-نمایشنامه عروسکی کوتاه، نمایشنامه عروسکی برای دبستان، موضوع برای نمایشنامه عروسکی، نمایشنامه طنز اخلاقی، نمایشنامه طنز خنده دار
(عمو میگه:)*سلام ننه جون، حالتون خوبه؟ چه خبر از عروسی نوه عزیزتون خوب بود؟ خوش گذشت؟
-(ننه میگه:) - سلام عمو جون. خدا رو شکر، جای شما خیلی خالی بود، مخصوصاً اون لحظه ای که داماد روی صندلی نشست.
*ننه من که گفتم: مسافرت بودم، نشد خدمت برسم. ننه وقتی داماد روی صندلی نشست چی شد؟
-ننه بابای داماد که پسر من باشه، یه دسته پول برداشته بود و توی هوا پخش میکرد، یک مرتبه دسته بزرگ پول، از دستش رها شد و افتاد جلوی پای داماد، در یک چشم به هم زدن، جمعیت مثل، هزار تا زنبور که به سمت کندو حمله میکنند، به سمت آقا داماد حمله ور شدن. صندلی داماد مثل چوب کبریت خرد و ریز ریز شده بود.
*ننه! داماد آسیب ندید؟
-نه شکر خدا آقا داماد، قهرمان رشته پرش میمون هستن.
*چه ربطی داره ننه؟
-ننه نوه ام تا صحنه حمله رو میبینه، میپره بالا به لوستر بالای سرش آویزون میشه. نوه بدبختم نیم ساعت بالای لوستر تاب میخوره تا زیر پاش خلوت بشه، بیاد پایین.
ولی بچّهها دیشب، خیلی خوشحال و خندون بودن، مخصوصا اونهایی که پول بیشتری جمع کرده بودن، فقط جای شما خیلی خالی بود.
*خیلی ممنونم ننه، شما من رو یاد داستان ذوالقرنین انداختی.
- ننه میشه قصّه اش رو بگی؟
*بله ننه، ذوالقرنین که رهبری عادل بود که به کسی ظلم نمی کرد. با سپاهیانش از سرزمین ظلمات می گذشت. جائیکه مثل یک غار بسیار تاریک و پر غبار هیچ چیز دیده نمیشد.
-ننه جان من شنیدم قبل و بعد از اون هیچ کسی به ظلمات نرفته و نخواهد رفت.
*آفرین ننه، اونجا سپاهیان احساس کردند زیر سم اسب ها چیزی هست که صدای خاصی داره، ازذوالقرنین پرسیدند، این ها چی هستند؟
گفت: از این سنگها بردارید، البته هر کس بر دارد پشیمان می شود و هر کس بر ندارد هم پشیمان میشود.
-ننه مگه میشه چیزی این طوری باشه؟ برداری، پشیمان میشی! بر نداری، پشیمان میشی.
*ننه جون اگر فرصت بدید همه چیز روشن میشه.
-عدّه ای از سربازان به خاطر اطاعت از فرمانده پیاده شدند و مقداری از سنگها رو برداشتند. عدّه ای هم گفتند: حالا که آخر و عاقبتش پشیمانیه، لزومی نداره که سنگ و بار اضافی برداریم؟
*ننه به نظرت بچه ها میتونن حدس بزنن چی بوده؟
- ننه جون اجازه بده خودم بگم. وقتی که از تاریکی ظلمات خارج شدن چی دیدن!
بگو ننه.
*وقتی وارد نور و روشنایی شدن، دیدن همه این سنگ ها زمرّد گرانبها و گران قیمته. کسانی که برداشته بودند حسرت می خوردند و ناراحت بودند از این که چرا کم بر داشته اند و کسانی که اصلاً برنداشته بودند افسوس می خوردند که چرا هیچ بر نداشتهاند.
-ننه شما که خسیس نبودی، به من بگو ظلمات کجا بوده؟ قول میدم آدرسش رو به هیچ کس غیر از بابا حاجی و بچه ها و نوه هام، نگم.
*ننه آدرس ظلمات رو که بلد نیستم ولی جای یه گنج دیگه رو بلدم که همه رو ثروتمند میکنه!
-ننه! فقط به من بگو. به همه بگی، مثل لشگر میلیونی حمله ور میشن غبارشم به ما نمیرسه.
*ننه اتفاقاً از این گنج هرچی برداشته بشه کم نمیشه!
-عمو امروز داری دائم معمّا میگی، جوابش رو هم بگو.
*ننه ما توی دنیا ارزش و قیمت کارهای خوب رو نمیدونیم، دقیقاً مثل سپاه ذوالقرنین که ارزش سنگها رو نمیدونستن، وقتی از این دنیا که مثل ظلمات هست به جهان دیگه وارد میشیم، چشم ما چیز هایی رو میبینه که قبلا نمی دیده، یکی از اونها ارزش و قیمت کارهای خوبمونه. فرشته های خدا قیمت کارهای خوبمون رو بهمون نشون میدن. اون وقته که همه حسرت میخوریم، کاش یک کم بیشتر کار خوب از توی دنیا میآوردیم.
-ننه یعنی، اگه بچه های من، گنج و گوهر میخوان، باید بیشتر به من احترام بگذارن و برام شکلات و آبنبات بیشتری بخرن؟
*بله ننه به شرطی که شیرینی براتون ضرر نداشته باشه. البته همه کارهای خوب همینطورن، مثل اطاعت از خداجون در خوشحال کردن نیازمندان. کمک کردن به دیگران. تامین نیاز های اون هاو...
ما انسان ها هم وقتی از دنیا میریم و ثواب کارهای خودمون رو که مثل گنج و گوهره می بینیم، غصه میخوریم که ای کاش تنبلی نمیکردیم و کارهای بیشتری برای رضای خدا انجام میدادیم. خدا جون میفرماید : اون روز، «روز حسرتِ»
-ننه من خیلی از مردم رو میبینم که توی همین دنیا، میگن: کاش از بچگی گوش به حرف پدر و مادرمون میدادیم و خوب درس میخوندیم.
*آفرین ننه برای اینکه روز قیامت، ما مثل این مردم نباشیم، باید از همین حالا شروع کنیم.
ننه من دارم میرم یه کار خوب انجام بدم تا بعدأ حسرت نخورم.
ننه کجا میری؟ صبر کن با بچه ها خدا حافظی نکردیم.
بچه های زرنگ خدا نگهدارتون
به امید دیدارتون.
------------
1. تفسير العياشي، ج۲، ص۳۴۹
2. سوره مریم، آیه 39