر هاي دورتر سفر كنيد و راهكار هاي ديگه كه بايد مطالعه شون كنيد . موفق باشيد
اگر هم تمام تلاشتون رو كرديد و جواب نگرفتيد ، يه راه ديگه به ذهنم رسيد كه البته به تجربه نديدم و بايد خودتون بررسيش كنيد شايد به عنوان آخرين راه بشه ازش استفاده كرد.
كه مي تونيد با كسي به طور موقت ازدواج كنيد ، شايد باعث حس حسادت زنانه يا دلسوزي مادرانه بشه. البته فقط بايد به گوشش برسه كه شما از صبر كردن واسه ي اون خسته شديد و خاطر يكيو مي خوايد ، طوري كه فكر كنند كه احتمالا باهاش ازدواج كرديد. وقتي كه از مخفي كردن دست كشيد و تلفني يا رو در رو مخالفت كرد ، حرفاتون رو بزنيد و بگيد كه كسي جاي اون رو پر نكرده و اگه لازم بود شناسنمتون رو هم بهش نشون بديد.
به هر حال من اصلا نمي گم كه تو اين مسائل دروغي بگيد يا تظاهر به گناه كنيد، اين موضوع بر ميگرده به هنرتون . اميدوارم كه به فكر آينده ي فرزندتون هم باشيد ، زماني كه بچه تون 15، 20 سالش ميشه .
موفق باشيد
ياعلي
ببخشید یکم طولانی شد نظرم امیدوارم مثمر ثمر باشه براتون
موفق باشید...
جناب امین عزیز
مشکل من برای این زندگی که همه میگن تو باید خودت باید تلاش کنی جریانش اینطوریه که
اولا از خانومم هیچ خبری ندارم تلفن قطع بطور کل ارتباطات قطع صدرصد
دوما مادر ایشون که همه کاریه خانوادشونه به هیچ وجهی راضی نیست که دخترش دوباره برگرده به زندگیه قبلیش
چون یه بنده خدا تماس گرفته بود بهش گفته بود از پسره یعنی من حرف نزن
ودر جایی دیگه گفته بود دخترم راضی به طلاق نبود من طلاقشو گرفتم
البته مادر خانوم سابق پادشاه دروغگو هاست و خودتون میدونید دروغ زیر بنای مفاسده
واین خانواده باهیچ کس رابطه ندارند نه با عمو نه با دایی و غیره
من موندم صبر کنم یا ............................
واین خانواده جز با خودشون نه با دایی نه با عمو نه با عمه و هیچ کس دیگه
سلام افسون
من ماجرایه زندگیه شمارو نمیدونم اما فکر میکنم شما بهتر میتونین بهم کمک کنین
نوع گفتارات امید بخشه
ممنون کمکی از دستم بربیاد خوشحال میشم
اقای مهیار درباره خانومتون که الان داشتیم بحث میکردیم نظر دوستان درسته... هیچ زنی بدون دلیل همسر و بچه کوچیکشو ول نمیکنه بره
مشکل خانوم شما شاید این بوده که حرف پدر و مادرش تاثیر عجیبی روش داشته
اول زندگی دروغ گفت درباره سنش.... اولا عکس العمل شما درقبالش چی بوود ؟؟ ثانیا اون قدم اول اشتباه برداشت اینجاست که تردید برای زندگی با شما میاد سراغش چون همسرش به هر اندازه اعتمادش کاسته شده...
بعد هم اقای مهیار ما خانوما یه چیزایی تو دلمونه که مردا هیچوقت نمیفهمن... مثلا موقعی که میگیم سرمون درد میکنه دنبال این نیستیم که همسرمون بگه چرا.. ؟؟ کم خوابیدی ؟؟ سرماخوردی؟؟ دنبال اینیم که بگه بیا بشین پیش من خوب میشی ... یا نازمونو بکشن... مبدونبد منظورم اینه که خیلی وقتا خیلی بهونه ها واسه جلب توجه همسرمونه نه اوون مشکل... خیلی چیزا از نظر همسرتون بد بوده در صورتی که برای شما موضوع عادی بوده... اقای مهیار این نیازها بوده که در ابتدا همسرتونو ازتون دور کرده ... شما با ذهنیتی که نسبت به خانوادش داشتین محکومشون کردی حالا یا خانواده یا همسر... درصورتی که شاید نظر و فکر همسر شما این نبوده ... میدونید اینا اولاش یه بازیه برا بدست اوردن همسرت اما بعدها این بازی خطرناک و جدی میشه... از نوع صحبتتاتون حس کردم خانومتون خیلی حساس و وابسته هستند ... و چون روزهایی که مشکل داشتین با خانوادش باهاش تند روی کردین اون کم اورده چون در این موقع خانوادش اومدن جلو محبتی که شما باید میکردیو جبران کردن اونم فرار و بر قرار ترجیح داده
اینا رو گفتم تا بدونید همسر شما هم به اندازه شما بریده و ازرده خاطره...
اون محبت مادری داره اما اعتماد به نفس برگشتن نداره
اقا مهیار همسرتون از دو طرف بهش فشار وارد شده و چون محبت خانواده بیشتر بوده به اون طرف کشیده شده... باید مطمین شه در صورت برگشت دیگه داستان مثل قبل نیست برای اینکار اولا شما باید خودتونو به خودتون ثابت کنید به اینکه اگر برگشت مثل اولا باهاش باشین مثل دوتا عاشق پای حرفاش بشنینو درداش دردای شما باشه....
بعد هم یکیو از دوستای خانومتونو بفرستین باهاش صحبت کنه البته خصوصی و بگه شما پشیمونین این جدایی باعث شد تا بفهمین زندگی بدون اون معنا نداره بگین شما همجوره عاشقشینو و حاضرین برای برگردوندنش هر کاری بکنید و از بچتون براش بگه اینکه شبا بی تابی میکنه اینکه با رفتنش بچه به اون کوچولویی لبخندم از لباش رفته تا حس همسری و مادریش برگرده دو سه جلسه باید باهاش صحبت شه بعد که نظرش طرفتون جمع شد بخواد که با شما حرف بزنه و شما هم همه چیزو دوباره براش تکرار کنید و پشیمونیتونو ابراز کنید.. وقتی خانومتون به باورش رسید اونوقت که باید از طریق پدرشون اقدام کردو اعتمادشونو یه بار دیگه جلب کرد... حالا فعلا مهمترین قدم برگردوندن حس همسری و مادری به همسرتونه.. از یه دلسوز استفاده کنید کسی که تاثیر بالایی رو همسرتون داشته باشه اقای مهیار همه اینا درصورتی امکان پذیره که شما قلبا همسرتونو بخواین ...
پریروز که قران میخوندم ایه ۳۵ سوره نسا رو دیدم خیلی امید بخش بوود
اقا مهیار توکل کنید به خودش نیتتون خیره ... خودش محبت رو تو دلتون زنده میکنه
ان شالله قدم اول رو بردارید تا قدم های بعدی ان شالله دوباره با دوستان همفکری میکنیم جلو پیش میریم
اینو بدونید شما الان این محبت و فداکاریو در حق کوچولوتون و اینده خودتون میکنین
شما الان دارین اینده فرزندتونو میسازید ... خدا هم کمکتون میکنه و مادرش رو به سمتتون برمیگردونه
فقط به چیزای مثبت فکر کنید به یه زندگی عاشقانه سه نفره با درک مقابل به این فکر کنید خانومتون الان یه دختره مجرد که شما عاشقی و میخوای رضایت والدینشو بگیری پس بخاطرش بجنگید که فردایی اگه بچه تون سوال کرد حداقل حرفتون این باشه که من برای مادرت جنگیدم... تا پدر بودن شما براش ثابت شه
دعا کنید خیلی... امام رضا و حضرت رقیه و حضرت زهرا رو واسطه قرار بدید... امام رضا رو واسطه عشقتون چون امام عاشقاست حضرت رقیه رو واسطه بی مادر نشدن فرزندتون که نگهدار بچه هان . باب الحوایج هستند و خانم فاطمه زهرا رو به واسطه مادر بودنشون واسطه قرار بدید و به ابروی مادر بودن و طمع نداشتن فرزاندانشون قسم بدید
انوقت که یه گشایش بزرگ به امید خدا تو زندگیتون یه وجود میاد...
فقط به رفتاراتون فکر کنید و حس پشیمونی
هر انچه که از دل براید بر دل نشیند
موفق باشید
التماس دعا....
شرمنده کردی افسون
خواهش میکنم .. :-)
ان شالله همه چی به خیر و خوشی تموم بشه...
عالی بود ممنون
به ابروی مادر بودن و مادر نداشتن فرزندانشون...*
ببخشید غلط املایی بوود ...
احسنت
افسون نظرات تون خیلی خوبه
جمله اولمو یادم رفت تموم کنم یه کم دیگه که دوروبرش خالی شد تازه میفهمه که چه بلایی سرش اومده الان نمیفهمه چون فکر میکنه حق با اونه و میتونه دوباره زندگی کنه...
در ضمن نزارید بچتون طمع طلاق و بچشه
چون بچه اب میشه ما نمونشو تو فامیل داشتیم این بچه تا اخر عمرش یه دوگانگی تو وجودش پیدا میشه
اقای مهیار برا شما و خانومتون شاید ساده باشه اما برا بچه نبود پدر و مادر .. اومدن نامادری..دوباره بچه دار شدن نامادی.. همه ی اینا درده... به فکر اینده اون کوچولو باشین هیشکی قد مادر نمیتونه عشقو به فرزندش هدیه بده :)
موید باشید...
ممنون افسون
خیلی نکته خوبی اشاره کردید
خدا شمارو از این جمع نگیرد
بازم منو از یاد نبرید
ان شالله زندگیه سه تاییتونو دوباره و ز نو شروع میکنید
توکلتون بخدا... وقتی نیتتون پاک باشه... اون بالا سری خودش نظر میکنه
ماهم به وظیفه خواهر برادریمون عمل میکنیم :)
ممنون رز
مشگل اصلی من اینه که من خانومم رو دوست دارم وداشتم من میخوام یه جوری رفتار کنم که اینا در زمان طلاق پشیمون بشن و برگردن به زندگی و فقط موندم ایا پشیمون میشن یا نه؟بچه رو هم مادرم الان نگه میداره نمیتونم تصمیم بگیرم چیکار کنم
شما که انقده دوسش داشتید و دارید کاش انقده زود به طلاق راضی نمی شدید.
مشکل اصلی ایشون مشخص نشده هنوز. تا وقتی مادرشون این برخوردا و صحبتها رو داره زیاد نمی شه روی برگشتش حساب کرد. مگر اینکه خودش تصمیم به برگشت بگیره یا بخاطر علاقه به شما یا فرزند و یا هر دو.
ظاهرا بچه کلافتون کرده. اینکه مادرتون از نگهداریش خسته شده. چرا موقتی پرستار نمی گیرید؟
نه مشگلی با بچه ندارم تا حدودی حل کردم
اقای مهیار به نظرم هنوز خانومتون داغ هستن من حالشو خوب میفهمم چون خودم از این قضیه حالا به نوعی دیگه رنج کشیدم
الان دروبر خانومتون شلوغه گوشش پر از حرفای جدیده گاهی اوقات اطرافیان یه جوری تحت سیطرش قرار میدن که باورش میشه شما مثلا کتکش مزدید یا معتاد بودید در صورتی که شما از گل نازکتر نگفتیو سیگارم حتی نکشیدی
در ضمن احساسات مادرانه شو تحریک کنین یه بار که سرما خورد یا یه شیرین کاری انجام داد از طریق دوست یا باجناقتون خبر و بهش برسونید این باعث میشه حساس شه و یواش یواش ازش خبر بگیره ...
الان همسرتون برای بازگشت به یه محرک نیاز داره تا بیدار بشه
تنها محرکتونم فعلا فرزندتونه... اون الان اعتمادش از شما سلب شد پس حرف زدن فایده ای نداره
حالا وقتشه کوچولوتون برا زندگی پدر مادرش بجنگه...
برای ازدواج مجدد عجله نکنید حتی المکان صبر کنید... این برا اینده فرزندتونم بهتره
ان شالله که درست میشه ما براتون دعا میکنیم :)
سلام جناب مهیار
من کل این پست رو همراه با نظرات دوستان، قبلا خوندم. ولی خوب متوجه نشدم مشکل اصلی چی هست؟ برگشتن همسرتون؟ ابراز ندامت و پشیمونی ایشون و خانوادش؟ نگهداری از بچه؟ ازدواج مجدد؟ ...
من خوندم ولی راستش نمی دونم چی بگم...به نظرم همچی بستگی به خانم داره که متوجه بشه چی به صلاحشه...موندن پیش پدر مادر یا همسر و فرزندش...به نظر من یه واسته اینجا می تونه کمک کننده باشه تا با ایشون حرف بزنه کسی که خانم اونو بشناسه و به حرفاش اعتماد داشته باشه...هنوز برای ازدواج مجدد زوده به نظرم باید کمی صبر کنید تا شاید آتیش ماجرا یه کم فروکش کنه و خانم فرصت فکر کردن پیدا کنه...
سلام بی بی
در مقابل مشاوره شما من فقط تونستم به باجاناق زنگ بزنم سر مطلب رو اینجوری باز کنم که:
باجاناق حرف منو به مادر خانومت برسون بگو همه چیز بین ماتموم شده لطفا این مواردی که در مورد من گفتی (معتاد خرجی نمیدادو دهن خراب و غیره .....)خواهشنا بگو ادامه ندهد اگه ادامه دهد من هم مقابله به مثل میکنم
در جواب باجاناق گفت که فلانی اینا چه حرفیه کار تموم شده ولش کن .من در جواب گفتم که فلانی منم دقیقا همینو میگم چه کاریه ماکه کارو تموم کردیم چه لزومی داره ادامه بدیم .
بعد یهو گفت بچه چطوره ؟منم در جواب گفتم عالیست شما نگران نباشید گفت من بخاطر حسن انسان دوستانه میگم .منم گفتم منم بخاطر حس انسان دوستانه میگم خیلی خوبه.
یهو گفت بیا به فکر زندگی نو جدید باش دست زنو بچت رو بگیر
منم گفتم من با خانوم مشگلی ندارم (خانمم خونه اوناست به احتمال زیاد گوش میدادنند) پدر مادرش بیان دادگاه تعهد عدم دخالت امضا کنند من مشگلی ندارم دست زن بچم رو میگیرم میرم دنبال زندگیم.
بعدش نمیدونم چی شد خندید
بعدش گفتم از امروز شماره شمارو هم پاک میکنم دیگه اخطاری نباشه هر موردی بر علیهم ببینم بلعکس جوابشو میدم.
نمیدونم کار خوبی کردم یانه
از یه طرف هم دلگیرم از خانوم سابق
58روز گذشت خبری از بچه نگرفت اینجوری هم دلیل اورده که من در دفتر ثبت طلاق بهش گفتم اخرین باری است که میبینیش
تلفنشو خاموش کرده
تهت سیطره پدر مادرشه
و غیره
نمیدونم چی بگم
اما نمیتونم از یاد ببرمش
اما اگر میل به زندگی داشت 312 تاسکه رو 5میلیون نمیگرفت تاطلاقش بدم
بچه رو ول نمیکرد
البته میدونم نگرانشه
در ضمن طلاق طلاق خلع است من فکر میکردم رجعی است
در کل نمیدونم منتظرش بمونم یا به فکر کس دیگه باشم.
سلام جناب امین
جواب منو کجادادین جواب مشاوره منو من پیدا نمیکنم
اگه میشه دوباره بفرستین ممنون
البته از امروز میخوام یه تصمیمی بگیرم که دیگه بهشون فکر نکنم
دیگه بهشون فکر نکنم
چون اگه اونا ادم بودنند یه بچه 8 ماهه رو ول نمیکردنند
من کلنتری و دادگاه نمیکشوندند
و غیره
به خدا سپردمشون به گزینه دیگه فکر خواهم کرد
چون ادم کثیفیند
اونا از شهر کوچ کردن
این همکارمون باهاشون تلفنی صحبت کردنند ماد خانم سابق بهش برگشته گفته از من هیچ حرفی نزنه بره ازدواج کنه
سلام
اون همکارمون که گفته بود باهاشون تماس میگیرم تماس تلفنی برقرار کرده در جواب مادر همسر سابقم گفته در مورد این قضیه هیچ حرفی نزنید بره هر جور که میخواد زندگی کنه
سلام
حلوع ماه رمضان رو تبریک، ان شاالله از برکات این ماه بهره مند بشیم
ببخشید دیر جواب میدم ، من فقط به عنوان یک دوست میخوام نظرم رو بگم
قبول دارم که شرایط شما بسیار سخت است چون مشکل شما از جانب خانواده همسرتان است کههیچ تسلطی بر آنها نداشته اید اما معتقدم شما با مدیریت مدبرانه می توانسته اید این زندگی را اداره کنید و فکر می کنم هنوز هم می توانید.
واقعیت زندگی شما این بوده که ؛
شما دو نفر به هم علاقه داشته اید و مشکل خاصی در زندگی شخصی تان نبوده است
خانواده همسرتان هم از لحاظ رفتاری و هم فرهنگی و اعتقادی با شما ناسازگار بوده اند
وحالا راه حل؛
همسرتان با وجود پیوند عمیق عاطفی با خانواده اش روابطش را باآنها کمرنگ کند
و در مقابل تهمت ها و غیبتهای آنها مدافع شما باشد
حالا اگر شما انتظار دارید همسرتان بی دریغ این کارها را برای شما بکند انتظار کاملا بیجایی است! اما شما اگر تدبیر درستی در پیش بگیرید مطمین باشید همسرتان این کار را خواهد کرد در حالیکه اگر شما بدون اینکه هیچ امتیازی به او ندهید فقط انتظارات بیجا داشته باشید حتی اگر اطاعت کند روزی میرسد که احساس می کند در زندگی اش با شما فقط باخته است و خواهد برید(شاید این اتفاق هم به معنای بریدن همسرتان از زندگی با شما بوده است که در این صورت یک واکنش طبیعی است)
شما با هر زنی که زندگی کنید بدانید که به پشتوانه شماست و تحمل هر رنج و سختی ای در این زندگی به پشتوانه شما صورت خواهد گرفت، و بدانید که هیچ پشتوانه ای برای زن بزرگتر از محبت و توجه شوهرش نیست. اگر همسر شما مطمین باشد که دوستش دارید هیچ بهانه ای نمی تواند او رااز زحدگی با شما دلسرد کند(فراموش نکنید که همسر سابقتان بخاطر شما در شرایط سختی قرار گرفته بوده است و من فکر میکنم شما در ابراز درک این این سختی کوتاهی کرده اید)
بسیاری از ناسازگاری های زنان فقط با جویا شدن از علت ناراحتی شان برطرف میشود، فقط همین که مرد نشان بدهد که من می دانم همسرم ناراحت است و ناراحتی اش برایم مهم است مشکل زنان را حل می کند، این یعنی توجه مرد به زن! من حدس میزنم گره دعوای خانمان سوز شما در غفلت شما از این نکته بسیار مهم بوده است(در حالیکه وقتی همسرتان قصد خروج از خانه را داشته است شما به هو گفتید خودم میرسانمت! این اوج بی توجهی است)
اگر برای بازگشت به این زندگی تصمیم گرفتید باید به خاطر داشته باشید که همسرتان بخاطر شما رابطه اش را با خانواده اش تغییر می دهد و شما تاآخر عمر بدهکار این فداکاری هستید و شما برای اینکه همسرتان با شما یار شود تاآخر عمر باید به او باج بدهید.
من به شما پیشنهاد می کنم حتی اگر شده سنگین ترین باج ها را به همسرتان بدهید و او را به زندگی با خودتان دلگرم کنید تا این زندگی پا بگیرد(مهمترین باج ابراز محبت است) در این صورت دهان خانواده همسرتان هم بسته خواهد شد و همسرتان در مقابل خانواده اش به پای شما می ایستد
سلام ماه پر از نعمت رو به شما تبریک میگویم
حق با شماست
اما 4 روز قبل از محل سکونتشون رفتن معلوم نیست کجا
اما بخوام میتونم پیداش کنم
ممنون
سلام
به زکاوت و تجربه اون فردی که میخواین بفرستین با خانواده همسرتون و خودش صحبت کنه مطمئن هستین؟
با همدیگه تمام حرفایی که میخواد بزنه رو مرور کنین تا خطا نکنه.
نظر negin جان مبنی بر اینکه بهش برسونین حاضرین با هم به مشاوره برین هم قابل تأمله.
اعتماد دارم
چشم
پیشنهاد من اینه یک خانم معتمد و عاقل تنها با خانم شما تنها صحبت کنه و تشویقش کنه در قدم اول بدون اطلاع خانوادش با شما بیاد مشاوره. اگر این اتفاق افتاد، نصف راهو رفتین، یعنی خانم شما حاضره هنوز برای زندگیش تلاش کنه و در موضع انفعال نیست، شما هم از طریق واسطه(همون خانم) اعلام کنید که آماده ی رفع مشکلات گذشته و مذاکره هستین. اینطوری نه تحقیر شدین و در آینده خودتون را بابت اینکه تلاشی نکردین سرزنش میکنید. زیاد هم با اطرافیانتون راجع به این موضوع صحبت نکنید، مشاوره گرفتن از یک فرد کارشناس و با تجربه در شرایط فعلی برای شما بهتر است.بعد در مسیر مشاوره که قرار گرفتین،(البته مشاور خوب ، با تحقیق انتخاب کنید) مشاور مهارت های لازم برای حل مشکلات و جلوگیری از دخالت های بی مورد را آموزش خواهد داد. شما که متوجه شدین خانواده ی همسرتون خیلی دخالت میکنند و همسر شما هم توانایی مدیریت روابطش را ندارد،باید خیلی زودتر از اینها برای مشاوره، کسب مهارت های لازم و پیشگیری اقدام میکردین. الانم تا دیر نشده اقدام کنید. مشکلات را حل کنید و بعد دوباره برگردین سر زندگی! هم ایشون هم شما باید بخواهید و مصمم بشید تغییر کنید.بگذارید بچه رو هم هر چند کوتاه ببینه،به حل مشکلتون کمک میکنه.
ان شالله که مشکل حل شود.دوستان عزیز در این ماه همه باید برای حل مشکل ایشون دعا کنیم.
ممنون از راهنمایی هاتون
خانم شما رو نمیشناسم اما با توجه به شناختی که از زن دارم به نظر من اکثر زن ها اگر از همسرشون محبت ببینند و در خانه ای که دارن توش خدمت میکنن -و مخصوصا زنهایی که مادر هستن و وظیفه تربیت فرزند هم رو دوششونه و به دلیل این وظیفه خودشون رو از تفریحات و حتی کارهای عادی روزمره مربوط به خودشون محروم میکنن - احترامشون حفظ بشه وبه عقاید و نظراتشون توهین نشه امکان نداره از همسرشون دوری کنن.و به همون اندازه به غرور همسرشون احترام میذارن.
هر کنشی یه واکنشی داره. احتمالا شما هم در برخوردهاتون به ویژه وقتی همسرتون خطاهای خانوادش رو زبانا و یا عملا تأیید میکرده صحیح و منطقی رفتار نکردین. این درسته که بعضی از کارهای همسران ما شاید باعث بشن که خیلی برنجیم و حتی برامون غیر قابل تحمل باشه چون هرفردی یه خط قرمزهایی در زندگیش قائله، اما این نباید باعث بشه رفتار غیر منطقی و یا خصمانه ای با همسرمون داشته باشیم. ما وقتی موفق هستیم که قبل از هر چیز به اعصابمون تسلط داشته باشیم تا اعتماد اون رو به خودمون جلب کنیم و بعد بدون برخوردهای احساسی و تند با همسرمون منطقی صحبت کنیم. اینطوری میفهمیم که خیلی وقتها هم حق با اون بوده اما ما به خاطر قضاوت زود هنگاممون متوجه این مسئله نشده بودیم.
سلام ستا خانم
حالا چه کاری رو پیشنهاد میکنی؟
دیروز یکی از همکاران پیشنهاد داد که فلانی بزار من برم با پدر مادرش وخودش صحبت کنم البته با خانواده میگفت یجوری باهاشون حرف میزنم نفهمند که از طرف توست میگم تازه گی ها متوجه قضیه شدم و بقیه رو حل میکنم بنظرتون بره
اگه بره اونا قبول نکنند چی
اگه بره پاشونو بکنند تو یه گفش چی
و الا اخر
دقیقا درست و ریز و محکم اشاره کردی حق با شماست
اقای مهدیار خانواده خانمتون دارن یه کاری میکنن که شما وبچه رو فراموش کنه اصلا به زنتون اجازه نمیدن کاری کنن و دارن مخشو شستشو میدن ولی تنها کاری که میکنید میتونید با بزرگتر نه تنها .با بزرگتر برید گریه زاری نکنید خواهشا کلا چیزهایی که بدتون میاد بگید وببینید خانومتون چی میخواد وچه خواسته داره وکلا بخواد با خانموتون جرف بزنید سعی کنید طوری حرف بزنید که اروم بشن وخانمتون رو راضی کنید برگرده یا برید دادگاه اگه راهی هست ازدست خانواده شون شکایت کنید
با این اوضاع فعلاً حرفی برای گفتن ندارم....
گویا هر دوتاتون سر لجبازی رو گرفتید و نمیخواید مشکل رو حل کنید. میخواید روی همو کم کنید...
من فعلاً سکوت میکنم...
به نظر میاد شما هم کمی "سرسخت" هستین و گاهی شرط و شروط هایی میذارین که عمل به اونها سخته.
تا زمان نگذره این مشکلات به نتیجه ای نمیرسه. فعلا یه فکری برای نگهداری بچه بکنین تا بعد.
همونطور که حرفای اونا به شما میرسه حتما حرفای شما هم به اونا خواهد رسید. پس بهتره به کسانی که میدونین حرف شما رو به اونا میرسونن بگین که تا خانمم مستقل نشه و خودش به همراه همسرش برای زندگی مون تصمیم نگیره من رجوع نمیکنم.
این درست نیست که از همسرتون انتظار داشته باشین خانوادش رو کاملا کنار بگذاره. اون باید این توانایی رو داشته باشه که وقتی میره پیش خانوادش تحت تأثیر سخنان اشتباه و دخالت های اونا قرار نگیره. شما هم نباید کاملا خانواده همسرتون رو ترک میکردین. دیگه اگر هم خیلی کافر و وحشتناک باشن که خانواده همسر شما اینطور نیستن میشه کم کم سالی یه بار بهشون سر زد.
شما باید سعی میکردین که همسرتون رو با خودتون همراه کنین و اعتمادش رو به سمت خودتون جلب کنید، اون رو با خوبی های زندگی سالم تر آشنا کنین و با هم به مکان های مذهبی برین و سعی میکردین احساساتش رو در این مسیر و همچنین عشق بین خودتون قرار بدین.
به جای گیر دادن به مسائل کم اهمیتی مثل آب هندوانه تلاش میکردین تا اوقات محبت آمیز بیشتری رو با هم داشته باشین.
شما احساساتتون رو کنترل نمیکنین و به جای منطق رو به لجبازی و کتکت کاری آوردین.
سلام
دقیقا به همه چیز درست اشاره کردین
اما بنده دست بزن ندارم اون یه باری هم که اتفاق افتاد روی غیرت وشرف من پا گذاشت و نتیجشو دید
حق باشماست باید صبر کنم
نمیدونم چی باید بگم.بهتره که تا اوضاع تثبیت بشه و شما هم تکلیفتون مشخص بشه یه پرستار برای پسرتون بگیرین.اینجوری هم مادرتون بالای سر پرستاره هستن و رو کارش نظارت دارن هم اینکه دیگه شما از این که باعث زحمت مادرتون شدین ناراحت نیستین.فقط خواهشن یا پرستاره سنش کمی بالا باشه یا مجرد نباشه.مطمئنن همسرتون نسبت بهش حساس میشن.
ولی جدا اگه وقت و حوصله شو دارین حتما حتما پیش یه مشاور خوب برید و ازش کمک بخواید.
هر خبر جدیدی شد تو یه پست جدید بذارین چون خیلی کم پیش میاد که دوستان به پستای قبلی سر بزنن
موفق باشین.از خدا میخوام که به اون نتیجه ای که میخواید برسید.
سلام
دیروز شنیدم مادر خانوم سابق تو یه جمعی البته به گفته اونا با اشگ تمساهیش خبر از نوه میگرفته میگفته پدر مادر داماد خوب بودنند اما پسره فضول بود.
دیگه حوصله برام نمونده برم مشاوره.
خدا لعنت کند بر باعث بانیش
صفحهها