اضطراب از آمدن خواستگار

اضطراب از آمدن خواستگار

چکیده:

سوال:
دختری هستم که از بچگی خیلی خواستگار هم آشنا هم غریب دارم. ولی تا کسی اسم ازدواج می آورد پرخاشگر می شوم، گریه می کنم، تا چند روز مثل آدم های روانی می شوم. و از آن پسر و کل خانواده اش متنفر می شوم. مادرم هم گیر می دهد که چرا به یکی از آن ها جواب نمی دهی؟ می گوید آبرو برایم نگذاشته ای، توی فامیل با همه دشمنم کرده ای. من مادرم را خیلی دوست دارم، ولی نمی توانم ازدواج زوری کنم، چون می دانم خوشبخت نمی شوم. خلاصه تاحالا مقاومت کرده ام تا به کسی بله نگویم، چون از کسی خوشم نمی آید، ولی الان دیگر حریف مادرم نمی شوم می گوید باید ازدواج کنی من هم دوست ندارم. دوست دارم با کسی که دوستش دارم ازدواج کنم نه کسی که آن ها می گویند. خلاصه کلام این که از اسم ازدواج باکسی که خودم دوستش ندارم وحشت گرفته ام.

 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 9 =
*****