نمایشنامه عروسکی دوست بد

11:00 - 1400/08/23

-نمایشنامه عروسکی کوتاه، نمایشنامه عروسکی برای دبستان، موضوع برای نمایشنامه عروسکی، نمایشنامه طنز اخلاقی، نمایشنامه طنز خنده دار
 
 

عمو میگه:*سلام ننه جوون حال شما خوبه؟ سلامتید؟
ننه با ناراحتی میگه:- ننه چه خوبی؟ چه سلامتی؟
* امروز دیگه چه اتفاقی افتاده؟ چی ننه جون رو ناراحت کرده؟
- ننه جون اگر بخوان نوه شما رو به خاطر کاری که نکرده، از مدرسه اخراج کنن! شما بازم خوشحالید؟
*اخراج! از مدرسه؟ برای چی؟
-به خاطر آتیش زدن درختهای مدرسه!
*آتیش؟مدرسه؟ ننه چه طور میشه درخت‌های مدرسه رو آتیش زد؟
-با کبریت ننه.
*یعنی نوه شما این کار خطرناک رو کرده؟
-نه ننه! صاعقه این کار رو کرده. بعد پسر من رو مجبور کرده بره به مدیر بگه: من این کار رو کردم.
*ننه از کی تا حالا صاعقه، یعنی رعد و برق آسمان مردم رو مجبور به اعتراف می‌کنه؟
-ننه صاعقه زمین، من کی از آسمون حرف زدم؟
*ننه مگه زمین صاعقه داره؟
-عمو، صاعقه لقب دوست بی ادب این نوه ماست.
*عجب دوستایی داره این نوه شما؟
-یادش به خیر ننه تا پارسال، چند تا دوست خوب داشت با هم درس می‌خوندن، با هم بازی می‌کردن، با هم خوش بودن هیچ چیز و هیچ کس نمی‌تونست ازهم جداشون کنه، تا اینکه سر و کله این صاعقه پیدا شد. هرچی من و دوستاش بهش گفتیم: با این جور آدما دوست نشو، می‌گفت: ننه مگه چه عیبی داره؟ هم پولداره، هم زور داره ، هم خوش تیپه، خلاصه از وقتی با این آتیش پاره دوست شده
*منظورتون صاعقه هست؟
-آره ننه، از وقتی با این دوست شده، گوش به درس نمیده و با همه دعوا می‌کنه و به بزرگترش بی‌احترامی می‌کنه!
*ننه نگفتی چه طور صاعقه درخت‌ها رو آتیش زده؟
-ننه سر کلاس ریاضی این پسره با نوه من هماهنگ می‌کنه. به بهونه دستشویی به باغچه حیاط پشتی مدرسه میرن تا سیب زمینی آتیشی درست کنند. اما چوب کم میارن، صاعقه سعی می‌کنه یه درخت خشک  رو از جا در بیاره زورش نمی‌رسه همونجا آتیشش می‌زنه، وقتی همه می‌فهمن، تقصیررو گردن نوه من می‌ا‎ندازه.
*ننه یک درخت کامل آتیش گرفته؟
-نه ننه چهل تا درخت سوختن، خدا رحم کرده کل مدرسه آتیش نگرفته و بچه‌ها آسیب ندیدن! این حادثه بیست تا مسموم داشته.
*عجب با دود مسموم شدن؟
-نه ننه با خوردن مواد آتش نشانی.
*عجب یعنی بچه ها برای اینکه نسوزن، رفتن مواد آتیش نشانی خوردن؟
-صاعقه یکی از شلنگ‌های آتش نشانی رو به سمت سر و صورت بچه های کلاس گرفته. آب و مواد، با فشار زیاد توی دهانشون رفته و مسموم شدن. بعدش هم گفته میخواسته کمک کنه خرابکاری دوستش یعنی نوه من درست بشه.
*حالا هرچی نوه من میگه من درخت رو آتیش نزدم، صاعقه من رو گول زده و تهدید کرده که پیش مدیر اعتراف دروغ بکنم، هیچ کس حرفش  رو قبول نمی‌کنه. آقای مدیرهم می‌خواد نوه من رو اخراج کنه. صاعقه هم میگه به من هیچ ربطی نداره.
-ننه یاد داستان شیر قهوه ای و سه گاو بیشه افتادم.
*ننه میشه قصه اش رو تعریف کنی؟
-بله ننه جون: یکی بود و یکی نبود، روزی روزگاری سه تا گاو که با هم دوست بودن. توی یه چراگاه سرسبز، با هم زندگی می‌کردن. یکیشون سفید و یکی سیاه و یکی هم قهوه ای بود. اون‌ها با هم خیلی مهربون بودن و هوای همدیگه رو داشتن، اون‌ها می‌دونستن که تا موقعی که با هم هستن و حواسشون به همدیگه هست، کسی نمی‌تونه بهشون حمله کنه و شکارشون کنه.
-بله ننه از قدیم گفتن: یه چوب صدا نداره
*منظورننه اینه که یه دست صدا نداره، یعنی  با هم باشیم قویتریم. بله ننه جون گاوها روزگار خوشی داشتن تا اینکه: یک روز، یک شیر قهوه ای که در حال قدم زدن توی جنگل کناری بود، چشمش به علفزار و سه تا گاو افتاد. شیر که خیلی گرسنه بود و دنبال غذا می گشت، با دیدن گاوها خوشحال شد و سریع به طرف علفزار حرکت کرد. وقتی که به گاوها رسید، نتونست به اونا حمله کنه.
-ننه شاید نمی‌خواسته ناراحتشون کنه؟ هه هه هه هه
*نه ننه می‌ترسیده سراغ هرکدوم بره، سه تایی حسابش رو برسن. شیر پشت تخته سنگی قایم شد و صبر کرد و منتظر موند تا گاوها ازهمدیگه جدا بشن. شیر سه روز تو حالت کمین دراز کشیده بود. اما گاوها از همدیگه جدا نمی‌شدن.
-ننه فکر کنم شیره دو روز کمین کرده روز سوم دراز کشیده و از خستگی خوابش برده.
*خلاصه، شیره وقتی دید داره از گرسنگی می‌میره، به سمت گاوها رفت ، بهشون سلام كرد و گفت: ” حالتون چطوره دوستای من؟ خوب و سلامت هستین؟ من تو جنگلی که نزدیک شماست زندگی می‌کنم، خیلی دلم می‌خواست یه روز بیام و شما رو ببینم. ولی خیلی کار داشتم و سرم شلوغ بود ، امروز دیگه تصمیم گرفتم هر جور شده به دیدن شما دوستای خوبم بیام. ”
-ننه حتما گاوها هم گفتن: خیلی خوش اومدید، قدمتون روی شاخمون. بعد هم با شاخ‌های تیزشون  و سُم‌های محکمشون از آقا شیره، ارده شیره درست کردن.
*ننه گاو قهوه ای که از همه کمتر فکر می‌کرد، گفت: “آقای شیر قهوه ای، خیلی کار خوبی کردید به اینجا تشریف آوردید، اومدن شما واقعاً ما رو خوشحال کرد.”
گاو سفید و گاو سیاه  به همدیگه گفتن: “چرا گاو قهوه‌ای حرف‌های شیر رو باور می‌کنه؟ مگه نمی‌دونه که شیر ها فقط به دنبال شکار حیوون‌های دیگه هستن؟”
-ننه این گاوه چه قدر نادون بوده. شایدم خیلی ترسو بوده. شایدم هردو گزینه.
*روزها گذشت و دوستی شیر با گاو قهوه‌ای بیشتر و بیشتر شد. گاو سیاه و گاو سفید هر چی تلاش کردن و دوستشون رو نصیحت کردن، دوستی با شیرعاقبت خوبی نداره، گاو قهوه‌ای اصلا به حرفشون گوش نکرد که نکرد. یه روز شیر به علفزار اومد و به گاو قهوه ای گفت: “می دونی که رنگ بدن من که سلطان جنگل هستم، با رنگ بدن تو یکی هست؟ ولی رنگ بدن گاو سفید که به دوستی من و تو حسودی می‌کنه، روشنه. می‌دونی که این دوتا رنگ با هم فرق داره. اگر گاو سفید را بخورم خیلی خوب میشه چون دیگه هیچ تفاوتی بین ما نیست و می‌تونیم در کنار هم خوب و خوش زندگی کنیم .”
-ننه حتما: گاو قهوه ای ، حرف شیر روقبول می‌کنه و حواس گاو سیاه رو پرت می‍‌‌کنه و اون رو دور می‌کنه، تا شیر بتونه گاو سفید رو شکار کنه؟ بعدش هم نوبت گاو سیاه میشه.
*آفرین ننه، چند روز بعد شیر اومد و با همین حرف‌ها رو در مورد گاو سیاه زد، گاو قهوه‌ای  از گاو سیاه دور شد و شیر اون رو هم خورد.
-ننه گاو قهوه‌ای از اینکه داشت دوستاش رو یکی یکی از دست می‌داد ناراحت نمی‌شد؟
*گاو قهوه ای می‌گفت: برای رسیدن به هدفت، گاهی باید دوستانت رو هم قربانی کنی، اون خودش رو به خاطر هم صحبتی وهم رنگی با شیر، تنها دوست صمیمی وجانشین سلطان جنگل می دونست، به همین خاطر، از خوشحالی، بالا و پایین می‌پرید و با خودش می‌گفت :” تو جنگل فقط منم که رنگ پوستم شبیه رنگ پوست شیره و فقط شیر با من هم صحبتی می‌کنه”
-ننه من فکر می‌کنم، آقاشیره پیر می‌شه و می‌میره و گاو قهوه ای سلطان جنگل میشه.
*نه ننه، چند روز بعد، شیر دوباره گرسنه شد، به علفزار اومد و غرش بلندی کرد و گفت: “ای گاو قهوه ای! کجایی؟”
-گاو قهوه ای که ترسیده بود، جلو رفت و گفت: “بله آقا!”
*شیر گفت: “امروز نوبت توست. آماده باش که من می خوام تو رو بخورم. ”گاو قهوه‌ای ، با ترس و وحشت زیاد گفت: “چرا آخه؟ من دوست تو هستم. من که هر کاری ازم خواستی انجام دادم. تو به من قول دادی از من محافظت کنی. ” شیر غرش کرد و گفت: “من هیچ دوستی ندارم. چه جوری ممکنه که یه شیر با یه گاو دوست بشه؟”
-عمو، گاو قهوه ای برای نجات جونش گریه  و زاری نکرد؟ التماس نکرد؟
*اتفاقا هرچی التماس و زاری کرد، فایده نداشت. شیرزیرحرفا و قول و قرارش زده بود و گاو قهوه ای رو هم شکار کرد و خورد. بله ننه  دوست بد آدم رو بد بخت می‌کنه و دوستای خوب شما رو ازتون می‌گیره، وقتی تنها و ضعیف شدید، به جای کمک شمارو وسط لجن‌ها رها غرق می‌کنه و میره.
-ننه جهنمی‌ها در مورد دوستان بدشون چی میگن؟
*در قرآن اومده که اونها میگن:« وای برمن، کاش با فلانی دوست نمی‌شدم. او بعد از اینکه حق از طرف خدا برای من آمد  مرا گمراه کرد.»1
-ننه من برای همه جوون‌های هم سن و سال خودم دعا میکنم گرفتار رفیق بد نشن.
*پس ننه برای من و کودکان هم سن و سال منم دعا کنید.
-چشم ننه فقط زود تر خدا حافظی کنیم بریم مدرسه نوه ام ببینیم میشه براش کاری بکنیم؟
*بچه های گلم خدا نگهدارتون
-به امید دیدارتون
...............................................
سوره فرقان 28
 

 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 0 =
*****